#سم_مهلک
#قسمت_دوم
#بر_اساس_واقعیت
بابام به حرفم توجه نکرد و دنبال یه چیزی بود که شیشه شکسته رو بپوشونه اما هر چی گشت، هیچی پیدا نکرد و نهایتا همون شد که من گفتم!
تا وسایلمون رو چیدیم و کمی جمع و جور کردیم خورشید غروب کرد و چون چندین ساعت داخل ماشین بودیم طبیعتا خستگی مسیر باعث شد شب زودتر از همیشه بخوابیم...
من روی تخت توی اتاق خوابیدم و همه چی روال عادی داشت تا اینکه نصفه شب عطش عجیبی اومد سراغم!
که از خواب عمیق بیدار شدم تا برم یه لیوان آب بخورم، ولی سعی کردم با احتیاط و آروم بلند شم که مامان و بابا رو بیدار نکنم، ترجیح دادم لامپ رو هم روشن نکنم. همین طور که آروم، آروم قدم هام رو برمیداشتم یه لحظه احساس کردم پام روی یه چیز خیلی نرم اومد و و بعد هم کمتر از ثانیه ای احساس سوزش خیلی شدیدی در یک نقطه از پام کردم!
در حدی که نتونستم خودم رو کنترل کنم و جیغ زدم!
حالا نه به اون همه احتیاط! نه به این جیغ زدنم! که بابا و مامانم مثل برق گرفته ها از خواب پریدن و به سرعت برق رو روش کردن!
در همین لحظه با دیدن مار وحشتناکی که روبه روم بود از شدت وحشت و سوزش پام بیهوش شدم و من دیگه چیزی نفهمیدم تا اینکه وقتی بهوش اومدم داخل بیمارستان بودم....
بهوش که اومدم حالم خیلی بد... خیلی بد بود...
پرستار و دکتر بالای سَرم بودن و من از درد به خودم می پیچیدم، ظاهرا مارش از اون مارهایی بود که سم مهلک و کشنده ای داشت!
دکتر مجبور شد دوز پادزهر رو زیاد کنه تا اثر سم خنثی بشه، اما شدت پادزهر با سم توی بدن من جوری عمل کرد که خیلی شیک و مجلسی راهی آی سی یو شدم!
بیمارستان بخاطر وضعیت کرونا بخش آی سی یو رو به دو قسمت تقسیم کرده بودند ، یک قسمت برای مریض های کرونایی بود و قسمت دیگه برای مریض هایی امثال من، حدود شش ، هفت تا تخت قسمت ما بود که با اومدن من تمام تخت ها تکمیل شد!
اون لحظات احساسی کردم هیچ سمی مهلک و کشنده تر از سم مار نیست که من رو به این روز انداخته!
(ولی من باز اشتباه میکردم چون سم هایی بودند که با هیچ پادزهری درمان نمیشدن و من ازشون بی خبر بودم!)
دو ، سه روز اول خیلی درد کشیدم و واقعا حالم بد بود، مرگ رو جلوی چشم خودم میدیم که چقدر به ما نزدیکه و ما چقدر دور فرضش می کنیم!
از شدت این حال بد دیگه به اطرافم توجه نداشتم و برام مهم نبود کی میاد، کی میره!
کی به خاطر چی بستری شده و از این حرفها...
فی الواقع درد بود که از نوک پا تا فرق سرم جولان میداد!
از روز چهارم به بعد کمی حالم بهتر شد و هوشیاریم به وضعیت نرمالی رسید، تازه متوجه دو تا دختر جووونی که کنارم بستری بودن، شدم!
که یکیشون هنوز بیهوش بود. از حرفهای دکتر با خانوادشون و پرستارها متوجه کلماتی مثل سَم شدم که ظاهرا خیلی هم کشنده بوده!
توی اون حال با خودم گفتم : ای بابا چه وضعی شده!
چقدر مار و عقرب زیاد شده که اینجا دو سه، نفر دیگه هم مثل من درگیر شدن و از ته دل براشون آرزوی سلامتی کردم...
اون لحظات نمیدونستم که این دو تا دختر استارت و شروع یک ماجرای عجیب و جالب برای من خواهند بود...
با اینکه از نظر ظاهری کمی متفاوت بودند اما خیلی زود توی محیط بیمارستان با هم ارتباط گرفتیم و چون فکر میکردم درد مشترکی داریم کم کم باب رفاقت و دوستی برامون باز شد ، من شش هفت روز داخل آی سی یو بودم و بعد نزدیک یک هفته داخل بخش که وضعیت اونها هم شبیه من و تنها با فاصله ی یکی دو، روز این طرف تر بود...
هیچ وقت فکر نمیکردم بواسطه ی سم یک مار، من به یک سم مهلک تر و کشنده و لاعلاج آشنا بشم اما این اتفاق در حال افتادن بود....
ادامه دارد....
نویسنده:#سیده_زهرا_بهادر
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
❄️آرامش آسمان شب
🌼سهم قلبتون باشد
❄️و نور ستاره ها
🌼روشنى ِ بى خاموش ِ
❄️تمام لحظه هاتون
🌼خدایا نور شبمان باش
❄️و ستاره هاى آسمانت را
🌼سقف خانه دوستانم کن
❄️تا زندگیشون مانند ستاره
🌼بدرخشـد ..
