فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تقدیم به همه عزیزانی که پای صندوق های رای رفتند و رای دادن..
خدا عزتتون بده که ایران را عزت دوباره بخشیدید👌👌
Mohammad Motamedi - Mozhdeye Baran (128).mp3
3.87M
آفرررررین بر ایرانیان غیور❤️
💪مشارکت بیش از ۴۰ درصدی مردم در شدیدترین شرایط تحریم اقتصادی رقم خورد و نسبت به دور قبل افزایش یافته و بهرغم تهدیدات دشمن در امنیت و سلامت کامل برگزار شد......✌️
دل خانواده های شهدا شااااااد😍
جناب آقای حسینعلی حاجی دلیگانی
حضور پرشور مردم در انتخابات ۱۱ اسفند ،باردیگر به ندای رهبر حکیم انقلاب «دوستان را خوشحال و دشمنان را ناامید» جامه عمل پوشاندند که جای دارد بر چنین اراده ای سر تعظیم فرو آورد.
انتخاب مجدد شما ، نشان از بلوغ سیاسی و آگاهی و قدردانی مردم از زحمات حضرتعالی در سه دوره قبل را دارد.این پیروزی را به شما و مردم فهیم دو شهرستان تبریک میگویم و امیدوارم در این دوره نمایندگی خود در مجلس شورای اسلامی همچون ادوار گذشته ، حافظ حقوق مردم قدردان حوزه انتخابیه خود باشید.
بی شک حضور شما به عنوان خادمی صدیق و ولایت مدار، نویدبخش پیشرفت هرچه بیشتر دو شهرستان خواهد بود.
دوام توفیقات و عزت و سلامتی شما را از ایزد متعال مسئلت داریم.
دهیاری و شورای اسلامی روستا علی آباد ملاعلی
16.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
زد اگر کسی در خانه ات
دل ماست کرده بهانه ات💔🌿
گزارش تصویری مراسم احیای پرفضیلت شب نیمه شعبان
با کلام: حجت الاسلام زارعان
بانوای: کربلایی منصوری
۱۴۰۲/۱۲/۰۵
مسجدامام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
ستادمردمی برگزاری جشن نیمه شعبان روستای علی آبادملاعلی
https://eitaa.com/mahdiyavara313
کانون مهدویت 🌻مهدی یاوران🌻 علی آباد
❓ #کجای_قصهی_ظهوری؟! 1⃣1⃣ قسمت یازدهم 🏠 دمش گرم این آقا حمید، همسفر باحالیه، عجب جایی اومدیم، خ
❓ #کجای_قصهی_ظهوری؟!
2⃣1⃣ قسمت دوازدهم
✊ پارسال یادتونه دشمن سر بحث حجاب و اون جریانا و شعار زن، زندگی، آزادی، چه بر سر امنیت کشورمون آورد؟ اون شبا امنیت نداشتیم.
سر چهارراه نزدیک خونهمون، یه عده اراذل و اوباش میایستادند و به هر ماشینی شکمیکردن که طرف حزباللهی هست، حمله میکردن. منم ترسیدم. مجبور شدم برچسب «سلام بر مهدی» رو از پشت شیشهٔ ماشینم بکنم. اما نگران نباش! تو فکرش هستم یکی بزرگترش رو بخرم و بچسبونم سرجاش.
📝 نگاش روم سنگینی کرد. کاش حرف میزد، اما ترجیح داد سکوت کنه و منو با استدلالهای خودم تنها بگذاره.
مرور اون اتفاق به ظاهر ساده، برام یه نشونه بود. برای موندن پای امامی که خودم رو از منتظراش میدونستم! حالم بهم میخورد از این همه ادعا!
منی که نتونسته بودم پای یه نوشته بمونم، حالا چطور مدعی بودم پای امام زمان میمونم؟!
- اخوی! استاد! بریم واسه خاطرهبازی؟
خواستم قهر کنم و بگم نه، اما حمید رفته بود و یه نیرویی منو دنبالش میکشید. نیرویی که میتونست به من بفهمونه کجای زندگیام لنگ میزنه.
