✨﷽✨
✨ #پنددوستانه
آدم شیشه کثیف رو پاک میکنه
حسش خوب میشه،
ببین دلو پاک کنی چی میشه !!!!
از هر کی بدی دیدی
همین الان ببخش و کینه رو بریز دور
دلتو پاک کن از هر چی کینه است
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
پنجشنبه است و ياد درگذشتگان😔
🌹اَللّهُمَّ اغفِر لِلمُومِنینَ وَ المُومِنَاتِ وَ المُسلِمینَ وَ المُسلِمَاتِ اَلاَحیَاءِ مِنهُم وَ الاَموَاتِ ، تَابِع بَینَنَا وَ بَینَهُم بِالخَیراتِ اِنَّکَ مُجیبُ الدَعَوَاتِ اِنَّکَ غافِرَ الذَنبِ وَ الخَطیئَاتِ وَ اِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ بِحُرمَةِ الفَاتِحةِ مَعَ الصَّلَوَاتِ 🌹
🤲التماس دعا 🤲
+مادر؟ حاضر یا غایب؟
+پدر؟ حاضر یا غایب؟
+خواهر؟ حاضر یا غایب؟
+برادر؟ حاضر یا غایب؟
+فلانی؟ حاضر یا غایب 😔
برای حاضرهای زندگیتون عشق❤️
🖤و برای غایب های زندگیتون
فاتحه نثار و بخشش کنید🌸❣
🍀 مه گل پاتوق دختران فرهیخته 🍀
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
🦋🦋🦋
❤️📚
📚
#عشقینه 🌸🍃
#ناحله 🌺
#قسمت_صدوهفتاد
لباسم رو عوض کردم.
کتاب هام رو ریختم تو کولم که محمد اومد تو اتاق و گفت:
+امروز من میرسونمت
خیلی خوشحال شده بودم
_جدی؟
مگه نمیری سپاه؟
+چرا ! ولی میتونم تو رو هم برسونم.
_قربونت برم پس بریم کلاسم دیر میشه.
لباساش رو عوض کرد و رفت پایین.
در اتاقا رو بستم ،چراغ هارو خاموش کردم،در خونه روهم قفل کردم و رفتم پایین.
محمد تو کوچه منتظرم بود
به محض دیدنم استارت زد
نشستم تو ماشینش
چند دقیقه از حرکتمون میگذشت که گفت:
+هر روز با تاکسی و آژانس میری سختت نیست؟
+راستش سخته یخورده!
_آخه اینجوری هم باید صبح به این زودی بیدار شی تا برسی به کلاسات برای همین از خواب سیر نمیشی.
همیشه هم تا دیر وقت بیداری.
بعدش هم تا کی میخوای این همه کرایه بدی؟
ناسلامتی گواهینامه داری ها.
_نمیدونم میترسم تصادف کنم
+نفوس بدنزن.
ماشین رو زد کنار و پیاده شد که گفتم:
_عههه چیکار میکنی؟
کلاسم دیر میشه.
+خودت بشین پشت فرمون
_محمد دیوونه شدی؟
در سمت من رو باز کرد
+پیاده شو یالا.
_وای تورو خدا
+خدا هست بعدش هم من هستم دیگه چرا میترسی؟
استرس وجودم رو گرفته بود
_حالا نمیشه امروز بگذری از من؟
باشه یه روز دیگه که عجله ندارم
+نوچ نمیشه بدو پاشو
میدونستم دست بردار نیست و قفلی بزنه به همین راحتی ها ول نمیکنه
پباده شدم
محمد جای من نشست.
نشستم پشت فرمون
با کلی دعا و بسم الله کلاج رو گرفتم و دنده گذاشتم و بعدش هم گاز
اصلا دل تو دلم نبود.
محمد گفت:
+خب چیه مثلا؟ این ترس داره؟
_هیس محمد حرف نزن تمرکزم بهم میریزه !
خندید و گفت:
+به روی چشم
نفهمیدم اون روز چجوری رسیدم دم دانشگاه
وقتی ماشین رو خاموش کردم یه نفس عمیق کشیدم و به محمد نگاه کردم که گفت:
+دیدی سخت نبود؟
_سخت نیست فقط راهش زیاده!
