eitaa logo
آقا مهدی
3.1هزار دنبال‌کننده
6.1هزار عکس
1.3هزار ویدیو
95 فایل
خوشـبـحـال هـر عاشـقـی که اثری از معشوق دارد. شهیدِ حَرَم|شهید مهدی حسینی| کانال رسمی/ بانظارت خانواده شهید ٢٧مرداد١٣٥٩ / ولادت ١٢مهر١٣٩٥ / پرواز مزار:طهران/گلزارشهدا/قطعه٢٦-رديف٩١-شماره٤٤
مشاهده در ایتا
دانلود
528.5K
هشتمین سالگرد
558.5K
هشتمین سالگرد
160.9K
هشتمین سالگرد
خوش به حالِ شهدایی که رسیدند آخر با شهادت، به سـرانجـامِ اباعبـدالله.... هشتمین سالگرد
825.7K
هشتمین سالگرد
479.4K
هشتمین سالگرد
736.9K
. اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنائِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ ⁣ اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ ⁣ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ ⁣ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ ⁣ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ هشتمین سالگرد
- خسته‌ام ازهرآنچـه‌ڪه‌مرا وصل‌این‌دنیانموده دلم‌حال‌وهواۍِ‌جمـعِ‌ شھیدان‌رامۍخواهد.... •┈┈••✾••┈┈• @mahdihoseini_ir
. می‌دانستم آش رشته خیلی دوست دارد، برای همین آش رشته بار گذاشتم و منتظرش ماندم. آمد، اما عجله داشت. آمده بود تا خداحافظی کند برای ۱۲ روزی که قرار بود هم‌دیگر را نبینیم. روزی تماس گرفت و گفت : «نگران‌تان هستم.» گفتم : «نگران نباش! با خیال راحت وظیفه‌ات را انجام بده!» پاسخ داد : «خیلی مهربان هستی زهرا، به خدا می‌گویم که ثواب همه کار‌های من برای زهراست! مطمئن باش خودم هیچی نمی‌خواهم. تو صبوری می‌کنی! من می‌فهمم و شرمنده‌ات هستم.» حرف‌های مهدی برای من قوت قلبی بود و باعث شد راحت‌تر سختی‌ها را تحمل کنم.... 🌱 ‌•┈┈••✾••┈┈• @mahdihoseini_ir
. آسمونی شدن نه بال میخواد و نه پر دلی میخواد به وسعت خود آسمون مردان آسمونی بال پرواز نداشتن تنها به ندای دلشون لبیک گفتند و پریدن.... ادامه دارد...🚩 •┈┈••✾••┈┈• @mahdihoseini_ir
مهدی شیطنت های خاص خودش را داشت. فاصله سنی اش با پسر خاله اش مصطفی پنج ماه و با برادرش هادی دو سال بود. آن قدر به مهدی شباهت داشت که همه فکر میکردند دوقلو هستند. در شیطنت همپای همدیگر بودند. اگر در کوچه دعوایشان میشد مصطفی و مهدی همیشه یک گروه بودند و کم نمی آوردند. از کتاب جاده سرخ📚 •┈┈••✾••┈┈• @mahdihoseini_ir
. آقامهدی تأکید زیادی داشتند بر یادگیری زبان خارجه. همیشه به من میگفتند فلانی اگر زبان دیگر کشورهارو بلد نباشیم دیگه نمیتونیم انقلاب اسلامی را گسترش بدیم. آقامهدی به سه زبانِ انگلیسی، اسپانیولی و عربی با لهجه سوری مسلط بودن... یکبار با یکی از شهروندان سوری هم صحبت شد. زمانی که به آن بنده خدا گفتن که من ایرانی هستم. باورش نمیشد و میگفت مگر میشود بتوانی اینجور با لهجه سوری صحبت کنی؟ . -به روایت دوست شهید ‌•┈┈••✾••┈┈• @mahdihoseini_ir
رفیق شهید که داشته باشی؛ یک قدم به خدا نزدیک تری؛ دل هایی با رفاقت به خدا؛ هر دلی قدر این ارزش را نمی داند؛ کاش دل ما بی معرفت نباشد؛ ‌•┈┈••✾••┈┈• @mahdihoseini_ir
. بابای خوبم دلتنگ شانه هایت، دلتنگ چهره ات دلتنگ حضورت، دلتنگ خنده هایت دلتنگ سجده کردنات هواتوکردیم بابایی... 🌹🍃 ‌•┈┈••✾••┈┈• @mahdihoseini_ir
