#تجربه_نگاری 📝
#سقط_یا_قتل
#ناجی : روح پدربزرگ
مادرم تعریف میکرد بعد از فرزند چهارمش مجدد باردار شد اما او را نمیخواست با پدرم درباره سقط صحبت کرد و گفت که هم دختر داریم هم پسر از هرکدوم هم دوتا نمیتوانم این رو به دنیا بیاورم پدرم به شدت مخالف بود و مادرم به شدت مصر
مادرم به تنهایی به نزد دکتر رفته و گفته بود که باید اجازه همسرت باشد . مادر هم با هزار ترفند پدرم را راضی کرده بود که فردا به بیمارستان برود صبح که قصد داشتن به دکتر بروند پدرم نمیرود چرا چه شد ؟ پدرم خواب دیده بود که فرزند آخرش محمد در سیلی از آب گل آلود دست و پا میزند و کسی نمیتواند نجاتش بدهد و پدر بزرگم که فوت کرده بود غضب ناک محمد را از آب گرفته و بر سر پدرم فریاد زده بود که
مگر نمیگویم مواظب بچه باش😠
همین کافی بود که مادرم هم ترس به جانش بیفتد و فرزندش رو نگه دارد و صاحب پنج فرزند شود🌼