eitaa logo
آقا مهدی
3هزار دنبال‌کننده
6.2هزار عکس
1.4هزار ویدیو
96 فایل
خوشـبـحـال هـر عاشـقـی که اثری از معشوق دارد. شهیدِ حَرَم|شهید مهدی حسینی| کانال رسمی/ بانظارت خانواده شهید ٢٧مرداد١٣٥٩ / ولادت ١٢مهر١٣٩٥ / پرواز مزار:طهران/گلزارشهدا/قطعه٢٦-رديف٩١-شماره٤٤
مشاهده در ایتا
دانلود
ما، در مغزمان دیکته ڪردیم ، ڪه شهادت ، آنقـدر خـوب است ، ڪه بی حَد و اندازه است؛ ما ، در عمل ، ثابت ڪردیم ، شهادت را ، آنقـدر سـاده میخواهیم ، ڪه دیگر به آن نخواهیــ‌م رسید ؛ ما آنقدر ریاڪار هستیـ‌م ڪه حَد ندارد ما به همان اندازه بی معرفت هستیـ‌م ڪه نمیشود شمارد ، آری ، ما آدَمهــا ، تنها نوستالژی ثابت شده در زندگیمان ، حَرف است و حَرف و حَرف.... +خودم‌ومیـگم‌شاید‌به‌خودش‌بگیـره... @mahdii_hoseini
وچه سخت بود این خبر روح خدا به خدا پیوست ▪️سالروز رحلت جانگداز بنیانگزار انقلاب اسلامی ایران و یاور مستضعفان تسلیت باد. 🆔 @mahdii_hoseini
. #گل_کوچیک . به روایت #همسر_شهید . فاطمه حسن و حسین که باید داشته باشیم. مهدی با خنده گفت:با پنج تا که نمیشود گل کوچیک بازی کرد.من دوست دارم با بچه های قد و نیم قد توی خونه گل کوچیک بازی کنم. فقط دوتا دروازه بان میخواهیم. باقی هم بازیکن اصلی هستن. . #شهید_مهدی_حسینی #مدافعان_حرم #یازینب #روح_الله #سوریه . . . .
📡حساب رسمی شهیدمدافع حرم در اینستاگرام⏬ http://instagram.com/mahdii.hoseini
آخرین افطار است.. کجایی آقا
هدایت شده از شبکه افق
💠 پخش سخنرانی مهم رهبر معظم انقلاب در حرم مطهر امام خمینی (ره) 🔺 ساعت ۲۳ از 🆔 @ofogh_tv
به وقت رمان👇👇
رمانــ🍃 : توعینـ طهارتے بعد از تولد زینب و بی حرمتی ای که از طرف خانواده خودم بهم شده بود ... علی همه رو بیرون کرد ... حتی اجازه نداد مادرم ازم مراقبت کنه ... حتی اصرارهای مادر علی هم فایده ای نداشت ... خودش توی خونه ایستاد ... تک تک کارها رو به تنهایی انجام می داد ... مثل پرستار ... و گاهی کارگر دم دستم بود ... تا تکان می خوردم از خواب می پرید ... اونقدر که از خودم خجالت می کشیدم ... اونقدر روش فشار بود که نشسته ... پشت میز کوچیک و ساده طلبگیش، خوابش می برد ... بعد از اینکه حالم خوب شد ... با اون حجم درس و کار ... بازم دست بردار نبود ... اون روز ... همون جا توی در ایستادم ...فقط نگاهش می کردم ... با اون دست های زخم و پوست کن شده داشت کهنه های زینب رو می شست ... دیگه دلم طاقت نیاورد ... همین طور که سر تشت نشسته بود... با چشم های پر اشک رفتم نشستم کنارش ... چشمش که بهم افتاد، لبخندش کور شد ... - چی شده؟ ... چرا گریه می کنی؟ ... تا اینو گفت خم شدم و دست های خیسش رو بوسیدم ... خودش رو کشید کنار ... - چی کار می کنی هانیه؟ ... دست هام نجسه ... نمی تونستم جلوی اشک هام رو بگیرم ... مثل سیل از چشمم پایین می اومد ... - تو عین طهارتی علی ... عین طهارت ... هر چی بهت بخوره پاک میشه ... آب هم اگه نجس بشه توی دست تو پاک میشه ... من گریه می کردم ... علی متحیر، سعی در آروم کردن من داشت... اما هیچ چیز حریف اشک های من نمی شد ... ... @mahdii_hoseini
