eitaa logo
♡ مـــاهِ مــن ♡
3.7هزار دنبال‌کننده
95 عکس
12 ویدیو
4 فایل
♡﷽♡ جانِ من است او، هی مزنیدش....♥️ آنِ من است او، هی مبریدش....♥️ جمعه ها پارت نداریم💥
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🌝🌸🌝🌸🌝🌸 🌸🌝🌸🌝🌸 🌸🌝🌸 🌸 مایکل : سلام بانو خوبی؟ _سلام ممنونم شما خوبی؟ مایکل : بله! خیلی زیبا شدی امشب، همه چشم ها روی تواه. _ممنونم! مایکل : موفقیتت و قبولیت رو بهت تبریک میگم امیدوارم پیشرفت کنی بانو. تشکر کردم و با یه ببخشید ازش جدا شدم. حس بدی بهش نداشتم به نظرم بد نمیومد برعکس خواهرش! رفتم به طرف مبل ها که یهو به یکی برخورد کردم. سرمو آوردم بالا. از تعجب نزدیک بود شاخ دربیارم. امیر اینجا چیکار میکنه؟ امیر دستمو گرفت و منو کنار خودش نگه داشت. با لبخند گفت : زیبا تر و ناز تر از همیشه شدی! با تعجبی که هنوز همراهم بود گفتم : مرسی امیر ولی تو اینجا چیکار میکنی؟ امیر : قربونت برم، من و آترین باهم دوستیم. اگر روز اول به من گفته بودی با آترین زندگی میکنی هر روز میومدم اینجا برای دیدنت. _چی؟ دوووووووست؟ خب از کجا فهمیدی من پیش آترینم؟ امیر : شک کرده بودم آخه یه مدت بود آترین عوض شده بود، مهمونی های پسرونه تا نصف شب نمیگرفت، وقتی تو جمع بود برای مشروب خوردن مثل قبل نمیخورد، شبا زود از جمع خداحافظی میکرد، از اون ور هم تو یه مدت بود اومده بودی تو این کوچه و هر دفعه میخواستی بری خونه دقت میکردم میرفتی دقیقا قسمتی که خونه آترین بود. اما! آترین که زنگ زد گفت مهمونی گرفته، بهش گفتم چرا؟ وقتی گفت برای قبولی دانشگاه اعضای خانوادشه فهمیدم و مطمئن شدم تویی. چون میدونم آترین از خانواده طرد شده و اصلا ایران نمیره. دوستای خیلی نزدیک هستیم. تعجبم جاش رو ذوق دیدار یار داده بود. خواستم چیزی بگم که یهو گفت : لباست خیلی قشنگه ولی... _ولی چی؟ امیر : دوست ندارم اینجوری بپوشی یعنی تو چشم باشی یا اندامتو ببینن! خندیدم و گفتم : اووووه! شدی شبیه مردای ایرانی . . . 🌸 🌸🌝🌸 🌸🌝🌸🌝🌸 🌸🌝🌸🌝🌸🌝🌸