eitaa logo
♡ مـــاهِ مــن ♡
3.7هزار دنبال‌کننده
95 عکس
12 ویدیو
4 فایل
♡﷽♡ جانِ من است او، هی مزنیدش....♥️ آنِ من است او، هی مبریدش....♥️ جمعه ها پارت نداریم💥
مشاهده در ایتا
دانلود
𖤐⃟💛••●━━━ ᴼᶰˡʸ ᵖᵃᶤᶰᶳ ᵃʳᵉ ˡᵒʸᵃˡ ━── ⇆ فقط دردها وفا دارند !! @mahee_man
Smile in front of people who hate you, your happiness kills them. • در مقابل اونایی که ازت متنفرن لبخند بزن، خوشحالیت اونا رو به کشتن میده! @mahee_man
. тo тнᴇ ɪηғɪηɪтʏ, тнɪs нᴇαʀт ßɛαтs ғoʀ ʏoυ...! تـا بی نهـایـت ایـن قـلب واسـه تـو مـیـزنه! @mahee_man
𖤐⃟💛••●━━━━─ ᴺᵒ ᶰᵉᵉᵈ ᵃᶰʸ ᴼᶠ ʸᵒᵘ ─── ⇆ㅤ - - احتیاج به هیچڪدومتون نیست! @mahee_man
true love is "a tight hug after a hard fight" عشق واقعی یعنی " یه بغل محکم بعد از یه دعوای سخت " @mahee_man
𖤐⃟💛••тrυтн ιѕ вιттer вυт ιт doeѕn’т ĸιll yoυ حقیقت تلخه، اما نمیڪُشِت ك !! @mahee_man
🌸🌝🌸🌝🌸🌝🌸 🌸🌝🌸🌝🌸 🌸🌝🌸 🌸 دو هفته گذشت. تو این دو هفته هیچ اتفاق خاصی برام نیوفتاد. دو سه بار با امیر رفتم بیرون، باهم تلفنی صحبت میکردیم یا پیام میدادیم. این دو هفته آترین خیلی سرش شلوغ شده بود و شبا دیر بر می گشت خونه. وقتی بر می گشت من خواب بودم و اصلا همو نمیدیدیم. دوبار هم که شب نتونست بیاد خونه خدمتکارو فرستاد تا توی خونه تنها نباشم ولی زیاد مهم نبود چون نمیترسیدم و مشکلی نداشتم. امروز نتایج دانشگاه میومد. از ساعت ۷ صبح بیدار شدم و هر کاری کردم خوابم نبرد. صبحانه خوردم، خونه تمیز کردم. کلی کار کردم تا بلاخره شد ساعت ۱۰. امیر زنگ زد چند دقیقه ای باهاش حرف زدم و بهم انرژی داد. ولی وقتی قطع کرد باز شد همون آش و همون کاسه. وسایل ناهار آماده کردم و زنگ به آترین زدم. وقتی گفت برای ناهار میاد خدافظی کردم. شروع کردم به درست کردن ناهار و وقتی همه چی اوکی شد، گذاشتم بخار بزنه و رفتم تو اتاق. تنها راه آروم شدنم حموم بود. وارد حموم شدم و دوش چند دقیقه ای گرفتم. اومدم بیرون و موهامو خشک کردم. لباس خوب پوشیدم و رژلب زدم. رفتم پایین و میز رو آماده کردم که آترین زنگ زد : جانم؟ آترین : سلام عزیزم خوبی؟ آرومی؟ _نه آترین اصلا خوب نیستم سریع بیا تا بیست و پنج دقیقه دیگه نتایج رو میذارن. میترسم به دیدن نتایج نرسم و سکته کنم. آترین : خدا نکنه این چه حرفیه میزنی؟ درو باز کن دم درم. گوشی رو قطع کردم و بدو رفتم به طرف اف اف. درو زدم و منتظر شدم تا بیاد تو. سلام کرد و باهم وارد خونه شدیم. رفت اتاقش لباساش رو عوض کرد، دست و صورتش رو شست و با آیپد اومد سر میز. غذا رو کشیدم. عقربه ها به کندی جلو میرفتن. حالت تهوع گرفته بودم و بیتابانه به آترین نگاه میکردم. بلاخره شد ساعت ۱ و آترین سریع وارد سایت شد. چشمامو بستم و بی اختیار اشک روی صورتم جاری شد . . . 🌸 🌸🌝🌸 🌸🌝🌸🌝🌸 🌸🌝🌸🌝🌸🌝🌸
🌸🌝🌸🌝🌸🌝🌸 🌸🌝🌸🌝🌸 🌸🌝🌸 🌸 استرس و نگرانی سر تا سر وجودمو گرفته بود. با شنیدن صدای آترین نه تنها چشمامو باز نکردم که با ترس گفتم : قبول نشدم نه؟ با فشرده شدن توی بغل آترین با تعجب و ترس چشمامو باز کردم که آترین با صدای خوشحالی گفت : قبول شدی تابان! قبول شدی عزیز دل من! دانشگاه ... رشته مورد علاقت ( مدیریت بازرگانی ) قبول شدی دختر. با تعجب گفتم : چی؟ واقعا؟ یعنی من قبول شدم؟ دیگه دست از پا نمیشناختم. انگار بعد از ۱۸ سال خدا بهم نگاه کرده بود. باورم نمیشد که زحماتم نتیجه به این خوبی داشت. از بغل آترین درومدم. جیغ زدم و کلی ذوق کردم. خونه رو گذاشتم روی سرم و آترین فقط میخندید. گذشت تا شب. آترین کلا موند خونه و هیچ جا نرفت. بازی کردیم، فیلم دیدیم، آهنگ گوش کردیم و تنقلات خوردیم. عصر هم که امیر زنگ زده بود بهش گفته بودم و علاوه بر خوشحال شدن گفت هدیه خیلی خوبی پیشش دارم. هدیه و این چیزا برام مهم نبود. اینکه آیندم داشت تضمین میشد، اینکه دولت بهم خونه و همه چی میداد به خاطر درس و رشته ام. اینکه قرار بود موفق شم برام مهم بود. ساعت ۹ بود که هر دو بی جون کنار هم نشسته بودیم. آترین صدام زد و گفت : تابان آخر هفته برنامه یه مهمونی میریزم. نظرت چیه؟ _مهمونی برای چی؟ چجور مهمونی ای؟ آترین : تمام دوست و رفیق و دور و بریام رو دعوت میکنم. دوستات رو دعوت کن. به مناسب قبول شدنت اونم رشته مورد علاقه ات میخوام جشن بگیرم. تمام کاراشو تا ۴ شنبه انجام میدم و پنجشنبه باهم میریم خرید. جمعه توی خونه جشن میگیریم. از شنیدن حرفای آترین خیلی خوشحال شدم. از اینکه یکی رو دارم اینجوری هوامو داره، مواظبمه و هر کاری برای خوشحالیم میکنه. خدارو هزار بار شکر میکنم واسه داشتن همچنین آدمی توی زندگیم . . . 🌸 🌸🌝🌸 🌸🌝🌸🌝🌸 🌸🌝🌸🌝🌸🌝🌸
Love somone who makes you happy not the one who first makes you sad then tries to make you happy. عاشق کسی باش که خوشحالت میکنه نه کسی که خودش ناراحتت میکنه و بعد تلاش میکنه تا خوشحالت کنه. -@mahee_man
I miss the way you loved me :) دلم تنگ شده واسه جوری که دوسم داشتی... @mahee_man
🌸🌝🌸🌝🌸🌝🌸 🌸🌝🌸🌝🌸 🌸🌝🌸 🌸 جمعه شد. خونه پر از آدمهایی بود که حتی اسمشون هم نشنیده بودم. تو آینه به خودم نگاه کردم. موهای فر که دورم ریخته شده بود. جلوی موهام فرق وسط فر و سیلور تو موهام و روی پیشونیم بود. آرایش لایت دخترونه که چهرمو تغییر داده بود. رژلب صورتیم خیلی به چشم میومد. ناخن های کاشت شده پدیکور دخترونه صورتی سفید. لباس شب بلند. تا روی کمر تنگ و از کمر به پایین لَخت افتاده بود. به رنگ صورتی کمرنگ. روی کمر کمربند پهن و براق مشکی که بی نهایت لباس رو خاص کرده بود. باریکی کمرم رو به نمایش گذاشته بودم. لباس آستین سه ربع بود ولی سر شونه ام برهنه بود و یه جورایی با موهام پوشیده شده بود. صندل مشکی که زیاد معلوم نبود ولی حسابی قد بلندم کرده بود. ست نقره ام رو انداختم و عطرمو روی خودم خالی کردم. دلم میخواست امشب همه بهم توجه کنن و مطمئن بودم همه توجه ها به طرف منه. اول اینکه این مهمونی به خاطر منه. دوم زیبایی و خوش تیپی زیادم. این اعتماد به نفسو از وجود آترین و امیر گرفته بودم. امیری که هر لحظه بهم میگفت خیلی زیبام و خوشتیپم. روی تخت نشستم و شماره امیر رو گرفتم. جواب داد بعد از سلام احوال پرسی به خاطر صدای موزیک ملایمی که میومد بهش گفتم : امیر جان کجایی؟ امیر : بهت که گفتم، به یه مهمونی دعوت شدم ولی از اونجایی که تو امشب گیر هستی و برات مهمونی ترتیب دادن نتونستم ببرمت. _باشه پس حسابی خوش بگذرون و مواظب خودت باش خب؟ امیر : باشه عزیزم. تو کی وارد مهمونی میشی پس؟ _از کجا میدونی هنوز نرفتم پایین؟ امیر : چیز ... خب اگر پایین بودی نمیتونستی بهم زنگ بزنی دیگه! _اوم ... راست میگیا! منم الان قطع کنم میرم پایین خواستم قبلش باهات حرف بزنم. امیر : خوب کاری کردی قشنگم. خب دیگه برو خوش بگذرون فعلا. خدافظی کردیم و قطع کردم. یه بار دیگه خودمو چک کردم و وقتی کاملا مطمئن شدم تک زنگ زدم به آترین تا بیاد جلو پله ها . . . 🌸 🌸🌝🌸 🌸🌝🌸🌝🌸 🌸🌝🌸🌝🌸🌝🌸
Love is not a philosophy other than a hug. عشق را فلسفه اى نيست به جز آغوشت. @mahee_man