از تو يڪ عمر شنيديم و نديديم تو را
به وصالت نـرسيديم و نديديم تو را
روزے مـا فـقـرا شـربـت وصل تو نبـود
زهر ِ هجر تو چشيديم و نديديم تو را
چه قَدَر چلّه نشستيم و عزادار شديم
چه قَدَر شمع خريديم و نديديم تو را
گاهے اندازه ے يڪ پرده فقط فاصله بود
پرده را نيز ڪشيديم و نديديم تو را
سعے ڪرديم ڪه شبے خواب ببينيم تو را
سحر از خواب پريديم و نديديم تو را
مدتے در پے تو رِند و نظر باز شديم
همه را غير تو ديديم و نديديم تو را
فڪر ڪرديم ڪه مشڪل سر دلبستگے است
از همه جز تو بريديم و نديديم تو را
زنی از خاڪ، از خورشید، از دریا، قدیمیتر
زنی از هاجر و آسیه و حوا قدیمیتر
زنی از خویشتن حتی از أعطینا، قدیمیتر
زنی از نیّت پیدایِش دنیا، قدیمیتر
|•°…یاحبیبالباکین…°•|
زنی از خاڪ، از خورشید، از دریا، قدیمیتر زنی از هاجر و آسیه و حوا قدیمیتر زنی از خویشتن حتی از أ
ڪه قبل از قصه ے «قالوا بلی» این زن بلی گفتهست
نخستین زن ڪه با پروردگارش یا علی گفتهست
ملائڪ در طواف چادرش، پروانه پروانه
به سوے جانمازش میرود سلانه سلانه
شبی در عرش از تسبیح او افتاد یڪ دانه
از آن دانه بهشت آغاز شد، ریحانه ریحانه
|•°…یاحبیبالباکین…°•|
ملائڪ در طواف چادرش، پروانه پروانه به سوے جانمازش میرود سلانه سلانه شبی در عرش از تسبیح او افتاد ی
نشاند آن دانه را در آسمان با گریه آبش داد
زمین خاڪسترے بود، اشڪ او رنگ و لعابش داد
زنی آنسان ڪه خورشید است سرگرم مصابیحش
ڪه باران نام او را میستاید در تواشیحش
جهان آرایه دارد از شگفتیهاے تلمیحش
جهان این شاهمقصودی ڪه روشن شد ز تسبیحش