از پنجره قلبت گاهی نگاهی
به آسمان بینداز
و عشق را از ته قلبت❤️
به زندگیات دعوت کن
ما در این دنیا مهمانیم،
و خداوند میزبـان
نگران فردایت نباش…
خدا با توست ☝️
شبتون در پناه امن الهی ✨🙏✨
💞شب به خیر💞
🌹🍃بسم الله الرحمن الرحیم
وقتى همه ى دنيا ميگه بيخيال شو
اميد زمزمه ميكنه
يه بار ديگه تلاش كن
سلام دوستان روزتون بخیر
صبحتون پر از امید و آرامش🌸🍃
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
بزرگترین رویای من🍂
کوچکترین معجزه ی توست
همه ی مارو به رویاهامون برسون
و راه رو برامون باز کن🍂
آمین🙏
#صبحتون
بهترین و خوشرنگ ترین🍂
صبح دنیا با لحظه هایی پر از
خوشی و آرزوی سلامتی 🍂
برای شما
روز و روزگارتان بسیار شاد🍂
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
⁉️لینک شخصی چیست و چطور عمل مى کند؟
💢اگر شما در ایتا یک نام کاربری ایجاد کرده باشید، میتوانید به افراد پیوندی با نام کاربرى خود بصورت eitaa.com/username بدهید. باز کردن این لینک در تلفن آنها، به طور خودکار برنامه ایتا را اجرا و یک گفتگو با شما را باز میکند. شما میتوانید پیوند نام کاربری را با دوستانتان به اشتراک بگذارید. آن را روی کارت ویزیت چاپ کنید یا روی سایتتان بگذارید. با این روش مردم میتوانند بدون دانستن شماره تلفنتان، با شما در ایتا تماس بگیرند.
#آموزش
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
✍️ #دمشق_شهر_عشق
#قسمت_بیست_و_نهم
💠 نگاهش روی صورتم میگشت و باید تکلیف این زن #تکفیری روشن میشد که باز از پاسخ سوالم طفره رفت :«تو اینو از کجا میشناختی؟»
دیگر رنگ شیطنت از صورتش رفته بود، به انتظار پاسخی چشمش به دهانم مانده و تمام خاطرات خانه بسمه و ابوجعده روی سرم خراب شده بود که صدایم شکست :«شبی که سعد میخواست بره #ترکیه، برا اینکه فرار نکنم منو فرستاد خونه اینا!»
💠 بیغیرتی سعد دلش را از جا کَند، میترسید در آن خانه بلایی سرم آمده باشد که نگاهش از پا درآمد و من میخواستم خیالش را تخت کنم که #حضرت_سکینه (علیهاالسلام) را به شهادت گرفتم :«همون لحظه که وارد اون خونه شدم، این زن منو برد #حرم، فکر میکرد وهابیام. میخواستن با بهم زدن مجلس، تحریکشون کنن و همه رو بکشن!»
که به یاد نگاه مهربان و نجیب مصطفی دلم لرزید و دوباره اشکم چکید :«ولی همین آقا و یه عده دیگه از مدافعای #شیعه و #سنی حرم نذاشتن و منو نجات دادن!»
💠 میدید اسم مصطفی را با چه حسرتی زمزمه میکنم و هنوز خیالش پیِ خیانت سعد مانده و نام ترکیه برایش اسم رمز بود که بدون خطا به هدف زد :«میخواست به #ارتش_آزاد ملحق بشه که عملگی ترکیه و آمریکا رو بکنه؟»
به نشانه تأیید پلکی زدم و ابوالفضل از همین حرفها خطری حس کرده بود که دستم را گرفت، با قدرت بلندم کرد و خیره در نگاهم هشدار داد :«همونجور که تو اونو شناختی، اونا هم هر جا تو رو ببینن، میشناسن، باید برگردی #ایران!»
💠 از قاطعیت کلامش ترسیدم، تکهای از جانم در اینجا جا مانده و او بیتوجه به اضطراب چشمانم حکمش را صادر کرد :«خودم میرسونمت فرودگاه، با همین پرواز برمیگردی #تهران و میری خونه دایی تا من مأموریتم تموم شه و برگردم!»
حرارت غمی کهنه زیر خاکستر صدایش پیدا بود که داغ #فراق مصطفی گوشه قلبم پنهان شد و پرسیدم :«چرا خونه خودمون نرم؟»
💠 بغضش را پشت لبخندی پنهان کرد و ناشیانه بهانه تراشید :«بریم بیرون، اینجا هواش خوب نیست، رنگت پریده!» و رنگ من از خبری که برایش اینهمه مقدمهچینی میکرد پریده بود که مستقیم نگاهش کردم و محکم پرسیدم :«چی شده داداش؟»
سرش را چرخاند، میخواست از چشمانم فرار کند، دنبال کمکی میگشت و در این غربت کسی نبود که دوباره با نگاهش به چشمان پریشانم پناه آورد و آهسته خبر داد :«هفت ماه پیش کنار اتوبوس زائرای ایرانی تو #کاظمین بمبگذاری کردن، چند نفر #شهید شدن.»
💠 مقابل چشمانم نفسنفس میزد، کلماتش را میشمردم بلکه این جان به لب رسیده به تنم برگردد و کلام آخر او جانم را در جا گرفت :«مامان بابا تو اون اتوبوس بودن...»