🌷 نسیم خنکی به موهام خورد. اون بالا، کنار مقبره شهدای گمنام، شهر دیدن داشت. پشتم به حمید بود. اونجا همهچیز کوچیک بود و مثل نقاط گنگ، رازگونه نشون میداد. از همهمه پشت سرم، کنجکاوانه برگشتم. حمید بود و پنج نفر که رو قبر شهدای گمنام، حلقهای نشسته بودند و داشتن بحث میکردن. جلو رفتم و سلام کردم. جواب سلامها پیچید توی فضای یادمان. حمید گفت: بیا بشین، جمع خودیه! توی جمعشون نشستم، همهشون جوون بودن. هجده یا نوزده، شایدم بیست… درست مثل مشخصات رو قبر شهید گمنام که نوشته بود: ۱۸، ۱۹، ۲۰…
🤲 گفتم: دمتون گرم که شهید شدین، حسرتش رو به دل ما گذاشتین.
یکی که از همه جوونتر بود گفت: سیّد! حواسمون بهت هست که میای، گاهی دور، گاهی نزدیک، مدام برای شهادت دعا میکنی! خودت خوب میدونی گیرت کجاست!
🗣 ادامه دارد...
📖 #داستان_کوتاه
کانون مهدویت 🌻مهدی یاوران🌻 علی آباد
❓ #کجای_قصهی_ظهوری؟! 2⃣1⃣ قسمت دوازدهم ✊ پارسال یادتونه دشمن سر بحث حجاب و اون جریانا و شعار زن
❓ #کجای_قصهی_ظهوری؟!
3⃣1⃣ قسمت سیزدهم
🔇 حس دوگانهای دارم. موندم خوشحال باشم یا غصه بخورم! از اینکه جایی اومدم که با حرفات کاری ندارن و درونت رو میبینن، سکوت میکنم. سکوتی پر از تمنا و شاید هم کلی دعا که نکنه پشت پرده، خیلی چیزا رو ببینه یا بخواد بگه!
🔆 اما دلم به این جماعت قرصه، جنسشون با خدا، قرابت و شباهت داره، آبرو بردن تو مرامشون نیست. مگه گاهی بخوان برای تلنگر و بیدار شدن، اونم به قدر ضرورت، نشونت بدن تا بدونی از کجا داری چوب میخوری!
صدای گرمش میشینه توی ذرهذره وجودم. سرش پایینه. چقدر خوبه نگام نمیکنه که مدام رنگ به رنگ شدن منو ببینه. میگه: آقا سید! شهادت یه آرزو نیست، یه جایزهاست برای کسایی که برای خدا و حجتش اونقدر دویدن و گمنام و مخلصانه کار کردن که خدا اونا رو با شهادت میخره برای خودش.
✍ یه سوال ازت دارم. میگم: جانم داداش، بگو! میگه: برای امام زمانت چیکار کردی که انتظار داری جایزه شهادت رو بهت بدن؟ فکر کردی با چند خطنوشتن و پستگذاشتن و ندبهرفتن کار تمومه؟! اگه اینجوری بود که آقا تا حالا اومده بود. به قول حاج قاسم اونقدر برای خدا باید بدویی که مدیون خستگی زانوات بشی، مدیون بیخوابیهات، مدیون بچههات که یه دل سیر کنارشون نبودی و بغلشون نکردی، مدیون آبروت که برای رضای خدا خرجش کردی، اگه اینجوری بودی الان اونور نبودی، اینور دنیا بودی، پیش ما و نفس تازه میکردی برای برگشتن، برای کار کردن!
💔 اشک از چشام جاری شد. دلم شکست. احساس جاموندن از آدمایی که اونور زیباییها، نگام میکردند. گفتم: من هیچکدوم از اینا که گفتین نیستم، اما امام زمانم رو دوست دارم. شما بگین چیکار کنم!
نگاهی به هم کردن. کنار دست حمید، یه جوون با محاسن کمپشت نشسته بود. نگاه جمع روی اون چرخید. گفت: ناامیدی کار شیطون هست و امید جزء جنود عقل، اما این مسیر، عشقی میخواد که عین عقله. خودتون مگه از کتاب «مکیال مکارم» از لزوم شناخت امام برای دیگرون نگفتین؟ اگه امامزمانت رو بشناسی و معرفت بهش پیدا کنی، برای مودت امام سنگ تموم میگذاری، مودت فقط دوستداشتن نیست، مودت یعنی همدلی، همبستگی و همراهی و در نهایت همکاری با امام.
