eitaa logo
مـ ح ـیا
108 دنبال‌کننده
39 عکس
9 ویدیو
0 فایل
همزمان با #روز_جهانی_حجاب پویش محیا ، وابسته به کانال دختران چادری @clad_girls 😍😍 خاطرات و دلنوشته های مربوط به حجاب 💖 ارسال خاطرات ↙ @Farhangy_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
[خواهرم‌بدون‌چه‌باری‌روی‌شونته ...] 🌱 🆔️@clad_girls
💠 : ؟ ❎ : ؟ ❤️قصه‌ی من و چادرم❤️ بچه که بودم فکر میکنم هشت،نه ساله بودم که رفتیم حرم آقاجان امام‌رضا(ع).قد کشیده بودم و وقتی خادم ها دیدنم،گفتند:«برای دختر خوشگلمون چادر بخرید که بیاد حرم آقا».مادر هم همان موقع مرا برد یک فروشگاه و اولین چادرم را خرید.آنقدر ذوق داشتم که هی بالا و پایینش می‌کردم.چرخ می‌زدم و کیفم را می‌انداختم روی آستیمم و ادای خانم ها را درمی‌آوردم. اما وقتی آمدیم شهرمان،فضایش جوری بود که همسن های من حتی روسری هم نمی‌پوشیدند و میان بزرگتر ها هم خانم های چادری کم بودند.من هم گفتم:«مامان!میشه من چادر نپوشم!؟!» اما خانواده‌مان مذهبی بودند و مادر گفت:« نه دخترم باید بپوشی بابات ناراحت میشه».من هم راضی شدم؛با اکراه!و راستش را بخواهید چادرم رادوست نداشتم! کمی بعد رفتیم قم.و در کتابخانه حرم حضرت معصومه (س)،کتابی دیدم با عنوان«صدفی برای مروارید».تا باز کردم یک داستان آمد.از آنجا که من هم عاشق داستان بودم خواندمش. وبرای همان فوری از کتابفروشی جمکران خریدمش.اما بعد دیگر آن را گذاشتم کنار. تا وقتی ده یازده سالم شد.بچه های مدرسه مرا که با چادر می‌دیدند می‌پرسیدند:«چرا چادر می‌پوشی؟چرا حجاب می‌کنی؟چرا موهات رو نمی‌ذاری بیرون؟».و من از اینکه هیچ جوابی برایشان نداشتم از خودم عصبانی شدم.وقتی رسیدم خانه، رفتم سراغ همان کتاب که مدت ها پیش خریده بودم.نشستم و با هر صفحه خواندنش،جذبش شدم و خواندم و خواندم و خواندم.... تا جواب همه‌ی سؤال هایم را گرفتم و با افتخار حجاب کردم. حال می‌دانستم حجاب به من امنیت و آرامش می‌بخشد و خداوند و امام زمان را از من راضی میکند و من در سایه همه‌ی اینها میتوانم زندگی کنم.زندگی پر نشاط! آن وقت شروع کردم به صحبت با همکلاسی هایم. با آنها هم صحبت می‌شدم و برایشان می‌گفتم از حجاب و زیبایی ها و آرامشش.تابستان آن سال وقتم را گذاشتم و از روی همان کتاب بخش هایی را نوشتم و مدارس که باز شد بین دوستانم پخش کردم. سال ها می گذرد و من هر روزکه بیشتر می‌خوانم و می‌دانم، بیشتر عاشق می‌شوم .عاشق خدایی که به من آموخت چگونه در آرامش باشم. و با چادرم عشق می‌کنم. در خیابان که راه می‌‌روم گاه طعنه می‌زنند و گاه توصیه می‌کنند :«چادرت دست و پاگیره می‌افتی!».جوابش فقط لبخندی‌ست! ولی در دل می‌گویم:«من با چادرم راحتم و زندگیم پر از زیبایی و آزادی‌ست!البته دست و پای گناهم را می‌گیرد و جایش به من بال می‌دهد برای پرواز به سوی بینهایت!به سوی خداوندی که مرا انسان آفریده و باید انسان بمانم.یک انسان حیا دارد و عشق.اما عشق نه آن چیزی‌ست که با نمایش جسم، و در خیابان پیدایش کنیم.عشق در خیابان ها و نگاه های هوس نام یافت نمی‌شود! عشق در وجود ماست و همان مرواریدی‌ست که حجاب می‌شود صدفش.چادرم بوی عشق می‌دهد و من عاشقم! __________________________ ☑️مـ ح ـیا،خاطرات خوب http://eitaa.com/joinchat/3478519974C8685aaafc3
