❌❌خیلی مهم ❌❌
از این عکس برای عکس پروفایل خود استفاده نکنید:
دوستان عزیز متاسفانه مدتیه یه عکسی پخش شده (عکس بالا):
و خیلی ها اون رو روی پروفایلاشون گذاشتن بدون اینکه حتی ذره ای به اون دقت کنن:
تو این عکس یه سوار رو نشون میده سوار بر اسب سفید که یه پرچم قرمز تو دستش داره و یه کلاه خود با پرهای سبز به سرش، که بلا تشبیه حضرت عباس :
کمی اگه عکس رو زوم کنید می بینید که تمام لباس این سوار زره آهنین و مشکیه حتی کفش هاش و پاهاش و عمامه به سر نداره و سر پنجه هاش هم به صورت چنگال مانند دیده میشه...
درحالی که لباس اعراب اینطور نبوده زره آهنین به تن داشتن دست هاشون رو با دست بندها و ساعد بندهای چرمین بستن و از همه واضح تر اینکه این سوار روی سینه اش حرف ((S)) لاتین به رنگ سفید روی زرهش هست و مثل عربها عمامه و لباس نداره،
دوستان دقت کنید این یک حربه و مکر جدید دشمن برای توهین به مقدسات
لطفا" نشر بدید و هر کی هم داره رو پروفایلش برداره
اون اس انگلیسی مخفف satan هست که به فارسی همون شیطان میشه و اون مرد سوار حضرت عباس نیست شیطان هست.
•●❥❥ @Mahepenhanamm
🔸اخیراً آقا ۲بار اشاره به علاج مشکلات کشور کردند؛کجا؟🤔
🔸علاج دردهای مُزمن کشور در پر شور بودن انتخابات...و بعد، انتخاباصلح است💯
🔸به هرحال دولت جوان حزباللهی علاج مشکلات کشور اسٺ⚠️
#انتخابات
#ࢪهبࢪانـــہ✨🌸
#ادیت_ادمین 🍭
•●❥❥ @Mahepenhanamm
🔴رهبرانقلاب:
انتخابات موجب امنیت کشور میشود.💯
🔻اگر مردم در انتخابات شرکت کنند موجب امنیت کشور و پس زدن دشمنان میشود. دشمنان این را نمیخواهند لذا نزدیک انتخابات شروع میکنند گاهی میگویند آزادی نیست، گاهی میگویند مهندسی است و برای اینکه مردم را دلسرد کنند.🌱
🔻لکن انتخابات برای مردم یک ذخیره است و اگر با یک انتخاب درست که حقیقتاً یک نیروی کارآمد و پرانگیزه و علاقمند به کار به وسیله مردم انتخاب شود آینده کشور را تضمین خواهد کرد.✌️🏻
#انتخابات
#ࢪهبࢪانـــہ✨🌸
•●❥❥ @Mahepenhanamm
⭕️توئیت دکتر سعید محمد بعد از ثبت نام در انتخابات ریاست جمهوری
#انتخابات
#سعید_محمد
#سرطان_اصلاحات_آمریکایی
•●❥❥ @Mahepenhanamm
جای تاسف است كھ در نظر بسیاری
از مردم چیزۍ از وقت و زمان و این
رشتہ طولانۍ لرزان کھ نامش عمـر
است بیقیمتتر و بیارزشتر وجود
ندارد . . !'
-شهیدمطهری」
🔵❌یکی بود یکی نبود
❌یه روز یه خانم مثل هر روز بعد از کلی آرایش کنار آینه , مانتو تنگه و کفش پاشنه بلنده شو پا کرد و راهی خیابونای شهر شد ...
❌همینطوری که داشت راه میرفت ...
👣
❌وسط متلک های جوونا یه صدایی توجهش رو جلب کرد :
❌خواهرم حجابت !!
❌خواهرم بخاطر خدا حجابت رو رعایت کن !!
❌نگاه کرد ، دید یه جوون ریشوئه
❌از همون ها که متنفر بود ازشون با یه پیرهن روی شلوار و یه شلوار پارچه ای داره به خانم های بد حجاب تذکر میده
❌به دوستش گفت من باید حال اینو بگیرم و گرنه شب خوابم نمیبره
مرتیکه سرتاپاش یه قرون نمی ارزه ، اون وقت اومده میگه چکار بکنید و چکار نکنید ...
❌تصمیم گرفت مسیرش رو به سمت اون آقا کج کنه و یه چیزی بگه که دلش خنک بشه ...