🔥 اونوقت برای تحقق امر امام به آب و آتش میزنی. حرف امام زمین نمونه. درست مثل ما بسیجیا که برای حرف نائب امام، توی کانال کمیل، با دست خالی و با لبای تشنه، جون دادیم، اما نگذاشتیم حرف امام خمینی زمین بمونه.
🗣 ادامه دارد...
📖 #داستان_کوتاه
هدایت شده از مهدی پورعسکری|خوشنویسی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آقای امام حسین!
یوم الحسرة فقط روز قیامت نیست
که سر بندازیم پایین و بگیم ای کاش...
یوم الحسرة، این روزهای ما هم هست
که هی میزنیم پشت دست و میگیم:
کاش الان کربلا بودیم :)
#عزیزمحسین
@mahdipouraskari
صدوبیست و هفتمین قرار عاشقی❣
#سه_شنبه_های_مهدوی
سخنران :حجت الاسلام سید محمد جواد موسوی
موضوع :ماه رمضان، ماه تفکر و تدبرقرآن
زمان:سه شنبه ۱۴۰۲/۱۲/۱۵
ساعت: ۱۵:۰۰
مکان:مسجد امام زمان «عجل الله»
#کانون_مهدویت_علی_آباد
کانون مهدویت 🌻مهدی یاوران🌻 علی آباد
❓ #کجای_قصهی_ظهوری؟! 3⃣1⃣ قسمت سیزدهم 🔇 حس دوگانهای دارم. موندم خوشحال باشم یا غصه بخورم! از ای
❓#کجای_قصهی_ظهوری ؟!
4⃣1⃣ قسمت چهاردهم
🧶 مثل کلاف سردرگمی میمونم که لحظه به لحظه توی خودش فرو میره. یه عمر واسه این و اون حرف از انتظار زده بودم و حالا خودم نشسته بودم پای شهدای گمنام شهرم که حتی اسمشون رو نمیدونم، اما حرفاشون بدجور منو بهم ریخته. اشک از چشام نمنم میباره و یه گوشه از سنگ قبر رو خیس میکنه.
دوست دارم فقط بشنوم. کلمات با ضربآهنگ اشکام انگار شنیده میشن، مثل قطرات بارون پاییزی...
🌷 اول حمید پا میشه، بعدش من. لحظهٔ آخری به اون جوون میگم: رفقاتون همه شهید شدن؟
میگه: نه! خیلیا توی صف انتظارن، اما ما منتظرشون میمونیم، اینا نشونه دارن. به قول حاج قاسم، شرط شهید شدن، شهید بودنه. میوهات برسه، میچیننت، تلاش کن برسی رفیق! اشک معجزه میکنه. یادته راز این اشک رو معاون علی آقا به علی چیتسازان هم گفت، اگه می خوای جا نمونی، گمنام باش و فقط برای خدا کار کن.
🪽 راه افتادیم. حمید راحت قدم برمیداره، سبکبال و رها، اما من بدجور سنگینم، انگار پاهامو به زمین دوختن.
بهش میگم: آقا حمید، بدجور توی دوراهی موندم. نه راه پیش دارم، نه راه پس!
سرعتشو کم کرد و به بهونه جواب دادن به من، چند قدم راه رفته رو برگشت. نگام کرد. میدونستم ذهنمو میخونه، اما دوست داشتم خودم بهش بگم.
🗻 با غصه گفتم: سالها از وظایف منتظران خوندم و برای خودم و دیگرون هم گفتم، اما با این دقت که میبینم، مو رو از ماست میکشن بیرون. ترس برم داشته که نکنه دارم درجا میزنم! اصلاً وقتی اینقدر انتظار سخته، پس بذار بیخیال بشم که لااقل بهم نگن ادعای منتظر رو داری درمیاری!
خندید و کنارم ایستاد. چشم دوخت به افق و غروب دلگیر شهر و با طمأنینه گفت: سید، میدونی انتظار بالاترین قلهای هست که تموم انبیا و صلحا در طول تاريخ، آرزو داشتن توی این عصر آخرالزمانی جای من و تو باشن و به این مقام بینهایت بزرگ منتظر برسن.
