eitaa logo
مهفــmahfa110ــا
89 دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
221 ویدیو
2 فایل
جهت ارتباط با مدیر کانال @mahfa88 مـه = مهـدی فـا = فاطمه مهـدیِ فاطمه
مشاهده در ایتا
دانلود
دعای روز چهارم ماه مبارک رمضان: اللَّهُمَّ قَوِّنِي فِيهِ عَلَى إِقَامَةِ أَمْرِكَ، وَ أَذِقْنِي فِيهِ حَلاوَةَ ذِكْرِكَ، وَ أَوْزِعْنِي فِيهِ لِأَدَاءِ شُكْرِكَ بِكَرَمِكَ، وَ احْفَظْنِي فِيهِ بِحِفْظِكَ وَ سِتْرِكَ، يَا أَبْصَرَ النَّاظِرِينَ؛ خدایا در این ماه برای برپاداشتن امرت نیرومند ساز مرا، و شیرینی ذکرت را به من بچشان، و ادای شکرت را به من الهام فرما، و به نگهداری و پوششت نگاهم بدار، ای بیناترین بینندگان. 🆔 @mahfa110
🔻 ۱۸۸ خاطرات سردار گرجی‌زاده به قلم، دکتر مهدی بهداروند آن شب تا دیروقت هر چه احتیاج داشتیم، در لیست وسایل رنگ آمیزی نوشتیم. وقتی نام وسیله ای که می خواستیم درخواست کنیم مینوشتیم، می زدیم زیر خنده که این وسیله چه ربطی به رنگ آمیزی دارد. محمد از سلول مقابل گفت: «علی آقا، این چه جلسه ای است که این همه خنده دارد؟» گفتم: «بعدا می‌فهمی.» - الان بگویی بهتر است. - فردا همه چیز را می فهمی. اکبر گفت: «به نظرت فردا چطور با عريف احمد حرف بزنیم؟» - من هدفم از راه اندازی این طرح چند چیز بوده که خیلی هم روی آن حساب کرده ام. اول اینکه مقداری راه برویم و درون راهرو محجر آزاد باشیم و از این حالت رخوت و خمودی بیرون بیاییم. ما که تحرک آنچنانی نداریم. همین خودش عامل خیلی از مریضی ها برایمان شده است. دوم اینکه به دلیل طرحمان، در سلول دیگر قفل نیست و می توانیم هر وقت دلمان خواست به دست شویی یا حمام برویم و دلی از عزا در بیاوریم. پدرمان درآمد بس که از ساعت هفت شب تا ده صبح فردا خودمان را نگه داشتیم تا نگهبان بیاید و به ما اجازه دستشویی رفتن بدهد. کار سوم این است که به دلیل نقاشی در و دیوار هر چه احتیاج داریم به دست می آوریم. مثلا ما به چه احتیاج داریم؟ - یکی از چیزهای ضروری که به درد ما می خورد، شیئی تیز است؛ مثل قیچی - شیء تیز برای چه می‌خواهی؟ - این هم یک جور تأمین اسلحه است، برای روز مبادا. - تأمین اسلحه برای چه؟ - برای جنگ با دشمن.. - اینجا هم به جنگ و درگیری فکر می‌کنی؟ - مگر ما اینجا کاری غیر از جنگ با دشمن هم داریم. ببین، از اول جنگ فعالیتم را با تأمین اسلحه شروع کردم. حالا برایت داستانی تعریف میکنم. اوایل جنگ در جبهه قضیه کمبود سلاح مطرح شد. عده زیادی از مردم برای رفتن به جنگ، به سپاه مراجعه می کردند. ما وظیفه داشتیم این افراد را سازماندهی کنیم؛ اما با کمبود سلاح این کار انجام نمی شد. حتی برای تسلیح عشایر منطقه سلاح نداشتیم. به سرم زد که از ارتش سلاح و امکانات بگیریم؛ حتی سلاح های از رده خارج، مثل برنو و ام یک.. یک روز به سپاه دزفول رفتم. سراغ برادر آوایی، فرمانده سپاه را گرفتم. گفتند در اتاق خودش است. کنار اتاقش که رسیدم، در زدم و گفتم: «یا الله» صدای او به گوش رسید: «بفرمایید داخل.» آرام وارد اتاق شدم. پشت میزی نشسته بود و برگه هایی را مطالعه می کرد. سلام و احوال پرسی کردم و گفتم که برای مشورت آمده ام. ۔ مشورت برای چه؟ - می خواهم بروم تهران و از طریق آقای هاشمی رفسنجانی سلاح بگیرم. - سلاح بگیری یعنی چه؟ چه سلاحی؟ - برنو، ام یک، بیسیم پی آرسی، باتری، و.... . - مطمئن هستی اینها را به تو می دهند؟ ا - توکل بر خدا می روم و امیدوارم فرجی بشود. - کار خوبی است. حالا با چه کسی می خواهی بروی تهران؛ آن هم برای این کار مهم؟ - با حاج آقا سید محمدکاظم دانش، نماینده اندیمشک و شوش در مجلس شورای اسلامی، هماهنگ کردیم که با وساطت ایشان به ملاقات آقای هاشمی رفسنجانی برویم.. - کار ضروری است. برو. دعا می‌کنم دست پر برگردی اندیمشک خدا را چه دیدی، شاید توجهی به شما بشود. آن موقع آقای هاشمی رئیس مجلس بود و آقای خامنه ای نماینده امام در شورای عالی دفاع. صبح روز بعد، به اتفاق محمدرضا فردچیان و محمد سهرابی سوار ماشینی شدیم و به طرف تهران حرکت کردیم. چون عجله داشتیم، بین راه توقفی نکردیم. فقط در بروجرد کنار فلکه ورودی شهر برای نماز ایستادیم، ناهار خوردیم، و دوباره گاز ماشین را گرفتیم و یکسره تا تهران رفتیم. .. همراه باشید.. 🆔 @mahfa110
۱۴۳۷ امروز یکشنبه ۱۴۰۰/۰۱/۲۹ راحت ترین راه برای پر کردن روزهای زندگیتان از معجزه این است که هر صبحِ آن را با شکرگزاری پر کنید. خیلی وقتتان را نمی گیرد، اما روزتان را معجزه باران خواهد کرد. لحظه ای که بیدار می شوید خدا را برای روزی دیگر شکرگزار باشید و عبارت معجزه آسای"خدایا سپاسگزارم" را برای فرصتِ زندگی در یک روز دیگر به کار ببرید؛ بابت خواب خوبی که داشته اید خدا را شکر کنید؛ برای اینکه که روی تختی خوابیده اید که ملافه و متکا دارد خدا را شکرت؛ برای اینکه می توانید حرکت کنید خدا را شکر کنید؛ می توانید شیر آب را باز کنید و به راحتی استفاده کنید خدا را شکر کنید؛ برای مسواک و خمیر دندانتان خدا را شکر کنید؛ برای لباس هایی که دارید و می توانید از بین آنها لباس دلخواهتان را انتخاب کنید خدا را شکر کنید. روزتان را با سپاسگزاری برای همین چیزهای کوچک و بزرگی که در زندگی دارید آغاز کنید و خواهید دید که روزتان سرشار از فراوانی و برکت و شادی خواهد شد... ... 🆔 @mahfa110
۱۴۳۷ روزه زكات بدن رسول اکرم صلی‌الله عليه وآله می‌فرمایند: لكل شيئي زكاة و زكاة الابدان الصيام؛ براي هر چيزی زكاتی است و زكات بدنها روزه است. الكافي، جلد ۴، صفحه ۶۲، حدیث ۳ 🆔 @mahfa110
ذکر روز یکشنبه 🆔 @mahfa110
جزء پنجم از کلام الله مجید بصورت تحدیر (تندخوانی).👇👇 🆔 @mahfa110
هدایت شده از مهفــmahfa110ــا
Joze 05 (1).mp3
3.95M
(تندخوانی) جزء پنجم قرآن کریم با صدای استاد معتز آقایی زمان : ٣٣ دقیقه 🆔 @mahfa110
