eitaa logo
مَه گُل
663 دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
1.7هزار ویدیو
103 فایل
❤پاتوق دختران فرهیخته❤👧حرفهای نگفتنی نوجوانی و جوانی😄💅هنر و خلاقیت💇 📑اخبار دخترونه و...🎀 📣گل دخترا😍کانال رو به دوستانتون معرفی کنید @Mahgol31 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
مشاهده در ایتا
دانلود
برکاتـ۱۴معصوم_۲۰۲۲_۰۱_۲۲_۱۳_۰۸_۰۹_۱۷۱.mp3
4.63M
اومده اون که ساکن تو آسمونا بود... 🌹🌹🌹🌹🌹 🎤کربلایی وحید شـکـری ⁦(◕ᴗ◕✿)⁩⁦_________🍃🌹 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷🌷🌷 پیشاپیش ولادت حضرت زهرا (س) مبارک باد 💥🎉🎊 💖🌙پروردگارا🍃💕 در انتظار رحمتت نشسته ایم بدهی 🌙 کریمی ، ندهی💦 حکیمی بخوانی💕 شاکرم ، برانی 🍃 صابرم 💕💦پروردگارا 💦🌙💕 احوالم چنانست که می دانی؟ و اعمالم چنین است 💖🍃که می بینی.؟ 🌙🍃نه پای گریز دارم و نه زبان ستیز، بحق کبریایی ات💖 🌙💦 بحق راستی 💞 بحق خوبی🌙💕 💦 بحق بزرگی 💕 بحق انصاف🍃 🍃💕 بحق حقانیت 💞 بحق مهربانی 💦🌙 و بحق عشق 💞🌙 🍃💦💕 بهترینها را برای همه دوستان عزيزم مقدرفرما🍃💦 آمین 🌙💕 🍃🌙 🌹🌸 پیشاپیش عیدتون مبارک ،دلتون شاد ولبتون خندون دوستان من 🌸🌹 🌷🌷🌷شب تون به خیر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مداحی آنلاین - فضائل حضرت زهرا - استاد رفیعی.mp3
2.83M
فضائل حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها 🌹🌹🌹🌹🌹 🎤حجت الاسلام رفیعی ⁦(◕ᴗ◕✿)⁩⁦_________🍃🌹 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️قسمت هشتاد و دو❤️ . قرآن آخر شب تلویزیون شروع شده بود و تا صبح ادامه داشت. خمیازه کشیدم. + خوابی؟ با همان چشم های بسته جواب داد _ نه دارم گوش می دهم + خسته نمی شوی هر شب تا صبح قرآن گوش می دهی؟ لبخند زد☺ _ "نمیدانی شهلا چقدر آرامم می کند." هدی دستش را روی شانه ام گذاشت از جا پریدم: "تو هم که بیداری!" - خوابم نمی برد، من پیش بابا می مانم، تو برو بخواب. شیفتمان را عوض کردیم آن طرف اتاق دراز کشیدم و پدر و دختر را نگاه کردم تا چشم هایم گرم شود. ایوب به بازوی هدی تکیه داد تا نیفتد. هدی لیوان خالی کنار ایوب را پر از چای کرد و سیگار روشنی که از دست ایوب افتاده بود را برداشت. فرش جلوی تلویزیون پر از جای سوختگی سیگار بود. 😔 # ❤️قسمت هشتاد و سه❤️ . ایوب صبح به صبح بچه ها را نوازش می کرد. آن قدر برایشان شعر می خواند تا برای نماز صبح بیدار شوند. بعضی شب ها محمد حسین بیدار می ماند تا صبح با هم حرف می زدند. ایوب از خاطراتش می گفت، از این که بالاخره رفتنی است. محمد حسین هیچ وقت نمی گذاشت ایوب جمله اش را تمام کند. داد می کشید: "بابا اگر از این حرف ها بزنی خودم را می کشم ها" ایوب می خدید: "همه ما رفتنی هستیم، یکی دیر یکی زود. من دیگر خیالم از تو راحت شده، قول می دهم برایت زن هم بگیرم، اگر تو قول بدهی مراقب مادر و خواهر و برادرت باشی. محمد حسین مرد شده بود. وقتی کوچک بود از موج گرفتگی ایوب می ترسید. فکر می کرد وقتی ایوب مگس را هواپیمای دشمن ببیند، شاید ما را هم عراقی ببیند و بلایی سرمان بیاورد. حالا توی چشم به هم زدنی ایوب را می انداخت روی کولش و از پله های بیمارستان بالا و پایین می برد و کمکم می کرد برای ایوب لگن بگذارم. ☺ ⁦(◕ᴗ◕✿)⁩⁦_________🍃🌹 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
