▪️دعـای فرج
✨ بِسْمِ ﺍﻟﻠَّﻪِ ﺍﻟﺮَّﺣْﻤَﻦِ ﺍﻟﺮَّﺣِﻴﻢ ✨
اِلـهي عَظُمَ الْبَلاءُ، وَبَرِحَ الْخَفاء،ُ وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى وَ عَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ
اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد
اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ
وَ عَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ
فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَب،ُ يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ، يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ، اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيانِ، وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ ، يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ،
الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل
يا اَرْحَمَ الرّاحِمين بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرين.
#امام_باقر(عليهالسلام):
لَو يَعلَمُ النّاسُ ما في زِيارَةِ قَبرِ الحُسَينِ مِنَ الفَضلِ لَماتُوا شَوقا
اگر مردم میدانستند در زيارت مزار #امام_حسين (عليهالسلام) چه فضيلتى است، از شوق آن میمُردند.
📚 وسائل الشیعه، ج ۱۴، ص ۴۵۲
•┈┈••✾••┈┈•
@mahdihoseini_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 مستندساز انگلیسی، از لحظه مواجههاش با حرم امام حسین میگوید
🔹️این #حسین کیست که عالم همه دیوانه اوست...
•┈┈••✾••┈┈•
@mahdihoseini_ir
.
چون #حضرت_زهرا (س) را دوست داشت و
حضرت زهرایی بود مثل ایشان هم از ناحیه پهلو آسیب دید و شهید شد. ما بچه های هیئت یازهرا (س) هستیم و دوست داریم مثل مادرمان از دنیا بریم، حتی یک طرف صورت مهدی هم کبود شده بود.
#شهید_مهدی_حسینی/سالروز شهادت اول #محرم
•┈┈••✾••┈┈•
@mahdihoseini_ir
🌱
جناب قاسم برادری دارد به نام عبدالله. امام حسن ده سال قبل از #امام_حسین شهید شد، مسموم شد و از دنیا رفت. سن این طفل را هم ده سال نوشتهاند؛ یعنی وقتی که پدر بزرگوارش از دنیا رفته، او تازه به دنیا آمده و شاید بعد از آن بوده است. به هر حال از پدر چیزی یادش نبود. و در خانه اباعبدالله بزرگ شده بود و اباعبدالله برای او، هم عمو بود و هم به منزله پدر.
اباعبدالله به عمه این طفل، به خواهر بزرگوارش زینب سپرده بود که مراقب این بچهها بالخصوص باشند. این پسر بچهها مرتب تلاش میکردند که خودشان را به وسط معرکه برسانند ولی مانع میشدند. نمیدانم در آن لحظات آخر که اباعبدالله در گودال قتلگاه افتاده بودند، چطور شد که یکمرتبه این طفل ده ساله از خیمه بیرون زد و تا زینب (سلام الله علیها) دوید که او را بگیرد، خودش را از دست زینب رها کرد و گفت:
«وَاللهِ لا افارِقُ عَمّی» به خدا قسم من از عمویم جدا نمیشوم.
😭😭😭😭
به سرعت خودش را به اباعبدالله رساند در حالی که ایشان در همان قتلگاه بودند و قدرت حرکت برایشان خیلی کم بود. این طفل آمد و آمد تا خودش را به دامن عموی بزرگوار انداخت. اباعبدالله او را در دامن گرفت. او شروع کرد به صحبت کردن با عمو. در همان حال یکی از دشمنان آمد برای اینکه ضربتی به اباعبدالله بزند. این بچه دید که کسی آمده به قصد کشتن اباعبدالله؛ شروع کرد به بدگویی کردن: ای پسر زناکار! تو آمدهای عموی مرا بکشی؟ به خدا قسم من نمیگذارم.
او که شمشیرش را بلند کرد، این طفل دست خودش را سپر قرار داد. در نتیجه بعد از فرودآمدن شمشیر، دستش به پوست آویخته شد. در این موقع فریاد زد: یا عمّاه! عمو جان! دیدی با من چه کردند؟!.
😭😭😭😭
شب_پنجم #محرم
#شب_عبدالله_ابن_حسن
استاد #شهید_مرتضی_مطهری، حماسه حسینی، ج ۱، ص۳۷۰
@mahdihoseini_ir
برادر تشت خون را لاله باران کرد یادم هست
و بغض خویش را در سرفه پنهان کرد یادم هست
صدا زد رفتم اما با تو در هر حال خواهم بود
برادر با تو تا هنگامه ی گودال خواهم بود
برادر آنکه شمشیرش خرافات جمل را کشت
شکوهش جبت و طاغوتِ جهان ، لات و هبل را کشت
برادر پای حرفش ماند و با من در سفر آمد
برادر پا به پایم با همان خونِ جگر آمد
سخن فرمود با لبهای قاسم ، مرگ شیرین شد
و ثاراللهی ام با خونِ عبدالله رنگین شد
درونِ مقتل اینک لطف خود را بیشتر کرده
برایم دست خود را سایهی سر، نه سپر کرده
بیا خواهر ببین خون جگر بر خونم افزوده
شکست آن شیشه ی عطری که لبریز از حسن بوده
شمیمِ عطر او را در مشامم از ازل دارم
به عبداللهِ آغوشم، حسن را در بغل دارم
😭😭😭
عجب پیراهنی از دست خواهد رفت در بازار
که از بوی حسین آکنده، از عطر حسن سرشار
یکی شد پیکرم با او، تو هم این را روایت کن
شباب اهل جنت را بیا با هم زیارت کن