🤔رفیقی داشتم که میگفت: «اینجا ـ جزیرۀ مجنون ـ جای دیوانههاست. دیوانههایی که عاشقند. عاشقانی که میخواهند از راه میانبُر به خدا برسند.»
☄تابستان سال ۱۳۶۵ بود و من با این رفیقِ راه، راه را گم کرده بودم. کجا؟ در جزیرۀ مجنون؛ وقتی که از خط برمیگشتیم. همان دمدمای صبح. گرما بالای سی درجه بود و رطوبت هوا بالای هفتاد درصد و ما برای رهایی از گرما و شرجی، بالاپوشمان، فقط یک زیرپیراهن سفید و خیس بود.
😅آنجا، کسی را دیدم که کلاه پشمی زمستانی را تا پایین ابرو پایین کشیده و کنار نیزارها دراز به دراز خوابیده بود. نگاه عاقل اندر سفیهی به او کردم و به رفیقم گفتم: «راست گفتی که مجنون جای دیوانههاست.»
📖برشی از #کتاب وقتی مهتاب گم شد/خاطرات جانباز معزز #شهید_علی_خوش_لفظ/ #معرفی_کتاب
📲 @mahdihoseini_ir
شبی یلدایی...
تا وارد خانه شدم و دوستانم را دیدم بغضم ترکید. بلند بلند گریه میکردم. در آن لحظات فقط از خدا می خواستم، در برابر دلتنگی بزرگ، یک صبری بزرگ تر به من بدهد. همـه کـه رفتند، دوربینم را از مادرم گرفتم و عکسهایش را نگاه میکردم. آن شب، یلداتریــن شب زندگی ام بود. خواب که می خواست به چشمم بـیـایـد، بـا لـرز شدید می پریدم و جیغ میزدم همه روزهایی که با هم بودیم، تلاش میکردم که خودم را برای این لحظات آماده کنم. اما تا در شرایط شهادتش قرار نگرفتم نتوانستم بفهمم که درد دوری چه رنجی دارد...
#روایت_همسر_شهید
#شهید_ابوالفضل_راه_چمنی
برشی از کتاب عزیزتر از جان📚
#معرفی_کتاب
۱۸ فروردین، سالروز شهادت🕊
@mahdihoseini_ir