روز (همونجاست) مبارک ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ روز (غذاتوبخور زبونت درازترشه )مبارک روز(هروقت رسیدی پیام بده )مبارک روز(ازبس سرت توگوشی بوده )مبارک روز (اونایی که ازفرگاز به عنوان انباری استفاده میکنن) مبارک روز (بذارخودت مادرشی اونوقت خودت میفهمی) مبارک 😂😂😂😂😂 😂😂😂😂😂😂 روز ( ولت کردم که اینجوری شدی) مبارک روز ( هرچی بپوشی بهت می‌یاد) مبارک روز ( ماماااان، یامان) مبارک روز ( اونقدر به اون بی صاحاب خیره نشو، آخرش کور میشی)، مبارک روز( فردا میری خونه شوهر، میگن دستت درد نکنه با این بچه تربیت کردنت) مبارک روز( میان می‌کننت تو گونی می برنت بدبخت) مبارک روز ( همه عمرمو گذاشتم پات که اینطوری زبون درازی کنی) مبارک روز ( شماها چه گُلی به سر من زدید که عروس بزنه) مبارک روز ( لال از دنیا بری) مبارک روز ( داری میری آشغالارم ببر) مبارک روز ( من فقط به خاطر شما ذلیل مرده ها دارم با باباتون زندگی میکنم) مبارک روز ( ناشُکری نکن) مبارک روز ( همونجاهاس) مبارک روز ( ذلیل بشه معلمت که اینقدر مشق میده) مبارک روز ( فوق لیسانس شما اندازه‌ی دیپلم منه) مبارک روز ( وای به حالت بیام همونجا باشه) مبارک روز ( من نمیدونم، برو از بابات اجازه بگیر) مبارک روز ( ایناهااا، چه‌طور ندیدیش) مبارک روز ( من نمیدونم تو به کی رفتی) مبارک روز ( دست پخت زنتم می‌بینیم) مبارک روز ( پزشکی بخون، کنارش علاقتو ادامه بده) مبارک روز ( پاشو زیرت رو جارو بکشم، دوباره بخواب) مبارک روز ( توام لنگه‌ی باباتی) مبارک روز ( خیلی‌ها همین هم ندارن بخورن) مبارک روز ( به همسایه بگو بیاد سفره رو جمع کنه) مبارک روز ( ناهار چی داریم؟ کوفتِ کاری) مبارک روز ( بیا بخور پیاز توش نیست ولی ۹۰درصد غذا پیازه) مبارک روز ( عین عمه‌تی) مبارک 🤣😘 روز اونی که بهش میگی منو ساعت هشت صبح بیدار کن ساعت هفت صبح داد میزنه پاشو ساعت ده شده هم مبارک😂😂😂😂😂 ‌ ‌⁦(◕ᴗ◕✿)⁩⁦_________🍃🌹 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
تنها جمله ای که مدام تکرار میکرد یا بهتر بگم جمله نبود، کلمه بود که بریده ... بریده... می گفت: فریده! فریده! همینجور که داشت دستم رو می کشید! از بستنی فروشی اومدیم بیرون... دیدم درست حرف نمی زنه، منم که نمی دونستم چی شده؟! دستش رو محکم گرفتم و گفتم: مهسا جان فریده چی؟! درست بگو حداقل بدونیم باید چکار کنیم؟ سرش رو تکون داد و گفت: باور کن خودمم نمیدونم چی شده! فریده از پشت گوشی حالش خوب نبود فقط گفت: مهسا تا دیر نشده با هدی بیا شاید این آخرین بار باشه که می بینمت! اشکهای مهسا ریخت و با هق هق گفت: فک کنم فریده دوباره زده به سرش و یه کاری دست خودش داده! هدی خواهش می کنم فقط بدو ....