🔆 انتظار اونقدر اجر و قرب داره که اجر پنجاه شهید رو بهش دادن و کلی حدیث داریم که شنیدنش آدم رو به وجد میاره. رسیدن به این قله رفیع، اراده و ایمان قوی و توکل بر خدا و عنایت اهلبیت رو میخواد. حیفه جزء یاران امام حسین توی قصه کربلا نباشی، قصه، همون قصه کربلاست. کنارکشیدن و بیخیال شدن، یعنی توی لشکر دشمن رفتن. برای همین توی این عمر کوتاه دنیا میشه یه تجارت بزرگ و ماندگار کرد. اونم تلاش برای تمدنسازی و پای انقلاب موندن و گوش به حرف نایب امام زمان، رهبر عزیز سپردنه که داره انقلاب رو به سرمنزل مقصود میرسونه.
🗣 ادامه دارد...
📖 #داستان_کوتاه
❓ #کجای_قصهی_ظهوری ؟!
5️⃣1️⃣ قسمت پانزدهم
📱بهش گفتم: حمید، یه چیز بگم خوشحال بشی؟
نگام کرد. گفتم: من رفقای باحالی دارم. همهشون مهدوی هستن و پای کار آقا! دمشون گرم. هم توی فضای مجازی پای کارن، هم توی مراسمها و هیأتها. مطمئنم اونا رو ببینی کیف میکنی! اونا مثل من نیستن!
تبسمی کرد. خواست چیزی بگه، اما پشیمون شد. رو کرد سمت شهر، گفت: اونا هم صدای یاری امام رو میشنون؟!
📿 موندم چی باید بگم. واقعاً نمیدونستم. شاید آره، شایدم نه! البته احتمال اولی بیشتره، چون میدونم اهل ریا نیستن و از پیشونیهاشون میشه فهمید که اهل نماز شب و تهجد و راز و نیازن.
نخواستم فکر کنه رفقامو نمیشناسم. برای همین گفتم: اونا ذکر هر روزشون «اللهم عجل لولیک الفرج» هست. یه جمعه نیست برای ندبه نیان، اینا حتماً جز منتظران آقان...
بعد تهش گفتم: انشاءالله!
🎤 گفت: کدومشون رو بیشتر از همه قبول داری؟
گفتم: حاج آقا فلانی، هم مداحه، هم سخنران و هم امام جماعت مسجدمون.
گفت: بیا بریم سراغش. مشتاقم ببینمش.
توی مسجد بودیم. از در و دیوار مسجد میشد فهمید که دهه اول محرمه. فهمیدم بعد از نماز صبح، روضههای صبحگاهیه و کلی جمعیت نشستن و دارن به فرمایشات رفیقمون گوش میدن. مثل این بود که یه نوار ضبط صوت بگذارن رو دور تند! تموم اون دهه رو گوش دادیم. هر روز یه موضوع جدید، با کلی مطلب جالب، ته همهشون هم یه روضه عالی و بعدشم بساط صبحونه...
چیزی برای گیر دادن نمیدیدم.
🔆 به حمید نگاه کردم. برخلاف من، اثری از ذوقزدگی درش ندیدم. طاقت نیاوردم و گفتم: میدونم همه سخنرانیش رو گوش دادی، نظرت چیه؟
گفت: جوابتو با یه سوال میدم.
گفتم: بفرما!
ادامه داد و گفت: توی این ۱۰ روز که سخنران مجلس بود و کلی مستمع داشت، یادی هم از امام زمان کرد؟ آیا توی این ۱۰ روز نمیشد یه موضوع رو هم به آقا اختصاص بده؟! آیا بحثی مهمتر از یاد امام زمان ارواحنافداه وجود داره؟! روضه خوند، اما از منتقم امام حسین علیهالسلام حرف نزد؟
🧮 سید! خیلیا هستن عاشق امام حسین هستن. نمونهاش همین پیادهرویی اربعین. ۲۵ میلیون زائر چه عظمتی به اسلام دادن، اما آیا همهشون به یاد امامزمانشون هستن؟ اگه جواب این سوالا رو بفهمی، نیازی به گفتن باقی مسائل نیست اخوی! باقی دوستاتم اینجورین؟!
با یه چرتکه، دو دوتا، دیدم حق داره آقا نیاد! سخنرانش که من باشم، اینه وضع کارام. اونم از رفیق و رفقام! دلمون خوش بود حتماً مشکل از دیگرونه، نه ما!
🗣 ادامه دارد...
📖 #داستان_کوتاه