خاطرات #فرمانده_اسماعیل
🖼 سه عکس همیشگی...
🔺یکی از #مجاهدان_عراقی می گوید: در یک زمستان سرد، مدتی در چادر مستقر بودیم و شهید دقایقی ـ فرمانده لشکر بدر ـ با ما بود. شبی یکی از مجاهدان سرما خورده بود و پتو کم بود. او داشت از سرما به خود می لرزید. شهید دقایقی پتوی خود را آورد و روی او کشید و گفت: اینها ودیعه های امام در دست من هستند و من باید از آنها نگهداری کنم.
به این جهت، بین مجاهدان عراقی لشکر بدر مرسوم است که هر کدام سه عکس در منزل خود دارند: عکس #امام_خمینی رحمه الله علیه ، عکس #شهید_صدر و عکس #شهید_دقایقی
#اربعین
#اربعین_مثل_شهید_دقایقی_تکریم_کنیم
@mahfelyekshanbeha
خاطرات #فرمانده_اسماعیل
💠💠❤️💠💠
🔷در راه امام حسین"ع" رفتن؛ حسینی شدن می خواهد...❤️(شهید دقایقی)
#شب_جمعهای از شدت خستگی خوابیده بودم. نیمه های شب در ساعت 3- از صدای ناله و نیایش بیدار شدم. چشمهایم را كه باز كردم ، سردار را دیدم كه چه پر سوز و بی قرار به نماز شب ایستاده است. از دیدن چنین صحنه زیبایی به وجد آمدم و عجیب غرق تماشایش شدم. وی با قرائت زیارت #عاشورا ، بر این سوز و گداز افزود. وقتی كه به سجده رفت و زیارتش را با این ذكر (اللهم ارزقنی شفاعه الحسین ...) ادامه داد ، بر این حال و هوای معنوی و عرفانی سردار غبطه خوردم.
هر گنج سعادت كه خدا داد به حافظ
از یمن دعای شب و ورد سحری بود
📎راوی: ابوحسن عامری
┅═══🌹═══┅
💠جبهه فرهنگی شهید دقایقی
@mahfelyekshanbeha
💢 خصوصیاترفتاری و اخلاقی #فرمانده_اسماعیل
🥀
🚩 فرمانده اصلی...
شب عملیات بدر به یاران سلحشورش گفت: «برادران! هر گاه خداوند مقاومت ما را دید، رحمتش را شامل حال ما میگرداند. اگر از یك گردان 300 نفری، یك نفر بماند، باید مقاومت كند. حتی اگر فرمانده شما شهید شد، نگویید نجنگیم، چون فرمانده نداریم. این وسوسه شیطان است. فرمانده اصلی ما خدا و امام زمان (عج) است اصل، آنها هستند و ما موقت هستیم... با هر رگبار سبحان الله بگویید.»
«همرزم شهید»
#امام_زمان
#شهید_اسماعیل_دقایقی
@mahfelyekshanbeha
💢 خصوصیاترفتاری و اخلاقی #فرمانده_اسماعیل
🥀
دنبال عکس امام میگردم»
سال 63 بود. من به دعوت شهید دقایقی به لشکر 17علی بن ابی طالب علیه السلام رفته بودم. مقرلشکر در دارخوین بود و در طرح و عملیات لشکر مشغول خدمت بودم. آن روز شهید به من گفتند میخواهم به امیدیه بروم و به مادرم سر بزنم. اگر شما هم می آیید با هم برویم. من هم که برای دیدار مادرم دنبال فرصتی بودم با او همراه شدم. با هم از دارخوین به سه راه شادگان رفتیم شهرتقریبا خالی بود و همه مردم اسکان نداشتند. آنجا نزدیک خط مقدم بود و امنیت کامل نداشت.مردم در آبادان زندگی نمیکردند. بالاخره وانتی پیدا کردیم که گاو هم پشتش بود. تا شادگان عقب وانت کنار گاو نشستیم . و با ماشین دیگری تا ماهشهر رفتیم. در ماهشهر ازدحامی از مردم در ترمینال ماهشهر بود و دکه هایی بودند که ساندویچ میفروختند . شهید به داخل دکه ها میرفت، نگاه میکرد و بیرون می آمد. من که با دقت ایشان را نگاه میکردم پرسیدم اسماعیل میخواهی دکه بخری یا ساندویچ؟؟ در دکه ها چه میبینی که از خرید منصرف میشوی؟ ایشان گفتند: دنبال عکس امام میگردم. میخواهم از دکه ای ساندویچ بخرم که عکس امام داشته باشد. و همانطور هم شد. از دکه ای خرید کرد که عکس امام دیوارش را مزین کرده بود.
