♨️📚دفتر زخمی
⚠️خواندن این رمان به همهی والدین و معلمان توصیه میشود!
«...عزیزم، یه لحظههایی توی زندگی هست که سر جمع دو دقیقه هم طول نمیکشه؛ اما همون دو دقیقه برای اینکه یه آدم رو طوری دگرگون کنه که تا آخر عمر داغون باشه، کافیه! منظورم همون دقایق تلخیه که بیشتر آدما ترجیح میدن خودشون رو به خواب بزنن، تا اینکه بیدار باشند و مدام بابتش زجر بکشن....
و نقطهی آغاز هر راه بی پایانی، درست همون وقتیه که یه آدم، برای فرار از بیداری، خودش رو به خواب بزنه!
آره عزیزم وقتشه از خواب بیدار بشیم. وقتشه بپذیریم زخمها یه شبه پا نمیگیرند. اونا از کودکی ساخته میشن و قد میکشن!...».
✍🏻: #لیلامحمدپور
📚:#دفترزخمی
꧁❤️꧂
@Mahfel_eshq
❗️خِنگها میرن انسانی!
«خانم اولیپور رو به دانش آموزان کرد و گفت: امروز میخوام یک خبر خوش بهتون بدم. خوشبختانه امسال برای اولین بار مدرسهی ما تونست توسط دو تا دانشآموز زرنگ رتبهی اول مسابقات علمی استان رو کسب کنه». تا این رو گفت،ناگهان نگاه سرگشته و پر از حسرت بچهها به هر سو چرخید. همینکه خانم اولیپور اسم من و افسانه غریب نژاد رو به زبون اورد، همگی شروع کردن به کف زدن. خانم اولیپور از ما خواست در جایگاه بأیستیم تا همهی بچهها ما رو ببینند و بشناسند. بعدش هم رو به دانشآموزان کرد و گفت: «برای سلامتیشون صلوات بفرستید». هنوز صلوات فرستادنِ بچهها به اتمام نرسیده بود که گفت: «خب خانوما! لطف کنید سریعتر برید کلاساتون که از امتحان جا نمونید».
اون لحظه دلم شکست. چون مطمئن بودم اگر به جای ما دو نفر، دو تا از بچههای تجربی به این موفقیت میرسیدن؛ کل مدرسه از مدیر گرفته تا آبدارچی، به سبک جشنهای دوهزارسالهی شاهنشاهی، طوری مراسم تجلیل و تکریم راه مینداختن و خبرش رو ناحیه به ناحیه دست به دست میکردند که خود شخص اعلیحضرت گور به گور شده، از تنگنای قبر بیرون میپرید و با تعجب میگفت: «به ما بگوئید چه خبراست؟!». اما چون ما دونفرانسانی بودیم، به همون حد ناچیز صلوات تشویقی صبحگاه قناعت شد. و این در حالی بود که مدرسهی ما از لحاظ علمی، جزو مدارس ضعیف به حساب میومد و طبیعتا این پیروزی، افتخار بزرگی برای اونها محسوب میشد،اما خب چه میشه کرد؟! انسانی بودیم دیگر!
✍🏻: #لیلامحمدپور
📚:#دفترزخمی
#مدرسه
#سعیدعزیزی
꧁❤️꧂
@Mahfel_eshq
?????????????? ???????? ?? ????????????????05. Golrokh [128].mp3
زمان:
حجم:
4.78M
🔸🎼؛؛؛ گلرخ با صدای سالار عقیلی
«میگن اگه روح یه آدم نشاط داشته باشه و زخمی نشده باشه، این قدرت رو داره که حتی لاشهی بیجون صاحابش رو از شرق تا غرب عالم جابهجا کنه، ولی امان از اون روزی که خودِ روح، حالش خوب نباشه و آسیب دیده باشه؛ اونوقته که از دست قویترین هیکل دنیا هم کاری ساخته نیست و....».
✍🏻: #لیلامحمدپور
📚:#دفترزخمی
#موسیقی
꧁❤️꧂
@Mahfel_eshq
alireza.ghorbanialireza.ghorbani.dar.kooye.eshgh(128).mp3
زمان:
حجم:
6.85M
🔸🎼؛؛؛ در کوی عشق. با صدای علیرضا قربانی
«سخت است بیش از هر وقت دیگری ملتمسانه چشم حسرت را به اطراف بچرخانی، تا تنها و تنها یک کلام وصل، سهمت کنند، اما به فصلی ابدی، محکوم شوی...».
