آقا مهدی
❤ @mahdii_hoseini ❤
#چندکلمـہ ...
مَّا جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِّن قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِهِ...
من که #دو قلب درون سینهیتان نگذاشتهام،
که جز من #دلبری داشته باشید...
سورهاحزاب / آیه۴
@mahdii_hoseini
🔴ویژگی های یاران امام زمان و منتظران حقيقى که در قرآن به آنها اشاره شد :
1️⃣ متواضع اند:
«عباد الرحمن الذين يمشون علي الأرض هونا »
2️⃣ دارای بينش صحيح هستند، زيرا غرور در قلب و عقل آنان نفوذ نکرده است
3️⃣اهل پرورش جاهلان جامعه اند، «وإذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما »
4️⃣ اهل طاعت و سجده و قيامند،
«و الذين يبيتون ربهم سجدا و قياما »
5️⃣خود را آلوده به گناه که منجر به ورود به جهنم مي شود نمي کنند،
«والذين يقولون ربنا أصرف عنا عذاب جهنم »
6️⃣اهل اعتدالند، «إذا أنفقوا لم تسرفوا و لم يقتروا »
7️⃣موحدند و غير خدا را نمی خوانند،
«لا يدعون مع الله الها آخر »
8️⃣به جان انسانها احترام میگذارند،
«ولايقتلون النفس التي حرم الله إلا بالحق »
9️⃣ پاکدامنند، «ولايزنون »
0️⃣1️⃣ دنبال پاکسازي روان خويش اند،
«و من تاب و عمل صالحا »
1️⃣1️⃣جبران کننده عقب ماندگيها و پرکننده خلأ ها هستند،«إلا من تاب وآمن وعمل صالحا »
2️⃣1️⃣حتی مرتکب مقدمات گناه هم نمی شوند و در مجالس گناه هم شرکت نمی کنند،
«و إذا مروا باللغو مروا کراما »
🍃🌸اللهم عجل لولیک الفرج🌸🍃
🆔 @mahdii_hoseini
آقا مهدی
#عاشقانهـ❤ ❤ ❤ @mahdii_hoseini
❤️🍃
خطبہ عقدشان را امام خمینے خواندن
بعد از عقد عروس و داماد
آمدن خدمت امام
گفتن نصیحتے بفرمایید
تا زندگےمان بهتر باشد ...
امام فرمودند :
#بروید_و_با_هم_بسازید
.
@mahdii_hoseini
آقا مهدی
@mahdii_hosini #کانال_شهید_سید_مهدی_حسینی رو به دوستانتان معرفی کنید😊 یاعلی✋
💠اطلاعیه
#آتش_به_اختیار
.
دلداده شهدا،همسنگر گرامی
شهید مهدی حسینی،خورشید پُر نور عصر ما که شعاع نور الهی اوپس از غبار آسمان دل ما،جانمان را به نور خدا منور و روشن نموده است ..
اگر چه اون یک شهید است،مثل همه ی شهدا،لکن به لطف الهی خاطرات زیبا و جذابش،چراغ هدایت و اسوه عملی قابل تکرار جوانان عصر ما شده ..
شناساندن این خورشید هدایت حداقل وظیفه همه ماست که در شعاع نور الهی او قرار گرفته و طعم رفاقت او را چشیده ایم.
به شکرانه این لطف الهی،با معرفی این دوست آسمانی به دیگران،در ثواب نشر سیره و سبک زندگی شهدا،شریک گردیم ..اجرکم عندالله
.
📌موسسه فرهنگی شهیدمدافع حرم مهدی حسینی🔹
.
🖥-💻-📱|
🌐 instagram.com/mahdii_hoseini اینستاگرام
🌐 twitter.com/mahdii_hoseini توئیتر
Ⓜ️ eitaa.com/mahdii_hoseini ایتا
Ⓜ️ http://sapp.ir/mahdii_hoseini سروش
.
#انتشار_سراسری
#حداقل_برای_یک_نفر
.
آقا مهدی
رمانــ🍃 #بدون_تو_هرگز #قسمت_هشتم: خریدعروسے با نگرانی تمام گفت: سلام علی آقا ... می خواستیم برای
رمانــ🍃
#بدون_تو_هرگز
#قسمت_نهم: غذاے مشترڪ
اولین روز زندگی مشترک، بلند شدم غذا درست کنم ... من همیشه از ازدواج کردن می ترسیدم و فراری بودم ... برای همین هر وقت اسم آموزش آشپزی وسط میومد از زیرش در می رفتم ... بالاخره یکی از معیارهای سنج دخترها در اون زمان، یاد داشتن آشپزی و هنر بود ... هر چند، روزهای آخر، چند نوع غذا از مادرم یاد گرفته بودم ... از هر انگشتم، انگیزه و اعتماد به نفس می ریخت ...
غذا تفریبا آماده شده بود که علی از مسجد برگشت ... بوی غذا کل خونه رو برداشته بود ... از در که اومد تو، یه نفس عمیق کشید ...