#شهید_اسماعیل_دقایقی
#پنج_شنبه_های_شهدایی
@mahfelyekshanbeha
🥀
خاطرات#فرمانده_اسماعیل
هوا بس ناجوانمردانه گرم بود و در ساختمانی
سیمانی مستقر بودیم. #سردار از صبح زود تا آخر شب ، از این سو به آن سو می رفت. یا در جلسه بود و یا در خط مقدم و یا ... وقتی هم می آمد ، خسته و خیس عرق بود و جای مرتب و خنكی برای استراحت نداشت ، وسیله خنك كننده هم یا كولر آبی بود و یا پنكه. از این رو ، یك دستگاه كولر گازی را آوردند تا در اتاقش به كار گیرند. او مخالفت كرد و گفت: «برای من سخت است كه از كولر گازی استفاده كنم و بچه ها زیر پنكه و كولر آبی باشند!»
#سردار دستور داد كه كولر گازی را به اتاق بچه های عملیات ببرند ؛ تا هرگاه خسته بود برای رفع خستگی به آن جا برود و در ضمن برای بچه های دیگر هم قابل استفاده باشد. كم كم این از خود گذشتگی زبانزد بچه ها شد كه برای #سردار_دقایقی كولر آورده اند و او نپذیرفته است و چنین و چنان. این حركت خالصانه بر حُسن شُهرتش افزود
🇮🇷 شادي ارواح طيبه شهدا حمد و صلوات 🌷
#شهید_اسماعیل_دقایقی
#پنج_شنبه_های_شهدایی
┄┅══════┅┄
@mahfelyekshanbeha
خاطرات فرمانده اسماعیل-۲.mp3
1.29M
#اختصاصی
💬 خاطرات #فرمانده_اسماعیل
#همسفر_اشک🏴
💠 روزی از میدان شهدای تهران می گذشتیم. از ستاد مشترك برگشته بودیم و راهی شهر مقدس قم بودیم. صدای #روضه_حضرت_زهرا (س) در آن میدان – كه از سوی یك نوار فروشی بلند شد- #آقا_اسماعیل را به خود گرفت و او بود كه با شنیدن نام آن حضرت ، همراه با آن نوای غم انگیز ، دل از دست داد.😭
سردار نزد نوار فروش رفت و گفت:
📎 ادامه داستانک در فایل صوتی..👆
📝 راوی: دکتر محمد صالحی
(راننده سردارشهیددقایقی)
💢 خصوصیاترفتاری و اخلاقی #فرمانده_اسماعیل
🔻 🔻 🔻 🔻
🚩 فرمانده اصلی ما امام زمان است...
شب عملیات به یاران سلحشورش گفت: «برادران! هر گاه خداوند مقاومت ما را ببیند، رحمتش را شامل حال ما میگرداند. اگر از یك گردان 300 نفری، یك نفر زنده بماند، باید مقاومت كند. حتی اگر فرمانده شما شهید شد، نگویید نجنگیم، چون فرمانده نداریم. این وسوسه شیطان است. فرمانده اصلی ما #امام_زمان (عج) است اصل، آنها هستند و ما موقت هستیم... با هر رگبار سبحان الله بگویید.»
#فرمانده_مهدی
#شهید_اسماعیل_دقایقی
@shahiddaghayeghi
┅═༅𖣔🩸𖣔༅═┅
@mahfeletabeen
💫✨💫
💠﴿جمله تبیین روز دوم چله﴾
خاطرات #فرمانده_اسماعیل
🔷 سفری به قم
🔻فرمانده مرا صدا زد و گفت: «بیا با هم به قم برویم.»