✍🏻: #لیلامحمدپور
📚:#دفترزخمی
#موسیقی
#برایتومینویسم
꧁❤️꧂
@Mahfel_eshq
26.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فعل معلم گر بود به قدر ارزن ظلمتی
قلم به دفتر آورد، روزی چنین درد را....
✍🏻: #لیلامحمدپور
📚:#دفترزخمی
#تروما
#مدرسه
#انتشاراتداسای
꧁❤️꧂
@Mahfel_eshq
⭕️ضربهی مهلکی که سیستم پوسیدهی نظام آموزش پرورش به روان فرزندانمان وارد میکند!!
«خانم معلم، با عصبانیت غُرّید و گفت: «اینهمه من اینجا گچ میخورم که توئه احمق جواب مساله رو غلط بنویسی؟! هان؟!».... فرصت نداد که بهش بگم به خاطر اینکه دفترم خطخطی نشه، جواب صحیح مساله رو صفحهی بعد نوشتم!
مثل شتری که رم کرده باشه، بلافاصله دفتر ریاضیم رو از پیش رویم کشید و با شدت، به وسط کلاس پرت کرد.
اون لحظه مثل خونهای که یکهو کنتور برقش اتصالی کنه و از کار بیفته؛ توی یک لحظه، سه فازم باهم پرید.
دیگه نه چیزی میشنیدم،
نه میدیدم
و نه میفهمیدم!
تنها چیزی که میدیدم دفتر عزیزم بود که داشت مظلومانه در وسط کلاس بالبال میزد و برگ برگ شده بود....
از اون روز به بعد، دیگه حتی با شنیدن اسم ریاضی، حالت تهوع بهم دست میداد....
همون موقع یه حس شاعرانهی دردآگین از درون سُکم داد و فیالبداهه، بیتی روی زبونم نشست. و برای اینکه اون بیت، همیشه جلوی چشام باشه، توی همون دفتر نوشتمش. اون لحظه، وسط همون دفتر زخمی با خودکار قرمز نوشتم:
فعل معلم گر بود به قدر ارزن ظلمتی
قلم به دفتر آورد روزی چنین درد را!».
✍🏻: #لیلامحمدپور
📚:#دفترزخمی
#تروما
#مدرسه
꧁❤️꧂
@Mahfel_eshq
Hamid Askari ~ UpMusicHamid Askari _ Hezar Daraje (320).mp3
زمان:
حجم:
9.88M
🔸🎼؛؛؛ هزار درجه، با صدای حمید عسکری
«سخت است
بیش از
هر وقت دیگری
ملتمسانه چشم حسرت را
به اطراف بچرخانی
تا تنها و تنها؛
یک کلام وصل، سهمت کنند؛
اما،
به فصلی ابدی، محکوم شوی!!».
✍🏻: #لیلامحمدپور
📚:#دفترزخمی
#موسیقی
꧁❤️꧂
@Mahfel_eshq
Hazhir Mehrafrouz ...[cactusmusic.ir]DarAsheghiPichideham.mp3
زمان:
حجم:
16.9M
🔸🎼؛؛؛ در عاشقی، با صدای استاد هژیر مهرافروز
گاهی اوقات بی قانونی؛
عجیب بیداد میکند
در عاشقی،
یکی دور میزند،
اما، دیگری جریمه میشود و تاوان میپردازد!!...
آنچه را آن روز، طلب میکردم حقم بود! اما بدا به حال آن روزی که حق مسلّم یک آدم، برایش آرزو شود!!
✍🏻: #لیلامحمدپور
📚:#دفترزخمی
#موسیقی
꧁❤️꧂
@Mahfel_eshq
17.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خانم آرمیده دبیر زبان انگلیسی ما بود. قبل از ورود به دبیرستان، آوازهاش رو شنیده بودم. یه دبیر بهشدت بداخلاق، عبوس و لجوج.
یک روز، قبل از اومدن خانم آرمیده، من رفتم سمت تخته سیاه و با یک دستخط خوش، این حدیث رو نوشتم: «حُسنُ الخُلقِ رأسُ کلِّ بِرّ». خوشروئی سرآغاز همهی خوبیهاست.بعدش هم با گچهای رنگی، دور تا دور متن رو گل و بلبل کشیدم. خانم آرمیده وقتی وارد کلاس میشد عادتش این بود، که یکراست متمرکز بشه روی تخته سیاه و محتویاتش رو دید بزنه. به محض اینکه چشمش به حدیث افتاد، سگرمههاش در هم رفت. دو قدم به سمت تختهسیاه خیز برداشت و در حالی که پشت به ما کرده بود با تلخی گفت: «اینو کی نوشته؟». بچهها جرأت نمیکردن بگن کار کیه! سکوت کردن. خانم آرمیده این بار صداش رو بالا برد و با حالت خشنتری گفت: «گفتم این رو کی نوشته؟!». بلافاصله از جا بلند شدم و خیلی آروم گفتم: «اجازه خانوم! من این حدیث رو نوشتم». بدون اینکه سرش رو برگردونه گفت: «بخون ببینم!».