دعای روز پنجم ماه مبارک رمضان: اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي فِيهِ مِنَ الْمُسْتَغْفِرِينَ، وَ اجْعَلْنِي فِيهِ مِنْ عِبَادِكَ الصَّالِحِينَ الْقَانِتِينَ، وَ اجْعَلْنِي فِيهِ مِنْ أَوْلِيَائِكَ الْمُقَرَّبِينَ، بِرَأْفَتِكَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ. خدایا قرار ده مرا در این ماه از آمرزش جویان، و از بندگان شایسته فرمانبردار، و از اولیای مقرّبت، به رأفتت ای مهربان ترین مهربانان. 🆔 @mahfa110
🔻 ۱۸۹ خاطرات سردار گرجی‌زاده به قلم، دکتر مهدی بهداروند عصر به تهران رسیدیم. به منزل حجت الاسلام دانش رفتیم و شب را استراحت کردیم. برای فردا حرفهایمان را با حاج آقا هماهنگ کردیم تا مشکلی پیش نیاید. ساعت ده صبح به مجلس رفتیم و با کمک حجت الاسلام دانش به دفتر رئیس مجلس رفتیم و تقاضای ملاقات کردیم، به دلیل اینکه آقای دانش همراهمان بود، ساعت دوازده وقت ملاقات دادند. قدری در محوطه مجلس قدم زدیم، تا وقت بگذرد. روبه روی ما دانشکده افسری و پشت مجلس نهاد ریاست جمهوری بود. با بچه ها حرف زدیم تا ساعت دوازده شد. وقتی به دفتر رفتیم گفتند: بعد از نماز آماده باشید.» نمازمان را خواندیم و منتظر دیدار آقای هاشمی شدیم. قبل از آمدن ایشان، آقای خامنه ای وارد اتاق شد، به طرف اتاق آقای هاشمی رفت، و در را بست. از دیدن ایشان خوشحال شدیم و آمدن او را به فال نیک گرفتیم، حدود ده دقیقه بعد، رئیس دفتر گفت: بفرمایید داخل اتاق.» هر سه نفر با لباس های خاکی وارد اتاق شدیم و بعد از سلام و احوال پرسی روی صندلی ها نشستیم. آن موقع هجده ساله بودم و به عنوان نماینده سپاه اندیمشک بدون معرفی نامه آمده بودم پیش مسئولان رده اول مملکت. آقای هاشمی رو به من کرد و گفت: بفرمایید. فرمایشی دارید؟» - -|ما در اندیمشک و دزفول برای نیروهایمان کمبود سلاح و بی سیم داریم. آمده ایم ما را کمک کنید. در ضمن می خواهیم عشایر منطقه را تسلیح کنیم و به مقدار زیادی سلاح برنو و ام یک از رده خارج نیاز داریم. - حالا چه می خواهید؟ - برنو، ام یک، بیسیم پی آرسی، باتری، و... - چقدر کفایت می کند؟ بدون تأمل گفتم: «سی هزار برنو و ام یک و چهارصد عدد دستگاه بیسیم.» بچه ها از این تعداد بالا جاخوردند؛ ولی حرفی نزدند. آقای هاشمی گفت: «یعنی با این مقدار مشکل شما حل می شود؟» گفتم: «بله. مطمئن باشید حل می شود.» آن موقع كل محور جبهه های بچه های اندیمشک و دزفول و اهواز شاید چهارصد تا بی سیم نداشت. از حرف هایم خنده ام گرفت؛ ولی گفتم که باید تا آخرش بروم و کم نیاورم. آقای هاشمی کاغذی برداشت که بنویسد، آقای خامنه ای گفت: «آقای هاشمی، مگر همین دیروز در جلسه مان تصویب نشد تمام مایحتاج نظامی سپاه و بسیج از طریق آقای رفیق دوست حل و پیگیری شود؟» - بله، همین طور است! - پس چرا او نیامده و اینها مستقل آمده اند؟ این خلاف قول و قرارهای ماست. اعتراض ایشان درست بود. ضربان قلبم بالا رفت. با خود گفتم: «وای، چه سید قانونمند و منظمی! خدا کند کارمان خراب نشود.» آرام به آقای دانش گفتم: «سید، مثل اینکه این پسرعمویت دارد ما را دست خالی برمی گرداند. فکری بکن.» آقای هاشمی به دلیل حساسیت موضوع متنی را نوشت و به دستم داد و گفت: «برو ستاد مشترک، سلاح ها را بگیر و برو شهرتان.» نامه را که گرفتم، نفس راحتی کشیدم و از جایم بلند شدم. با هر دو آنها دست دادم و از اتاق آمدیم بیرون. سریع برگه را خواندم. نوشته بود: معاون محترم ستاد مشترک ارتش، جناب سرهنگ رستمی، آقای گرجی زاده از سپاه اندیمشک خدمت می رسند. لطف کنید تعداد سی هزار اسلحه ام یک و برنو و چهارصد عدد بی سیم پی آرسی و باتری در اختیار آنها قرار دهید. اکبر هاشمی رفسنجانی. برگه نه آرم مجلس داشت، نه حتی یک مهر، وقتی آن را خواندم بچه ها گفتند: «احتمالا سر کاری است. با این نامه بی مهر و سربرگ چه کسی به ما محل می گذارد؟ حتی اجازه ورود به ستاد مشترک هم نمی دهند.» گفتم: «به هر حال، تیری در تاریکی است.» با حاج آقا دانش خداحافظی کردیم و پرسان پرسان تا ستاد مشترک ارتش، که در خیابان شریعتی (چهارراه قصر) بود، رفتیم. دم در ستاد مشترک، وقتی نامه را نشان دژبان دادیم، ما را به دفتر سرهنگ رستمی، که از معاونان ستاد مشترک ارتش بود، برد. رئیس دفتر سرهنگ وقتی نامه را خواند، به اتاق سرهنگ رفت و بعد از چند دقیقه برگشت و ما را به اتاق سرهنگ برد. وقتی وارد شدیم، از پشت میزش آمد جلو و با خوشرویی از ما استقبال کرد و گفت: «بفرمایید. در خدمت شما هستم.» نامه را به او دادم و آن را خواند. مکث کوتاهی کرد و گفت: «برادر گرجی، با عرض معذرت نمی شود.» وقتی گفت نمی شود، دلم هری ریخت. - چرا جناب سرهنگ؟ ما را ناامید نکنید. - چون این همه سلاح در تهران نداریم. باید از آمادگاه قزوین و شیراز درخواست کنیم و بعد به شما بدهیم. - شما را به خدا کاری کنید. بچه ها در اندیمشک و دزفول منتظر این سلاح ها هستند. در حالی که با سبیل پرپشتش ورمیرفت، گفت: «اگر ممکن است، قدری منتظر باشید تا جواب کاملی به شما بدهم.» رئیس دفتر او ما را به اتاقی برد، که محل استراحت بود. حدود دو ساعت در آن اتاق نشستیم. هر چه چای، میوه و شیرینی خوردیم، خبری از ایشان نشد. به فردچیان گفتم: «احتمالا سر کار هستیم.» همراه باشید.. 🆔 @mahfa110
۱۴۳۸ امروز دوشنبه ۱۴۰۰/۰۱/۳۰ افرادی که باور ندارند، می توانند موفق شوند ، خودشان بزرگترین مانع و سد راه موفقیتشان هستند. وقتی تو این باور را داشته باشی که انجام کاری غیر ممکن است، پس حق با توست و کل کائنات هم علیه تو خواهد بود، البته نه به این خاطر که کائنات مکانی بد می باشد، بلکه بخاطر چگونگی تاثیر متقابل روی یکدیگر است. به طور کلی تو به دنبال بهانه ای هستی که خودت را دست کم بگیری و به فکر اثبات چون و چرای موارد غیر ممکن هستی. خوشبختی در همین است ! همین که وجود خدا را در کنار خودت حس کنی ... خوشبخت ترین انسان روی زمینی ... ... 🆔 @mahfa110
۱۴۳۸ برترين روزه اميرالمومنين عليه السلام می‌فرمایند: صوم القلب خير من صيام اللسان و صوم اللسان خير من صيام البطن؛ روزه قلب بهتر از روزه زبان است و روزه زبان بهتر از روزه شكم است. غرر الحكم، جلد ۱، صفحه ۴۱۷، حدیث ۸۰ 🆔 @mahfa110
ذکر روز دوشنبه 🆔 @mahfa110