خندیدوگفت:
+باشه عزیزم برو کلاست دیر میشه.
کولم رو گرفتم و از محمد خداحافظی کردم و وارد دانشگاه شدم.
تا چند ساعت قلبم همینجور بوم بوم میزد.
بین دو تا کلاس هام که گوشیم رو چک میکردم متوجه شدم محمد پیام داده
+ساعت چند کلاست تموم میشه؟
براش اس ام اس زدم
_سه و نیم
انگار منتظر جواب نشسته بود گفت:
+پس میام دنبالت یکم رانندگی کنی یاد بگیری.
به خودم گفتم هیچی دیگه کارم در اومد ...
دقیقا همینجور شد!
دقیقا سر ساعت سه و نیم دم دانشگاه منتظر بود.
من رو که دید با شوق از ماشین پیاده شد
سلام که کردم گفت
+بشین
دوباره همون آش و همون کاسه ی صبح بود.
تا یک هفته همین کارش بود
صبح ها زودتر بیدار میشد باهام می اومدتا رانندگی کنم که هم خودش به کارش برسه هم من به کلاسم.
وقتی هم که زمان تموم شدن کلاسام با محل کارش تداخل نداشت می اومد دنبالم.
انقدر این کار روکرد که کاملا جاده رو مسلط شدم و خودم با ماشینش میرفتم و می اومدم.
_
بعد از نمازصبح نشستم سر درس هام.انقدر این کتاب و اون کتاب رو ورق زدم که خسته شدم
ساعت تقریبا ده بود.بلند شدم در یخچال رو باز کردم
پاکت شیررو برداشتم تا برای خودم بریزم که محمد هم بیدار شد.
_به به صبح بخیر جناب سحرخیز
یعنی دقیقا زمان بیدار شدن تو خونه ی ما برعکس شده.
چقدر میخوابی تو اخه پسر؟!
پاشو یکم ببینیمتون دلمون وا شه انگیزه داشته باشیم واسه درس خوندن
خندیدو گفت :
+عجب!!!
صبح شمام بخیر.
_دست و صورتت رو بشور واست صبحانه درست کنم.
رفت تو دستشویی وچند دقیقه بعد اومد بیرون.
مسواکش رو گرفت و دوباره رفت دستشویی.
یک ربع گذشت
عجیب به ساعت نگاه کردم
سفره روکه چیدم رفتم دنبالش
دردستشویی رو زدم وگفتم :
_اقا محمد!!
با صدای عجیب غریبی گفت بله و بعدش در رو باز کرد.
_چیکار داری میکنی شما یک ربع؟
با مسواک تو دهن پر از کفش گفت :
+مسواک میزنم
با تعجب پرسیدم
_یک ربع داری مسواک میکنی؟
دهنش رو شست و گفت:
+جدی یه ربع شد؟
خندیدم که گفت:
+اره دیگه النظافت من الایمان
باهم دیگه خندیدیم و رفتیم تو آشپزخونه
مشغول جمع کردن ظرف های صبحانه بودم که زنگ خونه به صدا در اومد
به محمد گفتم:
_منتظرکسی بودی؟
+نه
رفت سمت آیفون و
+عه ریحانس
_خب درو بزن بیاد بالا
+زدم
در خونه رونیمه باز گذاشت.
چند دقیقه بعد ریحانه با دو اومد بالا
با دیدن محمد تو چارچوب در پرید بغلش
محمد بوسیدتش و وارد شدن
منم ریحانه رو بغل کردم
که محمد رو به ریحانه گفت:
+چرا نفس نفس میزنی؟
ریحانه گفت:
+روح الله دم دره داداش باید بریم
گفتم:
_وا چرا به این زودی؟تازه اومدی که.
ریحانه نفس عمیق کشید و ادامه داد:
+اومدم چندتا کارت بهتون نشون بدم نظرتون رو بپرسم
محمد با اشتیاق گفت:
+خب؟ ببینم!!
ریحانه سه تاکارت از کیفش در اورد
یکیش سفید بود و ساده و روش یه پاپیون داشت.
یکی دیگه سفید و صورتی بود و روش گل های ریز داشت .
قسمت بالاییش هم دالبری بود و یه نگین کوچولو میخورد
تقریبا تو مایه های کارت عروسی خودمون بود.