🌙شـــب_زیــــباتون_بخیر✨
⁉️ایتا چه تفاوتی با سایر پیامرسانها مثل واتسآپ و تلگرام دارد؟
💢برخلاف واتسآپ، ایتا بر مبنای فضای ابری بنا نهاده شده و همگامسازی در آن یکپارچه است. یعنی شما میتوانید همزمان از دستگاههای متعدد مانند گوشی اندرویدی و وب سرویس به پیامهای خود دسترسی داشته باشید و میتوانید تعداد زیادی عکس، فیلم و فایل (MP3، Doc، Zip و...) به اشتراک بگذارید یا آنها را در فضاى ابرى ذخیره کنید. پیام رسان ایتا از نظر ظاهری شبیه تلگرام است. زیرا اینترفیس تلگرام توانسته است رضایت نسبی کاربران ایرانی را جلب کند و مخاطبان با ورود به ایتا با محیط غریبهای مواجه نمیشوند. علاوه بر اینها خدماتی افزون بر تلگرام برای ایتا پیشبینی شده است که به تدریج و بصورت رایگان به کاربران عرضه خواهد شد. یکی از امکاناتی که میتواند برای برنامهنویسان و کاربران جذاب باشد API ربات است که در آینده در اختیار کاربران قرار خواهد گرفت.
#آموزش
#آموزش_ایتا
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
❤️قسمت شصت و دو❤️
.
برایم پارچه آورده بود و لوازم آرایش.
هدی بیشتر از من از آن استفاده می کرد، با حوصله لب ها و گونه هایش را رنگ می کرد و می آمد مثل عروسک ها کنار ایوب می نشست.
ایوب از خنده ریسه می رفت و صدایم می کرد: "شهلا بیا این پدرسوخته را نگاه کن"
هدی را فرستاده بودم جشن تولد خانه عمه اش.
از وقتی برگشته بود یک جا بند نبود.
می رفت و می آمد، من را نگاه می کرد.
می خواست حرفی بزند، ولی منصرف می شد و دوباره توی خانه راه می رفت.
+ چی شده هدی جان؟ چی م یخواهی بگویی؟
ایستاد و اخم کرد😠
_ من نوار میخواهم، دلم می خواهد برقصم. میخواهم مثل دوست هایم لاک بزنم.
جلوی خنده ام را گرفتم:
+ خب باید در این باره با بابا ایوب حرف بزنم، ببینم چه می گوید.
ایوب فقط گفت:
"چشمم روشن" 😶
.
❤️قسمت شصت و سه❤️
.
ایوب فقط گفت: "چشمم روشن...."
و هدی را صدا زد:
"برایت می خرم بابا ولی دوتا شرط دارد.
اول اینکه نمازت قضا نشود و دوم اینکه هیچ نامحرمی دستت را نبیند"
از خانه رفت بیرون و با دو تا #نوار_کاست و شعر و آهنگ ترکی برگشت.
آنها را گرفت جلوی چشمان هدی و گفت "بفرما، حالا ببینم چقدر می خواهی برقصی"
دوتا #لاک و یک شیشه آستون هم گرفته بود.
دو سه روز صدای آهنگ های ترکی و بالا پریدن های هدی، توی خانه بلند بود.
چند روز بعد هم خودش نوار ها را جمع کرد و توی کمدش قایم کرد. ☺
#ادامہ_دارد
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
#اطلاعیه
📣📣📣 با سلام مجدد خدمت عزیزان مه گلی و خوش آمد گویی خدمت اعضای جدیدی که به تازگی به جمع مه گلی ها پیوستند
به حول و قوه الهی مسابقه قهرمان من هم به پایان رسید ⌛️ و با استقبال گسترده ی شما شرکت کنندگان عزیز مواجه بودیم .... 🙂
امروز می بایست برندگان این مسابقه را معرفی کنیم...
🎉 برندگان کسانی نیستند جز .....
🏆 سرکار خانم رقیه خسروبیگی
🏆 جناب آقای حمید رضا محمد پور
🏆 جناب آقای غلامرضا حسین زاده
🏆 سرکار خانم فاطمه نورا غفوری
🏆 جناب آقای مهدی شعله
🎁 مبارکتون باشه ان شاالله ...
برندگان برای دریافت جوایز، شماره کارت خود را به آیدی زیر ارسال کنند 👇
@F_mahdijan
مه گل بهترین است 🥇 چون شما همراه همیشگی آن هستید 👏 ولی برای بهتر دیده شدن 👀 نیازمند انتقادات و پیشنهادات شما و معرفی آن به دوستانتان هستیم 👥
مسابقه بعدی بزودی در راه است ...😁
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
اعتراف میکنم یکى از دلایلى که نمره علومم خوب نبوده اینه فک میکردم
حس چشایى مال چشمه... 😂
حس بینایى مال بینیه... 😂
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ترفند
میوه آرایی 🥒
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1