رمانــ🍃 : عشق ڪتاب زینب، شش هفت ماهه بود ... علی رفته بود بیرون ... داشتم تند تند همه چیز رو تمییز می کردم که تا نیومدنش همه جا برق بزنه ... نشستم روی زمین، پشت میز کوچیک چوبیش ... چشمم که به کتاب هاش افتاد، یاد گذشته افتادم ... عشق کتاب و دفتر و گچ خوردن های پای تخته ... توی افکار خودم غرق شده بودم که یهو دیدم خم شده بالای سرم ... حسابی از دیدنش جا خوردم و ترسیدم ... چنان از جا پریدم که محکم سرم خورد توی صورتش ... حالش که بهتر شد با خنده گفت ... عجب غرقی شده بودی... نیم ساعت بیشتر بالای سرت ایستاده بودم ... منم که دل شکسته ... همه داستان رو براش تعریف کردم... چهره اش رفت توی هم ... همین طور که زینب توی بغلش بود و داشت باهاش بازی می کرد ... یه نیم نگاهی بهم انداخت ... - چرا زودتر نگفتی؟ ... من فکر می کردم خودت درس رو ول کردی ... یهو حالتش جدی شد ... سکوت عمیقی کرد ... می خوای بازم درس بخونی؟ ... از خوشحالی گریه ام گرفته بود ... باورم نمی شد ... یه لحظه به خودم اومدم ... - اما من بچه دارم ... زینب رو چی کارش کنم؟ ... - نگران زینب نباش ... بخوای کمکت می کنم ... ایستاده توی در آشپزخونه، ماتم برد ... چیزهایی رو که می شنیدم باور نمی کردم ... گریه ام گرفته بود ... برگشتم توی آشپزخونه که علی اشکم رو نبینه ... علی همون طور با زینب بازی می کرد و صدای خنده های زینب، کل خونه رو برداشته بود ... خودش پیگر کارهای من شد ... بعد از 3 سال ... پرونده ها رو هم که پدرم سوزونده بود ... کلی دوندگی کرد تا سوابقم رو از ته بایگانی آموزش و پرورش منطقه در آورد ... و مدرسه بزرگسالان ثبت نامم کرد ... اما باد، خبرها رو به گوش پدرم رسوند ... هانیه داره برمی گرده مدرسه ... ... @mahdii_hoseini
اسئلک بحق هذا الیوم 💐 الذی جعلته للمسلمین عیدا 💐 "عاشقان‌عیدتان‌مبارک‌باد" 💠 💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴شروع نهضت پانزده خرداد هم به بركت عاشورا بود❗️ 🌷امام خامنه ای (حفظه الله): در پانزده خرداد كه در سال ۴۲ شمسی – ۸۳ قمری – با دوازدهم محرّم مصادف بود، امام بزرگوار ما رضوان‌اللَّه‌تعالی‌علیه در عرصه‌ی عاشورایی و با بهره‌برداری به بهترین شكل ممكن از ماجرای عاشورا و محرّم، توانستند پیام حق و دادِ برآمده از دلِ خود را به گوش مردم برسانند و مردم را متحوّل كنند. 🌷اوّلین شهدای ما هم در ماجرای پانزده خرداد، در تهران، ورامین و بعضی جاهای دیگر، همین سینه‌زنهای حسینی بودند كه آمدند و در معرض تهاجمِ دشمنِ عاشورا قرار گرفتند. در سال ۵۷ هم مشاهده كردید ماجرای آن روز و ماهی را كه در آن، خون بر شمشیر پیروز می‌شود. این نام را امام بزرگوار از همه‌ی قضایای محرّم، خلاصه‌گیری، استحصال و مطرح كردند. همین‌طور هم شد. 🌷یعنی مردم ایران به پیروی از حسین‌بن‌علی علیه‌السّلام، درس عاشورا را گرفتند و در نتیجه خون بر شمشیر پیروز شد. این موضوع در ماجرای امام حسین چیز عجیبی است. 🆔 @mahdii_hoseini