منم با صدایی رسا خوندم: «حُسنُ الخُلقِ رأسُ کلِّ بِرّ». خوشروئی سرآغاز همهی خوبیهاست. خانم آرمیده، لحظاتی در خود گم شد. بعد از یک دقیقه، سکوت سنگینش رو شکست و گفت: «آفرین. حالا میتونی بشینی» بُهت بود که از سرو روی کلاس میبارید. آرمیده و آفرین گفتن؟! باور کردنی نبود!
اونم بابت انتخاب حدیثی که در واقع کنایهای به نوع رفتار خودش بود!
از اون روز به بعد یه دگرگونی خاصی در رفتار خانم آرمیده ایجاد شد. بهطوریکه دیگه بیجهت با کسی بداخلاقی نمیکرد.
✍🏻:#لیلامحمدپور
📚:#دفترزخمی
꧁❤️꧂
@Mahfel_eshq
🔴#تلنگر
منِ من، تحقیر شد! منِ من، تنبیه شد!
منِ من، در خود هزاران مرتبه تدفین شد
منِ من، زنجیر شد، منِ من، تکفیر شد
منِ من، تقطیع شد! منِ من تضعیف شد
منِ من، تشدید شد، منِ من، تجدید شد
منِ من، تمرین شد، منِ من، تخمیر شد
منِ من، در عشق اما، در خور تقدیر شد
زانکه این من عاقبت، آن منِ تهذیب شد!
✍🏻:#لیلامحمدپور
📚:#دفترزخمی
꧁❤️꧂
@Mahfel_eshq
Valayar valayar_az_khab bargashtam be tanhaei 128.mp3
زمان:
حجم:
3.73M
🔸🎼؛؛؛ (از خواب برگشتم به تنهایی)؛ با صدای: والایار
«تنم مملو از زخم و عفونت بود، اما؛ هنوز نفس میکشیدم!
با تبسم گفتی شجاع باش!
و شجاعت من، از چشمهایم چکید
آنگاه که گفتم، بی دلیل دوستت دارم...!!
و این سخن شیرین، نقطهی آغاز یک راه بی پایان تلخ شد.
اینکه برای فرار از بیداری، هر دو خود را به خواب زدیم!!...».
✍🏻:#لیلامحمدپور
📚:#دفترزخمی
#موسیقی
꧁❤️꧂
@Mahfel_eshq
Reza Bahram ~ Music-Fa.ComReza Bahram - Hame Raftand (320).mp3
زمان:
حجم:
9.36M
🔸🎼؛؛؛ همه رفتند، با صدای: رضا بهرام
خیلی راحت میگن:
«رها کن خودت رو از بند خاطرات!
رها کن آدما رو!
برای خودت زندگی کن! و
زندگیت رو به بودن این و اون گره نزن!...»!
باشه قبول. منم میدونم رها کردن بهترین کاره. و میبایست تموم تلخیها رو اعم از جریحهدار شدن احساسات، انبوه کینهها، ترسها و فقدانهای گذشته رو یکجا رها کرد و روح رو بیش از پیش آزار نداد.
اما اصل مشکل اینجاست که وسعتِ مرز این رهایی رو هیچکس تعیین نکرده!
بهخاطر همین من بهطور اساسی با اصل روانشناسی انگیزشی؛ علیرغم اون جملات زیبا و فریبندهای که به خورد ملت میده، مشکل دارم!!!
خیلی راحت میگن رها کن! اما هیچکدومشون نگفتند چه چیز رو، چه کس رو و در چه حد باید رها کرد؟! هنوز هم نمیدونن فراموش کردن و رها کردن آدما، روابط شکست خورده و یا چیزهای تلخی که در گذشته اتفاق افتاده، بستگی به تیپ شخصیتی و عمق اون زخمی داره که به روح و روان فرد وارد شده! و نمیشه یه نسخهی کذایی رو برای همه پیچوند؛ به ویژه اینکه ریشهی بعضی خاطرات هم، درست توی دل سلولهای مغزند و هزار البته میدونیم کندن چنین ریشههایی، مساویست با تولد مرگ مغزی!⌛
✍🏻: #لیلامحمدپور
📚:#دفترزخمی
#تروما
#موسیقی
꧁❤️꧂
@Mahfel_eshq