مـ ح ـیا
💟 : سلام من کانالتون خیلی دوست دارم و پویش فرشتگان سرزمین من رو دنبال میکنم من از کلاس اول حجاب کامل داشتم اما به انتخاب خودم چادر رو انتخاب کردم یادمه یه سال بدون چادر بیرون می رفتم اما با حجاب کامل ولی دوباره چادر رو انتخاب کردم چون هیچ حسی بالاتر از حس امنیت چادر نیست من وقتی با چادرمیرم بیرون دیگه هیچ کس حق نگاه کردن به من رو نداره من خودم رو محدود نکردم بلکه خودم رو از نگاه های شیطانی دور نگه داشتم خیلیا بهم میگن که مگه چند سالته چرا دخترونگی نمیکنی و..... من بهشون میگم که چادرم همیشه انتخاب من هست و میمونه امیدوارم که پویش و کانال تون پایدار باشه 🥺❤ __________________________ ☑️مـ ح ـیا،خاطرات خوب http://eitaa.com/joinchat/3478519974C8685aaafc3
مـ ح ـیا
✅ : ؟ سلام امیدوارم حال دلتون خوب باشه من یه دختر نو جوونم که میخوام خاطره ی محجبه شدنم رو براتون تعریف کنم نمیدونم چرا ولی واقعادلم خواست بهتون بگم و یجورایی هم دلنوشته ست برای روز جهانی حجاب: من از کلاس دوم کلاس مهدویت میرفتم و چیز های خیلی خوبی درمورد ائمه(علیهم السلام )یاد میگرفتم من تا موقعی ک برم کلاس پنجم کامل شال یا روسری سر نمیکردم و بعضی اوقات مو باز بیرون میومدم و از کلاس پنجم حجابم رو شروع کردم نه اینکه محجبه باشم و چادر سرکنم نه فقط شال سر میکردم و لاک زیاد نمیزدم لباس کوتاه نمیپوشیدم ولی موقعی که کرونا اومد من خیلی تغییر کردم منی ک از لاک قرمز یا لاک پررنگ متنفر بودم تقریبا کل امسال رو یکجورایی از نظر الان خودم بی حجاب بودم جوری شده بودم ک برام مهم نبود نامحرم موهام رو ببینه خیلی عادی بود ولی این وضع بد خیلی ادامه پیدا نکرد و من هر وقت تو تلویزیون مواقع شهادت یا ولادت اهل بیت چیزی پخش می‌شد منم نگاه میکردم و انگار حس اون هارو درک میکردم و در مواقع شهادت ها گریه میکردم و موقع ولادت خوشحال بودم . خلاصه سرتون رو درد نیارم و از متحول شدنم بگم: من یه دوست صمیمی دارم که مذهبین اما اون هیچوقت اینطوری نبود که بگه چون حجابت اینطوریه تو هم باید با حجاب باشی و فلان هیچی نمی‌گفت و ارتباط خیلی خوبی داشتیم و داریم . حالا این دوست من یه روز میره شاه عبدالعظیم(ع) بعد چون من میدونستم میخاد پروفایلش از اونجایی ک رفته عکس بذاره فرداش رفتم پروفایلشو نگاه کردم دیدم عکس یه دختر محجبه ست که فقط چشماش معلومه و به یه چشمش گل گرفته انگار چشمای اون دختر منو جادو کرد چون من عاشق ژستای عکاسی با چادر عربی بودم با خودم گفتم که اگه من چادری بشم شاید بتونم از این عکسای قشنگ بگیرم و با خودم گفتم چادری شدن حرمت خودشو داره و من سعی کردم حرمتش رو تا جایی که میتونم زنده ام نفس