فقط بدو.... ترس و وحشت تمام بدنم رو فرا گرفت و مثل یه تکه یخ منجمد شدم! مبهوت نگاه مهسا می کردم که یعنی چی! نکنه فریده چیزیش بشه! اما خیلی زود با تکونی که مهسا دادم و داد میزد هدی نجنبیم از دست میره، به خودم اومدم... هزار تا فکر توی ذهنم موج میزد... دلشوره ی عجیبی گرفته بودم! نمیدونم چرا احساس خطر میکردم! نمیدونم چرا ترسیده بودم! شاید بخاطر ماجرای امروز اگر اتفاقی برای فریده می افتاد خودم رو یه بخشی مقصر میدیدم! من که آدرس را هم بلد نبودم پشت سر مهسا تا رسیدن به خیابون اصلی فقط دویدیم، نفس نفس زنان یه تاکسی دربست گرفتیم و راه افتادیم به سمت مقصدی که معلوم نبود قراره با چی مواجه بشیم! مدام توی دلم خدا خدا میکردم اتفاقی برای فریده نیفته، اینکه دوباره یه کار احمقانه به سرش نزده باشه، اینکه زندگیش رو به بدترین شکل ممکن تموم نکنه و راهی جهنم نکرده باشه که اینطوری تازه اول مصیبته!!! مهسا خیلی استرسش بیشتر بود، این رو از ناسزاهایی که داشت به زمین و زمان زیر لب میداد میشد قشنگ فهمید! شاید چون یه بار این اشتباه بزرگ رو کرده بود و میدونست نجات ازش فقط یه معجزه میخواد که برای هر کسی اتفاق نمی افته! و وقتی زندگی تمام شد دیگه همه فرصت ها تمامه...! با همون حال خراب و پر از اضطراب به مهسا گفتم: مهسا نصیحتت نمیخوام بکنماااا ولی این حرفها الان دقیقا چه فایده ای داره! مگه غیر از اینه ما هر کدوممون مسئول رفتار خودمونیم! حالا چه رفتار اشتباه، چه درست! در هر صورت خودمونیم که سرنوشت خودمون رو رقم می زنیم! الانم به جای این همه فحش دادن به زندگی و دنیا، حداقل یه بار دیگه به فریده زنگ بزن و شمارش رو بگیر ببین در چه حالیه؟ مهسا سریع پیشنهادم رو قبول کرد و شماره فریده رو گرفت اما هر چی بوق خورد فریده جواب نداد! و این جواب ندادن فشار عصبی من و مهسا رو هزار برابر بیشتر کرد! تا رسیدن به جایی که فریده به مهسا گفته بود، بیست دقیقه ای با ماشین فاصله بود و ما هیچ چاره ای جز صبر برای رسیدن به محل مورد نظر نداشتیم! توی این بیست دقیقه نمیدونم مهسا توی چه حالی بود! ولی من با توسل به تک تک چهارده معصوم و اهل بیت علیه السلام ازشون عاجزانه می خواستم که کمکمون کنن و چیزی که فکر می‌کنیم پیش نیاد و صحنه ای که تصور می‌کردم رو نبینم! وقتی به محل مورد نظر رسیدیم آپارتمان سه طبقه ای بود که ظاهرا فریده توی یکی از واحدهای طبقه ی سوم بود. چون آسانسور هم نداشت با عجله و دست پاچگی تمام پله ها رو بالا رفتیم ولی هر چی به واحد مد نظرمون نزدیک تر میشدیم یه اتفاق عجیب و غیر عادی نظرم رو جلب کرد که... ادامه دارد.... نویسنده: ⁦(◕ᴗ◕✿)⁩⁦_________🍃🌹 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💫خداے مهربانم 🌟دست نیاز را به درگاه 💫تو دراز میڪنم 🌟و از تو میخواهم ڪه 💫آرامش، برڪت، سلامتی 🌟عشق، بخشش و امنیت 💫را براے همه دوستان 🌟و عزیزانم ارزانی‌ داری 💫شبتون بخیر و در پناه خدا🌟 ✨مهربان معبودم 🎋شب خود و دوستانم را ✨به تو میسپارم 🎋آرزوهایم زیاد است ✨اما ناب ترین آرزویم 🎋نعمت سلامتیست ✨برای همه ی عزیزانم 🎋صبور باشیم ✨مشکلات هم تاریخ انقضا دارند 🎋امشب براتون ✨سلامتی آرزو میکنم 🎋الهی همیشه ✨سلامت و شاداب باشید🙏 🎋شبتون بخیر