eitaa logo
مهفــmahfa110ــا
87 دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
221 ویدیو
2 فایل
جهت ارتباط با مدیر کانال @mahfa88 مـه = مهـدی فـا = فاطمه مهـدیِ فاطمه
مشاهده در ایتا
دانلود
مهفــmahfa110ــا
⭕️یکشنبه، 11 فرورین؛ « #عابدان_کهنز» از شبکه افق پخش می‌شود 🔹ساعت 18:30 🔺«عابدان کهنز» روایت شکوفا
🔹اگر دوستان هنرمند مرا به سخره نگیرند، می خواهم اعلام کنم که شاخص اصلی بنده برای تشخیص یک فیلم ،(هم نوع داخلی و هم نوع خارجی اش) به میزان اشکی است که بر پای آن ریخته می شود! و نیز مدت زمانی که بعد از اتمام فیلم، زندگی عادی بیننده بهم میریزد! هر چه و تخریب بیشتر، فیلم بهتر و ارزشی تر!! با این ملاک من درآوردی، بسیار خوب بود. 🔹تا پیش از دیدن کار بسیار ! ، باور نمی کردم که در غیر ژانر داستانی، بشود دو ساعت پای یک مستند شخصیت محور میخکوب ماند و از جا تکان هم نخورد. اما این بلا را سر ما آورد!. بعدا یکی وقت کرد به ما حالی کند که راز این موضوع چی بود؟ ضرب آهنگ فیلم؟ تدوین هنرمندانه؟ کشش ذاتی شخصیتهای داستان؟ یا.. 🔹در همین چند ساعتی که از دیدن مستند می گذرد، دهها نکته و یادداشت صوتی و متنی که در باب این مستند خوب به ذهن میرسید را نوشته ام، از سبک جذاب و تاثیرگذار تفسیر شهید با شهید در این مستند (که مرا یاد مدل تفسیری قرآن به قرآن می انداخت) تا شخصیت پردازی چند بعدی از بچه های مسجد امیرالمومنین، تا درسهای مستخرج از مدل تربیتی حاجی ، نمایش جذاب انسان محور فیلم (که شبیه ترین به آن را در حاتمی کیا دیده بودم)، مدل نصرت الهی و کار مردمی در کار فرهنگی و... با این وجود ترجیح می دهم از این یادداشت ها چیزی ننویسم تا فرصتی فراهم شود برای تفصیل هر باب، در یک جمع مرتبط و پس از یک تامل جامع و درخور. اما فی الحال چند پیشنهاد اجرایی کوتاه دارم. دیدن فیلم برای فعالان مسجدی واجب است؛ اما واجب تر از آن تلاش برای نمایش آن برای خواص و فعالان فرهنگی و به اصطلاح سرخط های فعالیت تشکلی است، از هر نوع و هر رده و هر تخصصی. . 2️⃣فیلم قابلیت دارد که به بهانه های مختلف پخش و تکثیر شود و البت در مکان های مختلف. در روز گرامیداشت مسجد، در نه دی و در تحلیل فتنه، در جمع های تربیتی و پرورشی، به مناسبت تجلیل از شهدای مدافع حرم، در همایش های گام دوم و دستاوردهای انقلاب و قس علی هذا... 3️⃣حضور یک سخنران تحلیلی ترجیحا با تخصص در علوم اجتماعی و مردم شناسی، به هنگام اکران، می تواند یک جریان زنده را در سطح کشور بپا کند. 4️⃣هر یک از سه اپیزود، می تواند موضوع یک جلسه باشد،اگر چه این تقطیع ممکن است حال و هوا را به هم بزند اما فرصت برای بهتر و کلاسی دیده شدن محتوا را فراهم می سازد چه بهتر که هر جلسه با یک فضاسازی همراه شود بویژه عشق بازی آخر سه شهید که جان می دهد برای روضه یاران اباعبدالله (ع) ✍️ 🆔 @mahfa110
#عارفانه_رضوی #آیت_الله_جوادی_آملی دل مؤمن که عرش رحمان خوانده شده، بر #اشک استواراست؛ زیرا قلب المؤمن عرش الرحمان و کان عرشه علی الماء. 🆔 @mahfa110
✍️ 💠 از کلام آخرش فهمیدم زینبی که صدا می‌زد من نبودم، سعد ناباورانه نگاهش می‌کرد و من فقط می‌خواستم با او بروم که با چشمانم به پایش افتادم :«من از اینجا می‌ترسم! تو رو خدا ما رو با خودتون ببرید!» از کلمات بی سر و ته اضطرارم را فهمید و می‌ترسید هنوز پشت این پرده کسی در کمین باشد که قدمی به سمت پرده رفت و دوباره برگشت :«اینجوری نمیشه برید بیرون، کردن.» و فکری به ذهنش رسیده بود که مثل برادر از سعد خواهش کرد :«می‌تونی فقط چند دیقه مراقب باشی تا من برگردم؟» 