#ازخودگذشتگی 3
وقتی هم به پدرم درباره موضوع ازدواجم اعتراض کردم گفت_ هنوز کسی بیدار نشده که لیاقت تو رو داشته باشه اما قضیه این نبود... ترس اونا از این بود که من از این خونه برم.
اگه من میرفتم کی باید از مادرم مراقبت میکرد؟ اگه من ازدواج کنم و از این خونه برم اون وقت خواهر برادرام یا خود زن بابام بچههاشونو پیش کی میذاشتن؟ انگار من به دنیا اومدم که فقط برای دیگران کلفتی کنم.
یه بار برادر شوهر خواهر زن داداشم که ۴۵ سال داشت و زنش به خاطر سکته قلبی فوت شده بود از من خواستگاری کرد.
تا اونجایی که خودم فهمیدم احمد بچه نداشت و فقط ۸ ماه با همسرش زندگی کرده بود که بعدش هم همسرش به خاطر عارضه از دنیا میره.
ادامهدارد.
کپی حرام.