eitaa logo
♡ مـــاهِ مــن ♡
3.7هزار دنبال‌کننده
95 عکس
12 ویدیو
4 فایل
♡﷽♡ جانِ من است او، هی مزنیدش....♥️ آنِ من است او، هی مبریدش....♥️ جمعه ها پارت نداریم💥
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🌝🌸🌝🌸🌝🌸 🌸🌝🌸🌝🌸 🌸🌝🌸 🌸 لبخندی زدم.واقعا راست میگفت اگه برایان نبود من الان از خیلی چیزا عقب میفتادم -پاشو پسر دیر وقته برو بگیر بخواب منم برم دیگه از جام بلند شدم که برایانم بعد از خدافظی بیرون زد باز من موندم و این خونه بزرگ بی تابان. بغض تو گلوم نشسته بود از ترس نداشتنش،از ترس از دست دادنش،از نگرانی... پله هارو بالا رفتم وارد اتاقش شدم.نفس عمیقی کشیدم باقی مونده بوی تن تابان و وارد ریه هام کردم روی تختش دراز کشیدم و بالشی که زیر سرش میذاشت و روی بینیم گذاشتم بوی تابانم و میداد..تک تک این وسیله ها رنگ و بوی از عشق منو میداد..عشقی که از بی خبریش درحال روانی شدن بودم -تابانم کجای این شهری؟کجایی که دستم بهت نمیرسه نمیدونم چقدر به تابان فکر کردم که روی تختش خوابم برد... با صدای زنگ خونه از خواب پاشدم..بادیدن اتاق تابان باز آرامشم بهم ریخت و از جام بلند شدم. با دیدن برایان تو ایفون درو براش باز کردم که بعد جند دقیقه داخل اومد: -پاشو پسر امشب کنسرت داری تو هتل باید بریم یه تیپ درست حسابی بزنی و به صورتت صفا بدی اخمام و تو هم کشیدم -کدوم خری واسه من کنسرت گذشته؟ برایان درحالی که سمت اشپزخانه میرفت گفت: -مدیر برنامه و وکیلت،جیکوب! از خشم قفسه سینه ام بالا پایین شد -اون خیلی گوه خورده من بهش گفته بودم فعلا حوصله کار ندارم تا زمانی که تابان پیدا کنم.اون میدونست من امروز میخوام بیفتم دنبال کار تابان از قصد برداشته برای من کنسرت رزرو کرده میکشم این پسر نفهمـ.. -بیا بکش با شنیدن صداش با اخم سمتش برگشتم و با قدم بلند خودم و بهش رسوندم و یقه اش گرفتم -تو نمیفهمی من تو چه حالیم جیکوب؟تو نمیفهمی دارم از درون اتش میگیرم و نگران تابانم؟ها لعنتی نمیدونی؟ جیکوب با خونسردی یقشو از دستم ازاد کردو داخل اومد -روانی بازی درنیار آترین. خودت خوب میدونی که من هر کاری میکنم بخاطر خودته -من نمیخوام بخاطرم کاری کنی سمت پله ها رفتم و برگشتم سمتش -امشب و کنسل میکنی فهمیدی؟؟ قبل اینکه اجازه بدم چیزی بگه پله هارو بالا رفتم و خودم به اتاقم رسوندم 🌸 🌸🌝🌸 🌸🌝🌸🌝🌸 🌸🌝🌸🌝🌸🌝🌸