eitaa logo
لبیک یا مهدی(عج الله)
163 دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
6.9هزار ویدیو
547 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از ثامن اشتهارد.خواهران
مادر شهید روحانی مدافع حرم علی تمام زاده در گفتگو با خبرنگار : سال سوم ابتدایی، متنی نوشته بود، مدیر و معلم پرورشی مدرسه "شهید فلاحی" عظیمیه خیلی تشویقش کرده بودند. یک صفحه نوشته بود که چند جمله اش را حفظ ام؛ 《خدایا، من را زود بزرگ کن تا بروم جبهه به رزمندگان کمک کنم. می خواهم شهید شوم. خوش به حال شهدا! خوش به حالشان که برای کشور جنگیدند! خدایا، چرا من لیاقت ندارم بروم جبهه؟ خدایا، رزمندگان ما را پیروز کن. خدایا، امام خمینی را پیروز کن بر صدام. خدایا، جنگ ما زود تمام شود و رزمنده ها به خانه ی خود برگردند ...》 روز تشویقش در مراسم صبحگاه مدرسه، آنجا بودم. علی را آوردند روی ایوان رو به روی دفتر مدرسه تا انشایش را بخواند. خواند، و من اشک ریختم. روز بعدش، متن را گذاشتند روی تابلوی اعلانات... ✍ النازرحمت نژاد به  کانال خبرگزاری بسیج در استان البرز بپیوندید🔻🌐 @basijalborz_irankochak
هدایت شده از ثامن اشتهارد.خواهران
مادر مادر شهید علی تمام زاده در گفتگو با خبرنگار : هيچ وقت تو كارها از بچه ها كمك نمي خوام. يه عالمه وسيله ترشي خريده بودم. دلشوره داشتم نکنه به علی اتفاقی بیفته، شهید بشه‌ به بچه ها گفتم: بياييد كمك، تا این وسیله ها سریع تر جمع بشه. تو دلم گفتم: به بچه ها بگم اگر به علي چيزي شد ناراحتي نكنيد. اما نتونستم چيزي بگم. يه دفعه ديدم بچه ها همين حرف به من زدن. گفتن: مامان اگر برای علی اتفاقی افتاد، شهید شد ناراحتی نکنی. گفتم: چه جالب منم مي خواستم به شما همين بگم. ولي روم نشد ... همش براي علي دعا مي كردم شهيد نشه. روضه كه مي رفتم نمي گفتم پسرم سوريه ست ولي مي گفتم يه مسافر دارم براش دعاكنيد. از روضه كه اومدم خونه شب خواب ديدم سه تا خانم نشستن. رفتم داخل. حضرت زهرا(س) به من اشاره کرد رو به حضرت زینب(س) گفت: خواهرت اومد. حضرت زينب(س) گفت: اين اگه خواهر منه چرا اينقدر بي تابي مي كنه؟ از خواب كه بيدار شدم سه صبح بود. دو دستي زدم تو سرم گفتم اينقدر تو گريه هام علي رو ياد كردم از دستم ناراحتن. ديگه خانم همين جا قول مي دم علي رو ياد نكنم. بي تابي نكنم(با بغض و گريه) ديگه علي رو مي ذارم كنار. سه روز بعد از اين خواب رفتم تو بالكن. منتظر بودم اذان بده نماز بخونم. ذكر مي گفتم. يه دفعه گفتم: خدايا علي هرچي مي خواد بهش بده. اين دعا رو كه كردم نماز خوندم دوباره اومدم تو بالكن. يه دفعه احساس كردم پاهام خم شد. همونجا تو دلم گفتم: علي شهيد می شه.  