دیگر نشنیدم چه میگوید، هر دو دستم را روی سرم گرفتم و اختیار ساقم با خودم نبود که قامتم ازکمر شکست و روی زمین زانو زدم. باورم نمیشد پدر و مادرم از دستم رفته باشند که به گلویم التماس میکردم بلکه با ضجهای راحتم کند و دیگر نفسی برای ضجه نمانده بود که بهجای نفس، قلبم از گلو بالا میآمد.
💠 ابوالفضل خم شده بود تا از روی زمین بلندم کند و من مقابل پایش با انگشتان دستم به زمین چنگ میزدم، صورت مهربان پدر و مادرم در آینه چشمانم میدرخشید و هنوز دست و پاهای بریده امروز مقابل چشمم بود و نمیدانستم بدن آنها چند تکه شده که دیگر از اعماق جانم جیغ کشیدم.
در آغوش ابوالفضل بالبال میزدم که فرصت جبران بیوفاییهایم از دستم رفته و دیدار پدر و مادرم به #قیامت رفته بود.
💠 اینبار نه حرم حضرت سکینه (علیهاالسلام)، نه چهارراه #زینبیه، نه بیمارستان #دمشق که آتش تکفیریها به دامن خودم افتاده و تا مغز استخوانم را میسوزاند و به جای پرواز به سمت تهران، در همان بیمارستان تا صبح زیر سِرُم رفتم.
ابوالفضل با همکارانش تماس گرفت تا پیشم بماند و به مقرّشان برنگشت، فرصتی پیش آمده بود تا پس از چند ماه با هم برای پدر و مادر شهیدمان عزاداری کنیم و نمیخواست خونابه غم از گلویش بیرون بریزد که بین گریه به رویم میخندید و شیطنت میکرد :«من جواب #سردار_همدانی رو چی بدم؟ نمیگه تو اومدی اینجا آموزش نیروهای #سوری یا پرستاری خواهرت؟»
💠 و من شرمنده پدر و مادرم بودم که دیگر زنده نبودند تا به دست و پایشان بیفتم بلکه مرا ببخشند و از این حسرت و دلتنگی فقط گریه میکردم.
چشمانش را از صورتم میگرداند تا اشکش را نبینم و دلش میخواست فقط خندههایش برای من باشد که دوباره سر به سرم گذاشت :«این بنده خدا راضی نبود تو بری ایران، بلیطت سوخت!»
💠 و همان دیشب از نقش نگاهم، احساسم را خوانده و حالا میخواست زیر پایم را بکشد که بیپرده پرسید :«فکر کنم خودتم راضی نیستی برگردی، درسته؟»...
#ادامه_دارد
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
#دانستنی_ها_و_معماهای_قرآنی
#اعداد_و_ریاضیات_در_قرآن
📌 عدد هفت در کدام آیه قرآن به ذهن تداعی می شود؟
آیه ۲۶۱ سوره بقره در خصوص انفاق
📌 به عدد ۷ و عدد ۱۰۰ در کدام آیه اشاره شده است؟
آیه ۲۶۱ سوره بقره
📌 به عدد ۳ و ۴ و ۵ و ۶ در کدام آیه قرآن اشاره شده است؟
آیه ۷ سوره مجادله در خصوص نجوی
📌 در کدام آیه به عدد ۹۹ و ۱ اشاره شده است؟
آیه ۲۳ سوره صاد مربوط به قضاوت حضرت
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
#ترفند
فریز نخود فرنگی 👌
نخود فرنگی هارو که دون کردین میشورین
بعد داخل قابلمه ای که دوبرابر گنجایش نخودفرنگی رو داره تا ۲/۳ قابلمه آب رو بزارین به جوش بیاد بعد نخودفرنگی هارو بریزین داخل آب درحال جوش ۶یا۷ دقیقه کافیه البته بادرباز.
آبکش که کردین سریع وبلافاصله نخودفرنگی هارو بریزین داخل آب یخ. بعد ۵ دقیقه آبکش کنید این شوک بخاطر اینکه رنگ نخودفرنگی ها سبز بمونه وپوستشون چروک نشه
💥بعدش حتما نخودفرنگی هارو روی پارچه پهن کنین تا قشنگ آبش بره وگرنه بعد فریز کردن برفک میزن
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
.
شوهرﻫﺎ ﺑﻬﺘﺮﻳﻦ ﻛﺴﺎیی ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻛﻪ میﺗﻮﻧﻴﺪ ﺭاﺯﻫﺎﺗﻮﻧﻮ ﺑﻬﺸﻮﻥ بگید
ﻣﻴﺪﻭﻧﻴﻦ ﭼﺮا؟
ﭼﻮﻥ اصلا ﮔﻮﺵ ﻧﻤﻴﺪﻥ که فردا بخوان به کسی هم بگن😂
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
📚عنوان:تنهاگریه کن
📝نویسنده: اکرم اسلامی
روایت زندگی اشرف سادات منتظری مادر شهید محمد معماریان...🖤
این اثر کوشیده تصویری کوتاه و مختصر از یک عمر زندگی و ولایتپذیری زنی را نمایش دهد که در تاریخ انقلاب رشد کرد و اثرگذار شد.
برشی از کتاب :
...فریاد کشیدم :
« نفس بکش!»
ولی بی جان تر از این حرف ها بود.
محکم تر زدم شاید به هوش بیاید؛
فایده نداشت.
درباره شهید:
شهید معماریان در ۲۰ مرداد ۱۳۴۹ در شهر قم دیده به جهان گشود.او توسط بسیج سپاه به جبهه اعزام شد و سرانجام ۶ دی ۱۳۶۵ در عملیات کربلای ۴ شلمچه به فیض شهادت نائل آمد.
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1