میکشم نگهدارم . اون عکس فقط یه وسیله بود برای محجبه شدن من و از خداوند واقعا بابت لطفی که در حق من کرد ممنونم . من وقتی چادرمو پوشیدم خیلی راحت بودم در حالی که اکثرا میگفتن چادر سر کردن اولاش سختی داره اما برای من فوق العاده راحت بود. دوستم هم تو این مدت کم کمکم نکرد و من الان تقریبا ۲ ماهه که محجبه شدم . از شما هم ممنونم که یه همچین کانال خفنی دارید موفق باشید و امیدوارم هر وقت اومدید پاکدشت بتونم منم بیام پیشتون😇💖 ___________________________ ☑️ مـ ح ـیا،خاطرات خوب http://eitaa.com/joinchat/3478519974C8685aaafc3ر
50.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💥 ماجرای تحول پریسا خانم ریحانی 🌼🌸🌼🌸🌼 ✨ از لاک جیغ تا خــدا ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔴 عضو شوید ⇩⇩⇩ 🌸 eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057
مـ ح ـیا
✳️ : ؟ سلام خواستم داستانمو براتون بگم من دختری متولد ۸۱ هستم که چادری بودم ولی نه از عشق نه علاقه فقط و فقط از روی اجبار پدرو مادر و خاله هام.. ولی تو راهنمایی با گذر زمان و دوستان بی حجاب و اینک خجالت میکشیدم منو و با چادر ببیین گذاشتم تماما کنار سال هشتم تا دهم تا اینکه یه روز یه خوابی دیدم ی شهیدی اومدن تو خوابم تو راهت فرق داره با اینااا با بی حجابا توام یه روزی چادری میشی جدی نگرفتم ولی همش تو فکرم بود به خالم گفتم گفت شهیدم واسطه شده اما تو ادم نمیشی به شوخی تا اینک خوابم دیدم مادری اومد تو خوابم گف تو توسط پسرم راهیان میری که رفتم تو اتوبوس همه میگفتن ما تغییر میکنیم اینحا چون یه خانومی گف اینجا هرچی بگین میرسین بهش گفتم بببینم راستع ولی فکر نکنم رفتیم به ۵ کیلومتر تا کربلا شلمچه دلمم رفتتت دلم شکست کربلا ندیدم ولی ۵ کیلومتر تا کربلا دلم سوزوند گریه کردم خواهش کردم از مادر از شهدا به چادر علاقع پیدا کنم سرم کنم ادم بشم تا اینک گذشت اومدیم یه چیزی منو به چادرم وصل کرد و ول نشد حتی با چادر رفتم مدرسه همه فامیل دوستا تو تغییرم مونده بودن بهت زدع بودن تا اینک تو خونمون عکس اون شهید دیدم گفتم تو کیی تو واقعا وجود داری تو منو تغییر دادی یه نشونه بده بهم زندگیتو بفهممم یک هفتع گذشت تا اینک باز خواب مادرشون دیدم گفتن امروز زندگی نامه پسرم میاد دستت بخون همون روز انگار مراسمشون بود نشستم تو ماشین دیدم نوشتم حیدر جلیلوند دیدم همون شهیده تو ماشین پدرم بود که مراسمش رفتع بود تعجب کردم و هنوزم در عجبممم♥♥خوندم وبع مزارشون رفتم به مادرشون و برادرشون گفتم قضیه و گفتن خیلیا حاجت داددن و الان در غصه اینم کاشکی به جای اینک بگم ۴ ساله یا ۵ ساله با عشق دارم چادر مادرم سرم میکنم با افتخار میگفتمم از بچگی چادر مادرم سرمه😔ولی حییف تو افسوووسم..ـ چ تا الان این شهید خیلی کمکم کردنو.و الان مادر ده هشتادی یه پسر کوچولو به نام محمدثامن هستم به نام اقا امام رضا که پسرمو بهم داد ان شاءالله بتونم پسرمو تو راه راست ببرم و گوش به فرمان اقا❤️ کانالتون واقعاااا عالیه و روی آدم تاثیر گذاره . _________________________ ☑️ مـ ح ـیا،خاطرات خوب http://eitaa.com/joinchat/3478519974C8685aaafc3