چند روز بعد زمزمه ی برگشتن ما به ایران آغاز شد و این در حالی بود که مهدی به دلیل شهادت [شهید] پورهنگ که در اثر مسمویت به شهادت رسید، بسیار محزون بود. حرف رفتن شده بود و مهدی هر چند لحظه یک بار می پرسید «می خوای برگردی؟» گفتم اگر ناراحتی برنمیگردم. حرفش را پس گرفت و گفت «نه، برو مراسم محرم رو برگزار کن، ولی زود برگرد.» همان شب یکی از دوستان مهدی که در همسایگی ما بودند را دعوت کردیم برای شام . بعد از شام ، سینی چایی را از دستم گرفت و به مهمان ها تعارف کرد. سر حرف باز شده بود و هرکدام حرفی می زدند. مهدی گفت «یه چیزی توی دلم هست می خوام بگم.» دوستش گفت «بگو آقا مهدی.» - به شهید پورهنگ قول داده بودم شیرینی داغ دمشق براش بگیرم، نتونستم به قولم عمل کنم. خیلی ناراحتم که نیست. این را گفت و رفت توی فکر. حرف از شهادت خودشان بود و هر کدام به شوخی حرف شان را می زدند. روایت همسر شهید، برشی از کتاب تمنای بی خزان📚 فقط ۱۲ روز بعد محمد پرکشید... شهادت حاج محمد: ۳۱ شهریور ۱۳۹۵ شهادت حاج مهدی : ۱۲ مهر ۱۳۹۵ ‌•┈┈••✾••┈┈• @mahdihoseini_ir
. چون حضرت زهرا (س) را دوست داشت و حضرت زهرایی بود مثل ایشان هم از ناحیه پهلو آسیب دید و شهید شد. ما بچه های هیئت یازهرا (س) هستیم و دوست داریم مثل مادرمان از دنیا بریم، حتی یک طرف صورت مهدی هم کبود شده بود..... 🏴 ‌•┈┈••✾••┈┈• @mahdihoseini_ir
در محله شان یک هیئت داشتند به اسم حضرت زهرا (س) که مهدی پای ثابت آن بود. به قول معروف میان دار هیئت بود. کار خیر و کمکی که میخواست انجام بدهد از این هیئت انجام میداد. میگفت: برکتش رو حضرت زهرا (س) می ده. برشی از کتاب جاده سرخ📚 ‌•┈┈••✾••┈┈• @mahdihoseini_ir
. یکی از کسانی که داداش مهدی دوسش داشت، حاج رسول بود، میگفت خیلی بچه صاف و ساده ایه... وقتی حاج رسول شهید شد، چند هفته ای توی خودش بود. بهش گفتم ناراحتی چون تو زودتر نرفتی؟ چیزی نگفت... از سکوتش، جواب سوالم رو گرفتم... هرموقع برمیگشت ایران، میرفت مزار حاج رسول باهاش خلوت میکرد... (رسول) روایت دوست و همرزم شهید مهدی سالروز شهادت ‌•┈┈••✾••┈┈• @mahdihoseini_ir
. رفیق خوب نميگہ این راه خوب رو برو! دست رفیقش را می گیره و میگہ بیا با هم بريم! الرَّفیق‌ثُمَّ‌الطَّریقْ نامهٔ ۳۱نهج‌البلاغه. ‌•┈┈••✾••┈┈• @mahdihoseini_ir
🔹چند روز گذشت. از سر شب دلم شور می‌زد. نگران مهدی بودم. تماس گرفتم. صدای مضطرب مهدی که فقط یک جمله گفت : «خانم قطع کن! نمی‌توانم صحبت کنم.» ولوله‌ای در جانم انداخت. تسبیح به دست برای سلامتی بچه‌ها ذکر می‌گفتم. وقتی از اتاق آمدم بیرون یکی از دوستانم شروع به گریه کرد. همان موقع مطلع شدیم مسلحین تا پشت دفتر مهدی رفته‌اند و آن‌ها در محاصره هستند. 🔹من دلداری‌شان می‌دادم که «صلوات بفرستید. وقتی شوهرم آمد سوریه، برای شهادتش آماده شدم. فدایی حرم فرستادمش!» آن شب پس از اتفاقاتی که افتاد به خیر گذشت. چند روز بعد نزدیک عیدقربان تماس گرفت و گفت «دارم می‌آیم!» انگار دنیا را به من بخشیده بودند که بعد از آن بحران مهدی را توانستم ببینم. وقتی آمد خیلی خسته بنظر رسید. برای هر حالتش خدا را شکر کردم. خدایا شکرت که عزیزم در کنارم است، حرف می‌زند، راه می‌رود، نگاهم می‌کند، نفس می‌کشد، با نغمه بازی می‌کند و صدای ضربان قلبش را می‌شنوم. خدایا شکرت که هست.... حاج مَهدی| | راویت همسر شهید/سوریه ‌•┈┈••✾••┈┈• @mahdihoseini_ir
آقا مهدے وصیت کردند: «دوست دارم قطعه۲۶ ڪنار مهدی عزیزی خاکم ڪنید» وقتی سرش خلوت بود، شب جمعه ها همیشه قطعه۲۶بود. با شهــدا عشق بازی میڪرد... 🌱 ‌•┈┈••✾••┈┈• @mahdihoseini_ir
. یادم هست که می گفتن: با چند نفر از دوستان با هم نشسته بودیم و در مورد تحولات صحبت می کردیم. یکی از همرزمان گفت: اگر سوریه سقوط کرد چیکار کنیم؟ هر کسی که نشسته بود یه چیزی میگفت. +میرم لبنان، اون یکی میگفت عراق. به آقامهدی گفتن : شما کجا میرید، آقامهدی؟ لبخند همیشگی خودش زد گفت: من ميرم حرم بی بی زینب دم در حرم میمونم، تا آخرین قطره خونم از حرم خانم پاسداری می کنم... تاکسی نگاه چپ به حرم نکنه. سرشون رو انداختن پایین. یکیشون گفت: ایول آقامهدی. دست ما رو هم بگیر. تفکر مَهدی حسادت داشت. •┈┈••✾••┈┈• @mahdihoseini_ir