💠 برای از جان ما در طنین نفسش تمنا موج می‌زد و سعد صدایش درنمی‌آمد که با تکان سر خیالش را راحت کرد و او بلافاصله از پرده بیرون رفت. فشار دستان سنگین آن را هنوز روی دهانم حس می‌کردم، هر لحظه برق خنجرش چشمانم را آتش می‌زد و این دیگر قابل تحمل نبود که با هق‌هق گریه به جان سعد افتادم :«من دارم از ترس می‌میرم!» 💠 رمقی برای قدم‌هایش نمانده بود، پای پرده پیکرش را روی زمین رها کرد و حرفی برای گفتن نداشت که فقط تماشایم می‌کرد. با دستی که از درد و ضعف می‌لرزید به گردنم کوبیدم و می‌ترسیدم کسی صدایم را بشنود که در گلو جیغ زدم :« همینجا بود، می‌خواست منو بکشه! این ولید کیه که ما رو به این آدم‌کُش معرفی کرده؟» لب‌هایش از ترس سفید شده و به‌سختی تکان می‌خورد :«ولید از با من تماس می‌گرفت. گفت این خونه امنه...» و نذاشتم حرفش تمام شود و با همه دردی که نفسم را برده بود، ناله زدم :«امن؟! امشب اگه تو اون خونه خوابیده بودیم سرم رو گوش تا گوش بریده بود!» 💠 پیشانی‌اش را با هر دو دستش گرفت و نمی‌دانست با اینهمه درماندگی چه کند که صدایش در هم شکست :«ولید به من گفت نیروها تو جمع شدن، باید بیایم اینجا! گفت یه تعداد وهابی هم از و برای کمک وارد درعا شدن، اما فکر نمی‌کردم انقدر احمق باشن که دوست و دشمن رو از هم تشخیص ندن!» خیره به چشمانی که بودم، مانده و باورم نمی‌شد اینهمه نقشه را از من پنهان کرده باشد که دلم بیشتر به درد آمد و اشکم طعم گرفت :«این قرارمون نبود سعد! ما می‌خواستیم تو مبارزه کنار مردم باشیم، اما تو الان می‌خوای با این آدم‌کش‌ها کار کنی!!!» 💠 پنجه دستانش را از روی پیشانی تا میان موهای مشکی‌اش فرو برد و انگار فراموشش شده بود این دختر مجروحی که مقابلش مثل جنازه افتاده، روزی بوده که به تندی توبیخم کرد :«تو واقعاً نمی‌فهمی یا خودتو زدی به نفهمی؟ اون بچه‌بازی‌هایی که تو بهش میگی ، به هیچ جا نمی‌رسه! اگه می‌خوای حریف این بشی باید بجنگی! ما مجبوریم از همین وحشی‌های وهابی استفاده کنیم تا سرنگون بشه!» و نمی‌دید در همین اولین قدم نزدیک بود عشقش شود و به هر قیمتی تنها سقوط نظام سوریه را می‌خواست که دیگر از چشمانش ترسیدم. درد از شانه تا ستون فقراتم می‌دوید، بدنم از گرسنگی ضعف می‌رفت و دلم می‌خواست فقط به خانه برگردم که دوباره صورت روشن آن جوان از میان پرده پیدا شد. 💠 مشخص بود تمام راه را دویده که پیشانی سفیدش از قطرات عرق پر شده و نبض نفس‌هایش به تندی می‌زد. با یک دست پرده را کنار گرفت تا زنی جوان وارد شود و خودش همچنان اطراف را می‌پائید مبادا کسی سر برسد. زن پیراهنی سورمه‌ای پوشیده و شالی سفید به سرش بود، کیفش را کنارم روی زمین نشاند و با شروع کرد :«من سمیه هستم، زن‌داداش مصطفی. اومدم شما رو ببرم خونه‌مون.» سپس زیپ کیفش را باز کرد و با شیطنتی شیرین به رویم خندید :«یه دست لباس شبیه لباس خودم براتون اوردم که مثل من بشید!» 💠 من و سعد هنوز گیج موقعیت بودیم، جوان پرده را انداخت تا من راحت باشم و او می‌دید توان تکان خوردن ندارم که خودش شالم را از سرم باز کرد و با شال سفیدی به سرم پیچید. دستم را گرفت تا بلندم کند و هنوز روی پایم نایستاده، چشمم سیاهی رفت و سعد از پشت کمرم را گرفت تا زمین نخورم. از درد و حالت تهوع لحظه‌ای نمی‌توانستم سر پا بمانم و زن بیچاره هر لحظه با صلوات و ذکر پیراهن سورمه‌ای رنگی مثل پیراهن خودش تنم کرد تا هر دو شبیه هم شویم. 💠 از پرده که بیرون رفتیم، مصطفی جلو افتاد تا در پناه قامت بلند و چهارشانه‌اش چشم کسی به ما نیفتد و من در آغوش سعد پاهایم را روی زمین می‌کشیدم و تازه می‌دیدم گوشه و کنار مسجد انبار شده است... ✍️نویسنده: 🆔 @mahfa110
دل مؤمن که عرش رحمان خوانده شده، بر استوار است؛ زیرا قلب المؤمن عرش الرحمان و کان عرشه علی الماء. 🆔 @mahfa110