توتمنای‌منو‌جان‌منی ! 🌱 🆔️ @clad_girls
مـ ح ـیا
💟 : ؟ ❇️ : ؟ سلام خاطره چادری شدنم ( ف میم ) من از بچگی حجاب داشتم .ولی خیلی رو حجاب تعصب نداشتم.توی محرم و مراسمات مذهبی چادر میپوشیدم ولی از چادر خوشم نمیومد. تا اینکه یه روز با پدرم به خیابون رفتیم.یه دختر چادری همسن خودم با مادرش داشتن میومدن.پدرم بهم گفت:ببین چقدر چادر بهش میاد.تو دلم ناراحت شدم و یه حسی به چادر پیدا کردم. اما هنوز کامل چادر رو دوست نداشتم.راستش چون چادر نمیپوشیدم چادرم بهم کمی کوچیک شده بود.تصمیم گرفتم کم کم چادری بشم.چون خواستم بخاطر حرف پدرمم که شده امتحانش کنم.روزای اول خجالت میکشیدم و حتی وسوسه می شدم چادر نپوشم.ولی پا روی هوای نفسم گذاشتم و خواستم تا تهش برم.روزای اول فامیل مسخره کردن که چرا چادری شدم.ولی من بهشون توجه نکردم.کم کم با چادرم انس گرفتم.داییم بهم پول داد تا ساق بخرم و تشویقم کرد.همین باعث شد حجابم کامل تر بشه.تا جایی که بیرون رفتن بدون چادرم برام مثل عذاب وجدانی خیلی بد بود.تا اینکه دختر دایی هام که بی حجاب هستن بهم گفتن چادرت رو در بیار که بریم بیرون(البته من اصلا باهاشون رفاقت نداشتم چون میخواستیم به خونه خالم بریم باهاشون رفتم) در همون حال محکم جلوشون وایسادم و گفتم:بدون چادر نمیام.پارچه چادرم رو محکم گرفتم و راه افتادم.واقعا اون موقع حس کردم به چادرم وابسته شدم.مادر و پدرم برام چادری جدید و بلند خریدن و یه روسری و ساق زیبا هم برای تشویقم گرفتن.واقعا خیلی احساس خوبی داشتم اینکه دستبند و گیره روسری های رنگی خوشگلی داشتم.از اون مهمتر مورد تعریف و تمجید خیلی ها قرار گرفتم.یه روز هم به پایگاه بسیجمون رفتم(از روزای اول چادری شدنم بسیجی شدم )چند دختر بی حجاب و دو تا دختر چادری دور هم جمع شده بودن داشتن پچ پچ میکردن.یکی شون گفت:با این چادر و حجاب گرمت نیست؟یه ذره روسریتو بیار عقب!گفتم:بهتر از گرمای آتیش جهنمه!!بهتر از جهنم رفتنه!بهتر از عذاب وجدان منه!خندیدن و دیگه هیچی نگفتن.میدونستم این کارم خیلی امام زمانم و خدا رو خوشحال کرد.واقعا چادری شدن برام بزرگی و مقام هم اورد!مثلا تو خیابون یا شهر که راه میرفتم هر کسی میدیدم فکر میکرد من یه زن هستم و خیلی بهم احترام میذاشتن.(از اون جهت که ماسک میزدم و قدم هم بلنده)خوشحال بودم برای مردم قابل احترام هستم.تو دلم گفتم:خدایا ممنونم به من عزت و بزرگی بخشیدی.و قرائت قرآن و صدای زیبا برام ساختی.این یعنی تو بهترین خدا هستی که من رو متحول کردی...پدر و مادرم از من راضی بودن و مقام من بیشتر شد.و کانال دختران چادری هم با متن های آرامش دهنده و تلنگرانه اش بهم بیشتر کمک کرد. ممنون از شما یاعلی __________________________ ☑️ مـ ح ـیا،خاطرات خوب http://eitaa.com/joinchat/3478519974C8685aaafc3