- به به، دستت درد نکنه ... عجب بویی راه انداختی ...
با شنیدن این جمله، ژست هنرمندانه ای به خودم گرفتم ... انگار فتح الفتوح کرده بودم ... رفتم سر خورشت ... درش رو برداشتم ... آبش خوب جوشیده بود و جا افتاده بود ... قاشق رو کردم توش بچشم که ...
نفسم بند اومد ... نه به اون ژست گرفتن هام ... نه به این مزه ... اولش نمکش اندازه بود اما حالا که جوشیده بود و جا افتاده بود ...
گریه ام گرفت ... خاک بر سرت هانیه ... مامان صد دفعه گفت بیا غذا پختن یاد بگیر ... و بعد ترس شدیدی به دلم افتاد ... خدایا! حالا جواب علی رو چی بدم؟ ... پدرم هر دفعه طعم غذا حتی یه کم ایراد داشت ...
- کمک می خوای هانیه خانم؟ ...
با شنیدن صداش رشته افکارم پاره شد و بدجور ترسیدم ... قاشق توی یه دست ... در قابلمه توی دست دیگه ... همون طور غرق فکر و خیال خشکم زده بود ...
با بغض گفتم ... نه علی آقا ... برو بشین الان سفره رو می اندازم ...
یه کم چپ چپ و با تعجب بهم نگاه کرد ... منم با چشم های لرزان منتظر بودم از آشپزخونه بره بیرون ...
- کاری داری علی جان؟ ... چیزی می خوای برات بیارم؟ ... با خودم گفتم نرم و مهربون برخورد کن ... شاید بهت سخت کمتر سخت گرفت ...
- حالت خوبه؟ ...
- آره، چطور مگه؟ ...
- شبیه آدمی هستی که می خواد گریه کنه ...
به زحمت خودم رو کنترل می کردم و با همون اعتماد به نفس فوق معرکه گفتم ... نه اصلا ... من و گریه؟ ...
تازه متوجه حالت من شد ... هنوز فاشق و در قابلمه توی دستم بود ... اومد سمت گاز و یه نگاه به خورشت کرد ... چیزی شده؟ ...
به زحمت بغضم رو قورت دادم ... قاشق رو از دستم گرفت ... خورشت رو که چشید، رنگ صورتم پرید ... مردی هانیه ... کارت تمومه ...
#بدون_تو_هرگز
#زندگے_نامه
#طلبه_شهید
#سید_علے_حسینے
#ادامه_دارد...
@mahdii_hoseini
رمانــ🍃
#بدون_تو_هرگز
#قسمت_دهم: دستپختـ معرڪه
چند لحظه مکث کرد ... زل زد توی چشم هام ... واسه این ناراحتی، می خوای گریه کنی؟ ...
دیگه نتونستم خودم رو کنترل کنم و زدم زیر گریه ... آره ... افتضاح شده ...
با صدای بلند زد زیر خنده ... با صورت خیس، مات و مبهوت خنده هاش شده بودم ... رفت وسایل سفره رو برداشت و سفره رو انداخت…
غذا کشید و مشغول خوردن شد ... یه طوری غذا می خورد که اگر یکی می دید فکر می کرد غذای بهشتیه ... یه کم چپ چپ ... زیرچشمی بهش نگاه کردم ...
- می تونی بخوریش؟ ... خیلی شوره ... چطوری داری قورتش میدی؟ ...
از هیجان پرسیدن من، دوباره خنده اش گرفت ...
- خیلی عادی ... همین طور که می بینی ... تازه خیلی هم عالی شده ... دستت درد نکنه ...
- مسخره ام می کنی؟ ...
- نه به خدا ...
چشم هام رو ریز کردم و به چپ چپ نگاه کردن ادامه دادم ... جدی جدی داشت می خورد ... کم کم شجاعتم رو جمع کردم و یه کم برای خودم کشیدم ... گفتم شاید برنجم خیلی بی نمک شده، با هم بخوریم خوب میشه ... قاشق اول رو که توی دهنم گذاشتم ... غذا از دهنم پاشید بیرون ...
سریع خودم رو کنترل کردم ... و دوباره همون ژست معرکه ام رو گرفتم ... نه تنها برنجش بی نمک نبود که ... اصلا درست دم نکشیده بود ... مغزش خام بود ... دوباره چشم هام رو ریز کردم و زل زدم بهش ... حتی سرش رو بالا نیاورد…
- مادر جان گفته بود بلد نیستی حتی املت درست کنی ... سرش رو آورد بالا ... با محبت بهم نگاه می کرد ... برای بار اول، کارت عالی بود ...
اول از دستم مادرم ناراحت شدم که اینطوری لوم داده بود ... اما بعد خیلی خجالت کشیدم ... شاید بشه گفت ... برای اولین بار، اون دختر جسور و سرسخت، داشت معنای خجالت کشیدن رو درک می کرد…
#بدون_تو_هرگز
#زندگے_نامه
#طلبه_شهید
#سید_علے_حسینے
#ادامه_دارد...
@mahdii_hoseini