❌وقتی مقابل پسر رسید چشماشو تا آخر باز کرد و دندوناش رو روی هم فشار داد و گفت تو اگه راست میگی چشمای خودتو درویش کن با این ریشای مسخره ات
❌بعدم با دوستش زدن زیر خنده و رفتن
❌پسر سرشو رو به آسمون بلند کرد و زیر لب گفت :
❌خدایا این کم رو از من قبول کن !!
❌شبش که رفت خونه به خودش افتخار میکرد ...
❌گوشی رو برداشت و قضیه رو با آب و تاب برای دوستاش تعریف میکرد
❌فردای اون روز دوباره آینه و آرایش و بعد که آماده شد به دوستاش زنگ زد و قرار پارک رو گذاشت
❌توی پارک دوباره قضیه دیروز رو برای دوستاش تعریف می کرد و بلند بلند میخندیدند
❌شب وقتی که داشت از پارک برمی گشت یه ماشین کنار پاش ترمز زد : خانمی برسونیمت ...
❌لبخند زد و گفت برو عمه تو برسون بعد با دوستش زدن زیر خنده
❌پسره از ماشین پیاده شد و چند قدمی کنار دختر قدم زد و بعد یک باره حمله کرد به سمت دختر و اون رو به زور سمت ماشین کشید
❌دختر که شوکه شده بود شروع کرد به داد و فریاد
❌اما کسی جلو نمیومد
❌اینبار با صدای بلند التماس کرد
❌اما همه تماشاچی بودن
❌هیچ کدوم از اونایی که تو خیابون بهش متلک مینداختن و زیباییشو ستایش میکردن ، حاضر نبودن جونشون رو به خطر بندازن
❌دیگه داشت نا امید میشد که دید یه جوون به سمتشون میدوه و فریاد میزنه :
❌آهای ولش کن بی غیرت !!
❌مگه خودت ناموس نداری ؟؟
❌وقتی بهشون رسید ، سرشو انداخت پایین و گفت خواهرم شما برو
و یه تنه مقابل دزدای ناموس ایستاد !!
❌دختر در حالی که هنوز شوکه بود و دست و پاش میلرزید یک دفعه با صدای هیاهو به خودش اومد و دید یه جوون ریشو
از همونا که پیرهن رو روی شلوار میندازن
از همونا که به نظرش افراطی بودن
افتاده روی زمین و تمام بدنش غرق به خونه
ناخودآگاه یاد دیروز افتاد
اون شب برای دوستاش اس ام اس فرستاد :
❌وقتی خواستن به زور سوارش کنند ، همون کسی از جونش گذشت که توی خیابون بهش گفت : خواهرم حجابت !!
❌همون ریشوی افراطی و تندرو
💥مثل شهید امر به معروف علی خلیلی
🌹 شادی روح همه ی شهدا صلوات 🌹
#ماه_مبارک_رمضان
•●❥❥ @Mahepenhanamm
@meysam_tammar_313 - چشم پرورش دل(5)_5823618552615143584.mp3
6.34M
منشا تمام گناه ها چشم و دل است!!
استاد دارستانی
فوق العاده شنیدنیه گوش کنید
#ماه_مبارک_رمضان
•●❥❥ @Mahepenhanamm
بترسید از کسی که از گناهِ خودش پشیمون نیست...
این آدمی که بر گناه جرات پیدا کرده، میتونه جرات هر کار دیگه ای رو هم داشته باشه...
#تلنگرانہ💡
💐🍃🌿🌸🍃🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
#فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا
#قسمت_صـد_و_هـشـتـم
✍دستم به دستگیره ی در نرسیده، درب باز شد.
دانیال بود.. با چشمانی قرمز و صورتی برافروخته.
دیدنِ این شمایل در خاک عراق عادی بود. اما دانیال..
برایِ رفتن عجله داشتم سلام کجا بودی تو.. ده بار اومدم هتل که ببینم برگشتی یا نه..
از ترس اینکه بلایی سرت اومده باشه، مردمو زنده شدم..
حسام بهت زنگ نزد؟
نفسی عمیق کشید کجا داری میری؟
حالتش عادی نبود انگار بازیگری میکرد اما من وقتی برایِ کنکاش بیشتر نداشتم. همین که سلامت برگشته بود کفایت میکرد دارم میرم حرم ببینم میتونم دوستای حسامو پیدا کنم.. دیشب از طرف موکب علی بن موسی الرضا اومده بودن، ما هم با همونا رفتیم زیارت..
