#دلنوشته
مهدی جان پسر فاطمه( س)
آرزو نمیکنم که بیایی آرزو میکنم وقتی آمدی چشمانم شرمسار نگاه زیبایت نباشد
دیرگاهیست در ظلمت بی فردای این روزگار زمین در انتظار است تا کسی بیاید و داد مظلوم را از ظالم بگیرد
و عدالت و صداقت مدفون شده زیر آوارهای فراموشی را بر عرصه جهانیان آشکار کند
حالا که سپیدی ها همه در سیاهی دل های آدمیان رنگ باخته اند، دیدگان زمین،
همچون پلک خیس سپیده دم بارانی
در انتظار کورسویی از امیدند
اگر خورشید از چشم ما پنهان مانده است،
مقصر ابرها نیستند
چشمان ما باران نخورده است تا رنگین کمان حضور خورشید را درک کند
ای بهار دلها و امیدبخش انسان ها و سرور شادی روزها
ای خورشید ظلمت ها و ماه تمام نمای جمال خدا
ای سلاله زهرا
دیگر بیا طاقت مان طاق شده است
در ظلمت ظلم ظالمان چون پرنده ای در قفس محبوس مانده ایم
چشم امیدمان تنها به دستان توانای توست
تا رهایمان کنی
دیر و زودش مصلحت است اما میدانم که هیچ عریضه ای بی جواب نمیماند
باز هم به انتظارت مشغول میمانیم
#خودنوشت