eitaa logo
آقا مهدی
3هزار دنبال‌کننده
6.2هزار عکس
1.4هزار ویدیو
96 فایل
خوشـبـحـال هـر عاشـقـی که اثری از معشوق دارد. شهیدِ حَرَم|شهید مهدی حسینی| کانال رسمی/ بانظارت خانواده شهید ٢٧مرداد١٣٥٩ / ولادت ١٢مهر١٣٩٥ / پرواز مزار:طهران/گلزارشهدا/قطعه٢٦-رديف٩١-شماره٤٤
مشاهده در ایتا
دانلود
بســ🌺ــم رب الشـ🕊ـهدا و الصدیـ🍃ـقین
(صلی‌الله‌علیه‌وآله): مَنْ أَخَذَ لِلْمَظْلومِ مِنَ الظّالِمِ كانَ مَعىَ فِى الْجَنَّةِ تَصاحُبا هركس داد مظلوم را از ظالم بگيرد، در بهشت با من يار و همنشين باشد. 📚 بحارالأنوار، ج ۷۵، ص ۳۵۹، ح ۷۴ •┈┈••✾••┈┈• @mahdihoseini_ir
8.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
☄️ هیچ شبی نیست ما نخوابیم و به شما فکر نکنیم! 🇮🇷این جنگ را شما شروع می کنید اما پایانش رو ما ترسیم می‌کنیم! 🇮🇷 •┈┈••✾••┈┈• @mahdihoseini_ir
آقا مهدی
🍃🌟🌙🍃¤•¤•¤•••--- #کرامات_و_معجزات_شهدا #عاشق_شده_ام! 🔹قسمت دوم🔸 وقتی وارد دانشگاه شدم، از همان روز
🍃🌟🌙🍃¤•¤•¤•••--- ! 🔹قسمت سوم🔸 💼یک روز که وارد دانشگاه شدم، چند دانشجوی جوان ریش دار، که مطمئن بودم از بچه های بسیج دانشجویی هستند، مشغول نصب پلاکارد بودند. 🎧هندزفری در گوشم بود و صدایش را تا آخر آخر بلند کرده بودم، صدای یک آهنگ خیلی خیلی شاد و به اصطلاح جاز! 🚪چند قدم از درب اصلی دانشگاه که همان بچه های بسیج در کنار آن درب در حال نصب پلاکارد بودند، رد شدم که ناگهان از جلو، یک دختر دانشجو به من اشاره کرد که از پشت سر صدایم می کنند. برگشتم و بدون کم کردن صدای آهنگم با اشاره سر و دست پرسیدم با من اند؟! متوجه شدم که با من کار دارند. کنارشان رفتم و هندزفری را از گوشم در آوردم ولی صدای آهنگ خیلی واضح شنیده می شد. وقتی پرسیدم چرا صدایم زده اند، یکی از همان بسیجی ها که لباس مشکی به تن داشت، سرش را پایین انداخت و گفت : زیپ کوله پشتی تان باز شده و چند قلم از لوازمتان حین رد شدن ریخت، لطفا برشان دارید. 😐راست می گفت، چند قلم از لوازم آرایشی ام روی زمین افتاده بودند و من اصلاً متوجه نشده بودم! بدون اینکه چیزی بگویم با طمأنینه آنها را جمع کردم و به راه افتادم ولی باز هم صدایی از پشت گفت : ببخشید خانم! برگشتم و با قلدری گفتم: چیه! امرتون؟! باز هم سرش را پایین انداخت گفت: شاید نمی دانید، ایام شروع شده است... همین را گفت و به سرعت از آنجا دور شد! متوجه حرفش نشدم؛ ایام فاطمیه؟؟؟ چه ربطی داشت واقعا که بعدها ربطش را فهمیدم... ادامه دارد... 🌍Anaj @mahdihoseini_ir ---•••¤•¤•¤🍃🌟🌙🍃
بســ🌺ــم رب الشـ🕊ـهدا و الصدیـ🍃ـقین
(علیه‌السلام): یا ابنَ آدَم! إنّكَ لَم تَزَلْ فی هَدمِ عُمرِك مُنذُ سَقَطْتَ مِن بَطنِ أُمِّكَ فَخُذ مِمّا فی یَدَیكَ لِما بَینَ یَدَیك. ای آدمیزاد! از آن زمان که از شکم مادر بیرون شدی، مرتب در حال انهدام و ویرانی عمر خود بودی، تو [امروز را غنیمت بدار] و آنچه در وُسع و اختیار داری برای بعد از مرگ خود توشه بردار. 📚 تحف‌العقول، ص ١١٢ ‌•┈┈••✾••┈┈• @mahdihoseini_ir