و من بی خبر از شهادت پدرم ، پذیرفتم و برای سفر آماده شدم. پیش از حركت – از طرف تعاون آمدند و هدیه ای را به تیپ تقدیم كردند. آن مبلغ که از سوی مردم شیراز به ما رسیده بود . را دریافت کردیم و در صندوق گذاشتیم. من كه پول زیادی نداشتم ، مطمئن بودم كه #آقا_اسماعیل برای مخارج سفر از آن پول بر می دارد.
از #قرارگاه_رمضان به راه افتادیم و به سه راهی اهواز – اندیمشك رسیدیم. سال 1364 بود و بنزین هم لیتری 3 تومان بود. از #سردار پرسیدم: «چه قدر پول داری؟»
پاسخ داد: «150 تومان!»
با تعجب گفتم: «150 تومان؟!»
گفت: «بله ؛ شما چه قدر دارید؟»
پاسخ دادم: «500 تومان.»
مانده بودیم كه با این پول چه كنیم! به بنزین ، روغن ، غذا و هزینه های متفرقه دیگر ، به كدام یك برسیم؟!
به هر حال به سمت مقصد در حركت شدیم. به نزدیكی های خرم آباد كه رسیدیم ، گرسنگی سخت عذابم می داد. یادم آمد كه دو كنسرو لوبیا در صندوق عقب داریم.
گفتم: «خیلی خوب ، كنسرو را باز می كنیم و می خوریم.»
#آقا_اسماعیل گفت: «اینها كه مربوط به #بیت_المال است و باید در جبهه مصرف شود. حالا به شهر آمده ایم و باید از پول خودمان غذا تهیه كنیم.»
خسته و گرسنه بودم و ناراحت از بی پولی و سخت گیری سردار. ایام فاطمیه بود و ایشان در حال گوش دادن به روضه حضرت زهرا سلام الله بودندــ به جایی رسیدم كه غذای نذری می دادند. #آقا_اسماعیل گفت: «بفرما این شام.»
خوش حال بودم كه توفیقی نصیب شد تا به داد این شكم مظلوم برسیم. بعد از خوردن آن غذای واقعاً خوش مزه – به طرف قم حركت كردیم. فردایش كه به آن جا رسیدیم ، تازه متوجه شدم كه هدف از این سفر چه بود!
بعد از این ، گاهی از دست #سردار شِكوه می كردم.
🔻🔻🔻🔻
این خاطره در راستای این جمله رهبر معظم انقلاب بیان شده... 👇
نمایش تفاوت جوان رزمندهی ما و نوع رزمندههای دنیا در معنویّت، نیّت و نوع عمل است
🔺🔺🔺🔺
گزیدهای از بیانات رهبر معظم انقلاب اسلامی در دیدار دستاندرکاران کنگره ملی شهدای استان کرمانشاه.
📅 ۱۴۰۳/۷/۱۵
#چله_فاطمی_محفل_تبیین
#روز_دوم_چله
═┅═༅𖣔🔆𖣔༅═┅┅
@mahfeletabeen
💬 خاطرات #فرمانده_اسماعیل
♨️ #گلبانگ_تكبیر✊
شبی در تهران همراه با آقا اسماعیل به منزلشان رفتم. آن شب ، شب بیست و دوم بهمن 1364 بود. هنگامیكه تلویزیون مردم را جهت مراسم تكبیر فرا خواند ، سر موعد مقرر صدای #الله_اكبر چه زیبا بر بام های شهر طنین افكنده شد. سردار با شور و اشتیاق از جا برخاست و از طریق پنجره آپارتمان فریاد تكبیر سر داد. وی دو فرزندش – ابراهیم و زهرا- را به گفتن گلبانگ الله اكبر تشویق می نمود و آنان بودند كه با تأسی به پدر ، چه شیوا فریاد كودكانه شان به ذكر تكبیر بلند بود:
🌷🌷
گل واژه تكبیر به لب ها حك بود
از وسعت گامها زمین در شك بود
ای كاش در آن صبح ظفر می دیدی
خورشید به مشت عاشقان كوچك بود
📝راوی: ابو محمد الطیب
#دهه_فجر
═┅═༅𖣔🔆𖣔༅═┅┅
@mahfeletabeen