﷽
#رمان_بــدون_تـــو_هرگـــز
#زندگے_نامه
شهید سیدعلی حسینی
•┈┈┈•✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈•
🌸بِسمِ رَبِّ الشُهَدا و الصِدّیقین🌸
#قسمت_بیستوچهارم
《 روزهای التهاب 》
🖇روزهای التهاب بود ... ارتش از هم پاشیده بود ... قرار بود امام برگرده ... هنوز دولت جایگزین شاه، سر کار بود ...
🔸خواهرم با اجبار و زور شوهرش از ایران رفتن ... اون یه افسر شاه دوست بود ... و مملکت بدون شاه برای اون معنایی نداشت ... حتی نتونستم برای آخرین بار خواهرم رو ببینم ...😔
🔻علی با اون حالش ... بیشتر اوقات توی خیابون بود ... تازه اون موقع بود که فهمیدم کار با سلاح رو عالی بلده ... توی مسجد به جوانها، کار با سلاح و گشت زنی رو یاد میداد... پیش یه چریک لبنانی ... توی کوههای اطراف تهران آموزش دیده بود ...👌
اسلحه🔫 میگرفت دستش و ساعتها با اون وضعش توی خیابونها گشت میزد ... هر چند وقت یه بار ... خبر درگیری عوامل شاه و گارد با مردم پخش میشد ... اون روزها امنیت شهر، دست مردم عادی مثل علی بود ... 🍀
🌹🍃و امام آمد ... ما هم مثل بقیه ریختیم توی خیابون ... مسیر آمدن امام و شهر رو تمییز میکردیم ... اون روزها اصلا علی رو ندیدم ... رفته بود برای حفظ امنیت مسیر حرکت امام ... همه چیزش امام بود ... نفسش بود و امام بود ... نفس مون بود و امام بود ...✨🍃
✍ ادامه دارد ...
مه گل پاتوق دختران فرهيخته
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C3897b3558f
•┈┈•✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈•
|°•🌙•°|:
🌸 ﷽ 🌸
#رمان_به_همین_سادگی
#نوشته_میم_علیزاده_بیرجندی
#عاشقانه_ای_برای_مسلمانان
#قسمت_بیستوچهارم
🌸🍃🌺🍃🌸
........
با تعجب خندیدم به این بحث مسخره
_نه اتفاقا خودم قبول کردم بدون دخالت یا فکر کردن به این چیزهایی که میگید !
این بار نوبت نفیسه بود که به جای یک ابرو هر دو لنگ ابروهای کوتاه و رنگ کرده اش بالا بپره
_خوبه!... راستش تو این دوره و زمونه کمتر کسی با این چیزها کنار میاد..!
گیج گفتم: متوجه حرفتون نمیشم!
لبخند ظاهری زد
_خب می دونی محیا جون شما وضعیت زندگی خوبی دارین بابات تحصیل کرده و کارمند بانکِ خودتم که به سلامتی داری دانشجو میشی و یک خانوم تحصیل کرده!
حس کردم حرف های عطیه می چرخه توی سرم و بی اختیار اخم کردم
_خب؟؟!
الکی خندید معلوم بود حرص می خوره از اینکه زدم به در خنگی
_درسته امیر علی پسر عمه اته... نمی خوام بگم بده ها نه... ولی خب تو فکر کن احمد آقا بی سوادِ و با کلی سختی که کشیده اصلا پیشرفت نکرده ... من هم بابای خودم اول همون پایین شهر زندگی می کرده و شغلش کفش دوزی بوده ولی حالا چی ماشاالله بیا و ببین الام چه زندگی داره! میدونی محیا دلخور نشو منظورم اینکه خیلی ها اصلا نمی تونن پیشرفت کنن مثل همون تعمیرگاهی که هنوزم احمدآقا اجاره اش داره و خونه اشون که پایین شهره ...امیرعلی هم به خودش بد کرد درسته درسش خوب بود و رشته اش مکانیک بود و عالی! ولی خب وقتی انصراف داده یعنی همون دیپلم! تو این روزگار هم برای دخترها مدرک و ظاهر خیلی مهمه! راستش باور نمی کردم تو جوابت مثبت باشه چون هر کسی نمیتونه با لباس هایی که همیشه کثیف هستن و پر از روغن ماشین و ظاهر نامرتب کنار بیاد!