یک‌بلدچی باید اول خودش را بشناسد بعد خدای خودش را و بعد مسیر رسیدن به مقصد را. آن وقت میتواند دست ‌دیگران را‌ بگیرد و راه، را از چاه نشان ‌بدهد. شاه کلید توفیق در عملیات ها، دست بلدچی هاست. آنها باید گردان‌های پیاده را از دل‌معبر و میدان عبور دهند و برسانند بالای سر دشمن و از میدان تعلقات ‌بگذرند. آن‌وقت میتوانند گردان ها را آنگونه‌ که میخواهند هدایت کنند. ✍ ‌•┈┈••✾••┈┈• @mahdihoseini_ir
آقا مهدی
🍃🌟🌙🍃¤•¤•¤•••--- #کرامات_و_معجزات_شهدا #عاشق_شده_ام! 🔹قسمت سوم🔸 💼یک روز که وارد دانشگاه شدم، چند د
🍃🌟🌙🍃¤•¤•¤•••--- ! 🔹قسمت چهارم🔸 🔸آن روز وقتی از دانشگاه خارج می شدم دیدم روی پلاکارد نوشته اند : فرا رسیدن ایام شهادت بانوی دو عالم، حضرت فاطمه زهرا (س) را تسلیت عرض می کنیم. 😔نمی دانم چرا، ولی دلم لرزید! خودم هم متوجه نمی شدم چرا باید به خاطر یک پلاکارد مشکی و سالروز شهادتی که هر سال تکرار می شود و من عین خیالم نیست، دلم بلرزد... 💫شب آن روز، خواب عجیبی دیدم، خواب دیدم، از همان دربی که هر روز وارد دانشگاه می شدم، اجازه ندادند وارد شوم، هرچه اصرار کردم هم چیزی نگفتند، یک مانع ورود من به دانشگاه شده بود، آن شب اصلا نتوانستم بخوابم... روزهای بعد از آن خواب گذشت، احساس می کردم آرام شده ام ولی درونم ولوله است، نمی دانستم چه اتفاقی برایم افتاده است، ولی احساس می کردم دارند ذره ذره من را عوض می کنند! ادامه دارد... Anaj @mahdihoseini_ir ---•••¤•¤•¤🍃🌟🌙🍃
🌱 ماه رمضان ۹۵ آخرین باری بود که مهدی به ایران اومد. تو این مدتی که ایران بود کلا به دید و بازدید گذشت. شب آخر بود که از مهمانی داشتیم برمی گشتیم خونه که نغمه یه دفعه گفت بابا من جگر میخوام. ساعت از یازده و خورده ای گذشته بود و کمتر جایی باز بود آقامهدی گفت: چشم دخترم برات می خرم گفتم: مهدی جان الان که جایی باز نیست شما فردا راهیه منطقه هستی. من خودم براش می خرم. گفت نه دخترم الان می خواد. اونم از دست من خودم براش میگیرم شاید دیگه نتونم... متوجه حرفش شدم گفتم اِن شاءالله به سلامتی میای سری بعد حسابی برامون تلافی میکنی خندید و رفتیم. این خیابون اون خیابون دنبال جگرکی چند جایی بسته بود و گفتم خودتو اذیت نکن گفت نه اِن شاءالله یه جای باز پیدا میشه خیابون خودمونو داشتیم به سمت امام حسین می رفتیم که دیدیم جگرکی داره مغازه شو می بنده سریع از ماشین پیاده شد و به صاحب مغازه گفت برای دخترم جگر می خوام صاحب مغازه رفت که آماده کنه اومد سمت ماشین نغمه رو بغل کرد و برد تو مغازه گفت هر چی دخترم بخواد اگر از زیر سنگ هم شده براش تهیه میکنم اینکه جگره چیزی نیست ... ‌•┈┈••✾••┈┈• @mahdihoseini_ir
بســ🌺ــم رب الشـ🕊ـهدا و الصدیـ🍃ـقین
(عليه‌السلام): جُعِلَتِ الْخَبائِثُ كُلُّها فى بَيْتٍ، وَ جُعِلَ مِفْتاحُها الْكِذْبُ تـمام پليديها در خـانه‌اى گرد آمـده و كليد آنها قرار داده شده است. 📚 جامع الاخبار، ص ۴۱۸، ح ۱۱۶۲ ‌ •┈┈••✾••┈┈• @mahdihoseini_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا