ای اُمید ما
یابن فاطمه بیا
انتظار تو
شور لحظه های ما
ندبه های ما
می زند صدا تو را
یابن فاطمه...
یابن فاطمه، العجل بیا بیا...
▪️دعـای فرج
✨ بِسْمِ ﺍﻟﻠَّﻪِ ﺍﻟﺮَّﺣْﻤَﻦِ ﺍﻟﺮَّﺣِﻴﻢ ✨
اِلـهي عَظُمَ الْبَلاءُ، وَبَرِحَ الْخَفاء،ُ وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى وَ عَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ
اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد
اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ
وَ عَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ
فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَب،ُ يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ، يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ، اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيانِ، وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ ، يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ،
الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل
يا اَرْحَمَ الرّاحِمين بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرين.
التماس دعا
شبتون امام حسینی💔
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج▪️
#آجرک_الله_یاصاحب_الزمان_عج🏴
🌿إذا نَزَلت بِکم شِدّة فَاستَعینوا بِنا عَلَى اللَّه وَ هُوَ قَولُ اللَّهِ: «وَ للَّهِ الأسماءُ الحُسنى فَادعوه بِها»
🌿هرگاه سختی و دشواری به شما رو آورد، بهواسطهٔ ما از درگاه الهی کمک بخواهید. همین است مراد سخن خداوند که فرموده: «و برای خدا، نامهای نیکو است پس او را به آن نامها بخوانید.»
#امام_رضا (ع)|
بحار الأنوار، ج۹۱، ص۵📚
🌱 @mahdihoseini_ir | #آقا_مهدی
آقا مهدی
از چشمانش اشک میریخت و چهره ی مهدی را با لذت نگاه میکرد. -زهراخانوم؟ -جون دلم -یه قاب عکس اون گوشه خ
منزل مادر و پدر مهدی هم حسینیه بود. شروع #محرم بدون مهدی برای آن ها خیلی راحت نبود. پدرها معمولاً احساساتشان را خیلی سخت نشان می دهند. طوری صحنه سازی می کنند، انگار خیلی دربند این مسائل نیستند. ولی این بار پدر مهدی نمی توانست دلهره و دلتنگی را با حفظ ظاهر از خودش دور کند. زهرا بعد از آماده کردن خانه ی خودش، آمده بود آنجا. رفت کنار پدر شوهرش نشست.
-آقاجون دوست داری با مهدی صحبت کنی؟
-اصلاً.
-واقعاً؟
-آره اصلاً دوست ندارم.
شیطنت پدر برای عروس گل کرده بود و عروس هم...
-پس میگیرمش که تصویری باهاش صحبت کنی.
-به! سلام زهراخانوم. اِ ببخشید. سلام بابا. فکر کردم زهراست.
اشک گوشه ی چشم پدر جاری شد. زهرا، خوب می دانست این پدر چقدر دلتنگ است، اما نگران هم بود. در مدتی که سوریه بود، می دانست که مهدی از این وابستگی های عاطفی که ممکن بود موقع کار، مانعش بشود، فرار می کرد. اما دیدن چهره ی مادر و پدری که داشتند با لذت با عزیز دلشان صحبت می کردند، برایش حلاوت خاصی داشت.
#شهید_مهدی_حسینی|
روایت همسربزرگوار شهید
برشی از کتاب عاشقانه #تمنای_بی_خزان📖
بخش ششم▪️
🌱 @mahdihoseini_ir
🌟 بهره ای #در_رکاب_حسین
✍ مرگ حق است، و سرانجام اتفاق میافتد؛
اما چگونگی آن را خود رقم میزنیم!
امام فرصت زیبا مُردن بود،
که منّت بر سر صحرا گذاشته بود!
اما چه کم بودند آنها که دستهایشان را، گشودند به گرفتنِ دستهای او!
چه کم بودند آنها که فهمیدند؛ امام اگر یاری میخواهد؛ منتیست بر سرِ زمین!
یاری خواستن او، برای نیاز ماست؛ نه احتیاج او 💥...
«فَاِذا مُحِّصوا بِالْبَلاءِ قَلَّ الدَّيّانونَ»
چه اندکند دینداران؛ وقتی به بلا آزموده میشوند ❗️
🌱 @mahdihoseini_ir | #آقا_مهدی
مادر و پدر شهدا خیلی خوب درک کردن این بیت ها رو...
چه علی اکبرهایی که دادند...💔
بعضی هم علی اصغر تحویل گرفتند...
خدا صبر بده