پوزخندی عصبی زدم فکر نمیکردم امیرمهدی، انقدر بچه باشه که واسه خاطر چهارتا کج خلقی، قهر کنه و امروز نیاد دیدنمون..
رفیقت هنوز بزرگ نشده.. خیلی ادامه ی جمله ام را قورت دادم.
در را بست و آرام روی تخت نشست پس حرفتون شده بود.. دیشب که ازت پرسیدم گفتی نه..
با حرص چشمانم را بستم چیز مهمی نبود.. اون آقا زیاد بزرگش کرده ظاهرا
جای اینکه من طلبکار باشم، اون داره ناز میکنه..
حالا چیکار میکنی باهام میای یا برم؟
دانیال زیادی ناراحت نبود؟حسام یه نظامیه هاا.. فکر کردی بچه بازیه که همه از کار و جاش سردربیارن.. بیا استراحت کنیم، فردا عازم ایرانیم..
رو به رویش ایستادم دانیال حالت خوبه
دستی کلافه به صورتش کشید و با مکثی بغض زده جواب داد آره.. فقط سرم درد میکنه..
دروغ میگفت. خیلی خوب میشناختمش.. نمیدانم چرا اما ناگهان قلبم مشت شد و به سینه کوبید.
نمیخواستم ذهنیتِ سنگینم را به زبان بیاورم دانیال.. مشکلت چیه..؟؟ هیچ وقت یادم نمیاد واسه یه سر درد ساده، صورتت اینجوری سرخ و رگ گردنت بیرون زده باشه..
تمام نیروی مردانه اش را در دستانِ مشت شده اش دیدم. زیر پایم خالی شد.
کنار پایش رویِ زمین نشستم. صدایم توان نداشت حسام چی شده، دانیال
اشک از کنار چشمش لیز خورد. روبه رویم نشست و دستانم را گرفت هیچی هیچی به خدا..
فقط زخمی شده.. همین..
چیز خاصی نیست.. فردا منتقلش میکنن ایران..
کلمات را بی قفه و مسلسل وار میگفت.
چه دروغ بچه گانه ایی.. آن هم به منی که آمین گویِ دعایش بودم..
حنجره ام دیگر یاری نمیکرد. با نجوایی از ته چاه درآمده میخِ سیلِ چشمانش شدم شهید شده، نه؟
قطرات اشک مانش بریده بود و دروغ میگفت.. گریه به هق هق اش انداخته بود و از مجروحیت میگفت.. از ماجرایِ دیشب بی خبر بود و از زنده بودنش میگفت..
تنم یخ زده بود و حسی در وجود قدم نمیزد..
دانیال مرا در آغوش گرفته بود و مردانه زار میزد.. لرزش شانه هایش دلم را میشکست..
شهادت مگر گریه کردن داشت؟ نه
اما ندیدنِ امیرمهدیِ فاطمه خانم چرا فغان داشت.. شیون داشت.. نالیدن داشت..
دانه های اشک، یکی یکی صورتم را خیس میکردند..
باید حسام را میدیدم منو ببر، میخوام ببینمش..
مخالفتها و قربان صدقه رفتن های دانیال هیچ فایده ایی نداشت، پس تسلیم شد..
از هتل که خارج شدیم یک ماشین با راننده ایی گریان منتظرمان بود.
رو به حرم ایستادم وچشم دوخته به گنبد طلایی حسین (ع) که شب را آذین بسته بود، زیر لب نجوا کردم ممنون که آرزوشو برآورده کردی آقا.. ممنونم..
به مکان مورد نظر رسیدیم. با پیاده شدنم از ماشین، صدایِ گریه هایِ خفه ی دانیال و راننده بلند شد.
قدم هایم سبک بودو پاهایم را حس نمیکردم..
قرار بود، امروز او به دیدنم بیاد.. اما حالا من برایِ دیدنش راهی بودم..
دانیال بازویم را گرفت و من میشنیدم سلامها و تبریک هایِ خوابیده در بغض و اشکِ همردیفانِ همسرم را..
شهادت تسلیت نداشت، چون خودش گفته بود “اگر شهید نشم، میمیرم”پس نمرده بود..
⏪ #ادامہ_دارد...
🍃🌺 •●❥❥ @Mahepenhanamm
🌸
🌿🍂
🍃🌺🍂
💐🍃🌿🌸🍃🌼