مغزم داشت سوت می کشید تازه می فهمیدم دلیل رفتار های چند شب پیش امیرعلی رو که خونه ما بود دلیل کلافگیش رو بی اختیار با لحن تندی گفتم: ولی امیرعلی همیشه مرتب بوده!
بازم به خنده الکیش که حسابی روی اعصابم بود ادامه داد
_آره خب... ولی خب شغلش اینجوریه دیگه به هر حال اثر این شغلش بعد سال ها رو دست هاش میمونه! خلاصه اینکه فکر کنم فرصت های خوبی رو از دست دادی محیا جون!
حس بدی داشتم هیچوقت مهم نبود برام بالای شهر پایین شهر بودن ...هیچوقت اهمیت نمی دادم به مدرک درسی! ...من برای آدم ها به اندازه شعورشون احترام قائل بودم و به نظرم عمو احمد بی سوادی که پیشرفت نکرده بود برام دنیایی از احترام بود به جای این نفیسه ای که با مدرک فوق لیسانسش آدم ها رو روی ترازوی پولداری و لباس های تمیز و مارک اندازه می کرد و به شغل و باکلاس بودشون احترام میذاشت به جای شخصیت آدم بودن که این روزها کم پیدا می شد !
لحنم تلخ تر از قبل شد
_خواستگاری امیرعلی برام یک فرصت طلایی بود من هم از دستش ندادم!
انگار دلخور شد از لحن تلخم
_ترش نکن محیا جون هنوز کله ات داغ این عشق و عاشقیا تو سن کمه توعه ...واستا دانشجو بشی بری تو محیط دانشگاه اون وقت ببینم روت میشه به همون دوست هات بگی شوهرت یک دیپلمه است و وتعمیرکار ماشینه اونم کجا پایین شهر و تازه با اون همه سخت کار کردنش یک ماشین هم هنوز از خودش نداره!
مهم نبود حرف های نفیسه اصلا مهم نبود من مال دنیا رو همیشه برای خود دنیا می دیدم! چه کسی و میشد پیدا کرد که ماشین و خونه اش رو با خودش برده باشه توی قبر! پس اصلا مهم نبود داشتن این چیزها ...مهم قلب امیرعلی بود که پر از مهربونی بود ...مهم امیرعلی بود که از عمو احمد بی سواد خوب یاد گرفته بود احترام به بزرگتر رو... مهم امیرعلی بود که موقع نمازش دل من می رفت برای اون افتادگیش! مهم امیرعلی بود که ساده می پوشید ولی مرتب و تمیز!
صدام می لرزید از ناراحتی
_نفیسه خانوم اهمیت نمیدم به این حرف هایی که میگین این قدر امیرعلی برام عزیز و بزرگ هست که هیچ وقت خجالت نکشم جلوی دوست هام ازش حرف بزنم ... مهم نیست که از مال دنیا هیچی نداره مهم قلب و روح پاکشه که خوشحالم سهم من شده!
به مزاقش خوش نیومد این حرف های من اخم کرده بود
_خریدار نداره دیگه محیا جون این حرف هات ...وقتی که وارد محیط دانشگاه شدی و یک پسر تحصیل کرده و آقا و باکلاس دلش برات بره اون وقته که میفهمی این روزها این حرف ها اصلا خریدار نداره بیشتر شبیه یک شعاره برای روزهای اولی که آدم فکر میکنه خوشبخت ترین زن دنیاست !
_شاید خوشبخ ترین زن دنیا نباشم ولی این و میدونم من کنار امیرعلی خوشبخت ترینم و شعار نمیدم ... اگه واقعا محیط دانشگاه جوریه که هر نگاهی هرز میره حتی روی یک خانوم شوهر دار ترجیح می دم همین الان انصراف بدم همون دیپلمه بمونم بهتر از اینکه بخوام جایی درسم و ادامه بدم که دنیا رو برام با ارزش می کنه و آدم های با ارزش رو بی ارزش!
✍🌺🍃🌸🍃🌺🍃
🍃ادامہ دارد....
✍🏻 #نوشته_میم_علیزاده_بیرجندی
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1