چون دیگه رضايت قلبي داشتم. تا دل مادر راضي نباشه بچه شهيد نمي شه. بعد از اون خواب ديگه رضايت داشتم. حتي روز قبلِ شهادت علی ساك بستم. دوتا چادر گذاشتم كنار. گفتم اگر خبر شهادت دادن حالم بد شد خوردم زمين چادرم كثيف شد چادر داشته باشم عوض كنم. با حاج آقا خونه تنها بوديم، گوشي همش زنگ مي خورد، جواب نمي دادم. حاج آقا گفت: گوشي رو چرا جواب نمي دي؟ گفتم: مي دونم چي مي خوان بگن. نمي خوام بشنوم. حتي بچه ها پشت در بودن. در باز نمي كردم. مي دونستم چی مي خواستن بگن. بالاخره همه بچه ها كه جمع شدن پشت در، در باز كردم و خبر آوردن علی شهید شده. ✍ الناز رحمت نژاد به  کانال خبرگزاری بسیج در استان البرز بپیوندید🔻🌐 @basijalborz_irankochak
هدایت شده از ثامن اشتهارد.خواهران
خواهرشهیدمدافع حرم علی تمام زاده در گفتگو با خبرنگار : رفتن یک روحانی غیر نظامی به سوریه خیلی سخت بود. به علی می گفتیم: در کشور خودمان خیلی کارها هست که می توانی انجام بدهی. ولی علی اولویت را سوریه می دید. تصمیم گرفت با هویت جَعلی به سوریه برود. شبِ چهارشنبه، از مجلس سخنرانی بیت الشهدای فهمیده برمی گشت کهریزک خانه اش. میدان شاه عباسی بیش از نیم ساعت منتظر ماشین می ماند. ماشین پیکانی می ایستد. علی سوار می شود. در مسیر با راننده مشغول  صحبت می شود. از لهجه راننده متوجه می شود که افغانستانی است. اسم راننده را می پرسد و می گوید بسم الله هستم. علی صحبت را ادامه می دهد، خب چند سال است ایرانی؟ کجاها زندگی کردی؟ همش کهریزک بودی؟ بسم الله می گوید: شیعه ام. سه سال است ایرانم. جاهای زیادی بودم. شیراز. اصفهان. سبزوار. سوریه. علی خوشحال می شود از اینکه بالاخره یکی را پیدا کرده است  تا بتواند به سوریه برود، تا می آید بپرسد چه طور سوریه رفتی بسم الله با همان لهجه افغاستانی می گوید: با گروپَ فاطَمیون. آنجا یگان تا آدم هست از ایران. برایِ شما که آسان می مانَه. علی می گوید: نه آسان نیست. اونا که سوریه ان نظامی ان من نظامی نیستم. خیلی دعا کردم. توسل کردم آخرین باز همین امروز صبح. اما قسمت نمی شود. بسم الله می گوید: انگار خیلی مشتاقی برای رفتن. خدا رو شکر کن منو سر راهت قرار داده. تو را می فرستم سوریه. یک شماره تلفن می دهم. شماره تلفن برادرم هست.در جنگ سوریه بوده. با همون گروهِ اولِ فاطمیون رفته. الآن آمده مرخصی می توانی با کارتِ نصیر بروی. علی می گوید: آخه چه طور؟ مگر می شود با کارت یکی دیگه رفت؟ هرچه قدر هم  پول بخواهد من می دهم. بسم الله می گوید: بله می شود. برادرم درست می کند. اما پولکی نیست نصیر. موقع خداحافظی شماره نصیر، برادرش را می دهد و می گوید: خانه اش اسلام شهر است. علی می گوید: فردا باهم برویم. نصیر که علی و بسم الله را می بیند می گوید: برادرم اشتباه کرده. من نمی توانم تو را به سوریه ببرم. نمی توانم کارتم را بدهم. خودم می خواهم بروم سوریه. اصلا کجای ما شبیه به هم است که تو بخواهی جای من بروی سوریه؟ شما چه جور روحانی ای هستی؟ اگر بفهمند بَد می شود. علی اصرار می کند که نگران نباش. همه چی بامن. تو فقط قبول کن با کارتت بروم سوریه. حیفِ دَستِ خالی از خانه شما بیرون بروم. چند روزی طول کشید تا نصیر قبول کرد علی با کارت و پاسپورتش به سوریه برود. علی شروع کرد به کار کردنِ زبان و لهجه یِ افغانستانی. حتی گاهی در مکالمات روزانه اش با همسر و دخترش، دوستانش با زبان و لهجه افغانستانی صحبت می کرد. نمی خواست کسی چیزی بفهمد. چند باری هم به همسرش گفته بود کهریزک مهاجر افغانستانی زیاد است بَد نیست گاهی با زبانِ خودشان برایشان نوحه بخوانم. علی بالاخره نیتش را آشکار کرد. چون رضایت همسرش زهرا خانم برایش مهم بود. زهرا خانم و مادر و خواهران، مخالف بودند علی با هویت جعلی به سوریه برود. می ترسیدند لو برود و برایش در ایران بد بشود. علی می گفت: شلوغش نکنید. از کجا معلوم بپذیرند و حالا کو تا بروم؟ اگر بروم خودم را به مسئولین نشان می دهم تا بفهمند در کارهای فرهنگی و تبلیغی تبحر دارم تانخوام برم تو کارهای جنگی. نگران نباشید. زهرا خانم می گفت: این علی آقا، تا حالا هر کاری خواسته کرده و هیچ چیز هم مانعش نشده... ✍ النازرحمت‌نژاد به  کانال خبرگزاری بسیج در استان البرز بپیوندید🔻🌐 @basijalborz_irankochak
هدایت شده از ثامن اشتهارد.خواهران
خواهر شهیدروحانی مدافع حرم در گفتگو با خبرنگار : مامان ما را علاقه مند به شهدا بار آورده بود. نماز جمعه که می رفتیم، بعد نماز برایمان عکس شهدا می خرید. علی می زد به دفترش. یک دفتر برداشته بود داخلش عکس شهدا را می چسباند. وصیت نامه ها و خاطره هایشان را می نوشت. علاقه خاصی به شهید سعید طوقانی و شهید آوینی داشت... ✍ النازرحمت‌نژاد به  کانال خبرگزاری بسیج در استان البرز بپیوندید🔻🌐 @basijalborz_irankochak
هدایت شده از ثامن اشتهارد.خواهران
خواهر شهید علی تمام زاده در گفتگو با خبرنگار : از مدرسه می آمدم خانه. دیدم علی و مادرم با هم مشغول صحبت کردن هستند. تا من را دیدند از هم جدا شدند. متوجه شدم که در مورد من صحبت می کردند! رو به مامان گفتم: در مورد من با داداش علی چی به هم می گفتین؟ مامان گفت: علی می گه دیگه خواهرم بزرگ شده باید چادر بپوشه. گفتم: من شرایط خرید چادر ندارم‌. علی که متوجه شد با پول تو جیبی هاش برام هدیه چادر گرفت. ✍ الناز رحمت نژاد به  کانال خبرگزاری بسیج در استان البرز بپیوندید🔻🌐 @basijalborz_irankochak
هدایت شده از ثامن اشتهارد.خواهران
خواهر شهید روحانی مدافع حرم علی تمام زاده در گفتگو با خبرنگار : حواسش به همه چیز ما بود. سر سفره که می خواستیم غذا بخوریم از تک تکمون می پُرسید: بسم الله گفتین؟ گاهی می گفتیم بله گفتیم. گاهی هم می گفتیم نه یادمون رفت. علی می خندید می گفت: چه طور غذا خوردن یادتون نمی ره؟ بسم الله گفتن یادتون می ره؟ بسم الله بگید بعد غذا بخورید ... ✍ النازرحمت‌نژاد به  کانال خبرگزاری بسیج در استان البرز بپیوندید🔻🌐 @basijalborz_irankochak