یکی دیگه هم یاسی بود
و روش اکلینی بود
با اینکه ساده به نظر میرسید و خیلی خوشگل بود.
#Naheleh
ﺭﻓﺘﻢ ﺑﺎﻧﮏ ﺻﺎﺩﺭﺍﺕ ﯾﻪ ﺣﺴﺎﺏ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩﻡ
ﺍﻭﻣﺪﻡ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﯾﻬﻮ ﺑﺎﻧﮏ ﻣﻠﯽ ﺍﺱ ﺩﺍﺩ...💭
ﺍﺣﻮﺍﻝ پاچه خوارا؟😶😂😂
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
16.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#آموزش
آموزش جامدادی رومیزی 🖍✏️
🍀 مه گل پاتوق دختران فرهیخته 🍀
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
🦋🦋🦋
#مد_گرافی 🦋
اگر میخواهید برای تیپ خود شلوار پارچه ای انتخاب کنید، دنبال مدل های راسته و راحت باشید. این شلوارها علاوه بر گشاد نبودن میتواند ظاهر زیبایی در شما بسازد و از شلوار های طرح دار دوری کنید.
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
دسر توت فرنگی 🍓🍓🍓
توت فرنگی نصف لیوان ریز خرد شده
شیر چهار لیوان
شکر یک لیوان سر پر
آرد 2 ق غ
نشاسته 2 ق غ
وانیل کمی
پودر ژله توت فرنگی دو بسته
بستنی وانیلی لیوانی یک عدد
بیسکوییت پتی بور کاکویی
توت فرنگی به مقدار لازم
ابتدا شکر و آرد و نشاسته رو با هم مخلوط میکنیم و به شیر جوشیده اضافه و مدام هم میزنیم. کمی که غلظت گرفت توت فرنگی های خرد شده رو اضافه کرده و یکی دو قطره اسانس توت فرنگی اضافه میکنیم تاخوشرنگ تر بشه. باز کمی هم میزنیم و از روی اجاق برمیداریم و وانیل را بهش اضافه کرده و مخلوط میکنیم. در ظرف تکی مورد نظر پودر بیسکویت رو ریخته کناره هاش توت فرنگی ورقه شده میچینیم و از مواد روش میریزیم. میزاریم یخچال تا سرد بشه وببنده کمی. سپس یک بسته پودر ژله رو طبق دستور روی پاکتش درست کرده وقتی که کاملا سرد شد روی دسر میریزیم دوباره میزاریم یخچال تا ببنده. برای لایه اخر هم پودر ژله رو با یک لیوان اب جوش مخلوط میکنیم و میزاریم خنک بشه وبا بستنی لیوانی که تقریبا اب شده و هم دما هستن مخلوط میکنیم و روی دسر میریزیم ومیزاریم یخچال تا ببنده...نوش جان
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
🦋مه گل پاتوق دختران فرهیخته🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ترفند
طرز صحیح پوست گرفتن میوه 🍑🍌
🍀 مه گل پاتوق دختران فرهیخته 🍀
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
🦋🦋🦋
هدایت شده از نرگس
Mohammad Motammedi - Hala Ke Miravi (320).mp3
9.31M
آهنگ حالا که میروی🌺🌺🌺
🎤🎤🎤محمد معتمدی
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
مغزجالبترین عضو بدنه
اززمان تولدتاموقع مرگ کارمیکنه به جزسرامتحان وخطبه عقد😕😊
خاک توسرش☹️😂😂
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
🦄 ماسکآبلیمو و عسلو رفع لکِصورت 💜
2 قاشقغذاخوریشیرخشک، آبلیمو و 4
قاشقغذاخوریعسلرا مخلوط
کنید "تا ماده خمیری شکلبه دست بیاد"
بعد از، حدودِ 20 دقیقه، صورتِ خود را
بشوییدو رویپوست مقداریماست
مالیده "و 10 دقیقه صبر کنید و دوباره"
صورتِ خود را بشویید 🍋🍯
💐 💐
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
🌷سلام به اعضای خوب کانال...روزتون بخیر...😊😄
دوستان گرامی امروز براتون غافلگیری داریم، پس همراه بمانید و مطالب را دنبال کنید...👌
از همراهی و مساعدت شما گرامیان صمیمانه سپاسگزارم...🌷🌷
🌷مه گل پاتوق دختران فرهیخته🌷
عکس نوشته ناب☝️
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
🦋مه گل پاتوق دختران فرهیخته🦋
👈سلام به همه همراهان گرامی...،
#داستانی که در پیش رو دارید #واقعی است.
نویسنده شخصا با شخصیت اصلی داستان مصاحبه کرده و داستان را به شیوۀ #رمان به رشتۀ تحریر در آورده است.
🔻ـــــــــــــــ💠ــــــــــــــــ🔻
♻️مقـــدمــــه....🔻🔻🔻
این داستان و رخدادهای آن براساس حقیقت و واقعیت می باشند ... و بنده هیچ گونه مسئولیت و تاثیری در این وقایع نداشته ... و نقشی جز روایتگری آنها ندارم ...با تشکر و احترام...Ⓜ️
#شــــــروع_داستان🔻👇🔻
مه گل پاتوق دختران فرهیخته
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
🦋🦋🦋
🔹 #داستان_ادامه_دار_نسل_سوخته
#قسمت_اول:
👈این داستان #نسل_سوخته🌹
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🔹دهه شصت ... نسل سوخته ...
هیچ وقت نتونستم درک کنم چرا به ما میگن نسل سوخته... ما نسلی بودیم که ... هر چند کوچیک ... اما تو هوایی نفس کشیدیم که ... شهدا هنوز توش نفس می کشیدن...
#ما_نسل_جنگ بودیم ...
🔹آتش جنگ شاید شهرها رو سوزوند ... دل خانواده ها رو سوزوند ... جان عزیزان مون رو سوزوند ... اما انسان هایی توش نفس کشیدن ... که وجودشون بیش از تمام آسمان و زمین ارزش داشت ... #بی ریا ... #مخلص ... #با_اخلاق ... #متواضع ... #جسور ... #شجاع ... #پاک ... انسان هایی که برای توصیف عظمت وجودشون ... تمام لغات زیبا و عمیق این زبان ... کوچیکه و کم میاره ...
🔹و من یک دهه شصتی هستم ... یکی که توی اون هوا به دنیا اومد ... توی کوچه هایی که هنوز #شهدا توش راه می رفتن و نفس می کشیدن ... کسی که زندگیش پای یه تصویر ساده شهید رقم خورد ...
🔹من از نسل سوخته ام ... اما سوختن من ... از آتش #جنگ نبود ...
داشتم از پله ها می اومدم بالا که چشمم بهش افتاد ... غرق خون ... با چهره ای آرام ... زیرش نوشته بودن ... "بعد از شهدا چه کردیم؟ ... #شهدا_شرمنده_ایم"💔🍃 ...
🔹چه مدت پای اون تصویر ایستادم و بهش نگاه کردم؟ ... نمی دونم ... اما زمان برای من ایستاد ... محو تصویر #شهیدی شدم که حتی اسمش رو هم نمی دونستم ...
🔹مادرم فرزند #شهیده ... همیشه می گفت ... روزهای بارداری من ... از خدا یه بچه می خواسته مثل #شهدا ... دست روی سرم می کشید و اینها رو کنار گوشم می گفت ...
🔹اون روزها کی می دونست .. #نفس_مادر ... چقدر روی جنین تاثیرگذاره ... حسش ... فکرش ... آرزوهاش ... و جنین همه رو احساس می کنه ...
🔹ایستاده بودم و به اون تصویر نگاه می کردم ... #مثل_شهدا🌹🍃 ...
اون روز ... فقط 9 سالم بود ...
🔘 #ادامه_دارد....✔️
@modafehh
مه گل پاتوق دختران فرهیخته
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
🦋🦋🦋
#خلاقیت
صابونهای خوشبو رو با رنده یا پوست گیر خورد کنید و توی تورهای نازک بذارید برای خوشبو کردن کمد لباسها یا اتاق و سرویس بهداشتی ازشون استفاده کنید 😍
هم به صرفه هست هم خیلی خوشبو میکنه فضا رو . هرچند وقت یک بار هم عوضشون کنید 👌
🍀 مه گل پاتوق دختران فرهیخته 🍀
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
🦋🦋🦋