🌿کلام شهیـــــد:
مشکلات، انسانهای کوچك را متلاشی میسازد و انسانهای بزرگ را متعالی !🙂
#شهیدانه 🕊
#شهید_چمران 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💖واکنش دیدنی مردم به جمله ای که تا به حال نشنیده اند ...
💖حتما تا قبل از #عید_غدیر برای دوستانتان ارسال کنید
✨👌وظیفه ی رسالتش را انجام نداده ام...
خداوندی جز او نیست،چرا که به من هشدار داده که اگر آن چه در حق«علی»نازل کرده به مردم ابلاغ نکنم،وظیفه ی رسالتش را انجام نداده ام.و خود او تبارک و تعالی امنیت از آزار مردم را برایم تضمین کرده و البته که او بسنده و بخشنده است.
🌱بخشی از فراز ۲خطبه غدیر🌱
🍃💫14روز تا #عید_غدیر
هیکل کوچیکی داشت،وقتی پشت فرمون لودربود،خیلیا فکر میکردن ماشین سنگین بدون راننده هست که بعدا به کوچکترین سنگرسازبی سنگر لقب گرفت.
#خدامراد_توکلی
🌸🍃
✨#ڪلام_شهید
✍#حجاب؛ احترام به زن!
حجابی که در اسلام عرض کردم زن سرش را بپوشاند، تنش را بپوشاند، دست و صورتش باز باشد، بیاید بیرون؛ این حجاب را هم اسلام به عنوان احترام به زن مقرر کرده است. صریح قرآن این است. اصلا صریح دین ما این است.
📚موقعیت زن از نظر اسلام، ص128
#شهید_بهشتی
🌴#قسمت_بیست_و_دوم: معلم نمونه🌴
🌸راوی:عباس هادی
ابراهيم میگفت: اگر قرار اســت انقلاب پايدار بماند و نسلهاي بعدي هم انقلابي باشند.
بايد در مــدارس فعاليت کنيم، چرا كه آينده مملکت به كســاني ســپرده ميشودکه شرايط دوران طاغوت را حس نكردهاند!
وقتي ميديد اشــخاصي که اصلاً انقلابي نيســتند، به عنوان معلم به مدرسه ميروند خيلي ناراحت ميشد.
ميگفــت: بهترين و زبدهترين نيروهاي انقلابي بايد در مدارس و خصوصاً
دبيرستانها باشند!
براي همين، کاري کم دردسر را رها کرد و به سراغ کاري پر دردسر رفت، با حقوقي کمتر!
امــا به تنها چيــزي که فکر نميکرد ماديات بود. ميگفــت: روزي را خدا ميرساند. برکت پول مهم است. کاري هم که براي خدا باشد برکت دارد.
به هر حال براي تدريس در دو مدرســه مشــغول به کار شــد. دبير ورزش دبيرســتان ابوريحان(منطقه14) ومعلــم عربي در يکي از مــدارس راهنمائي محروم (منطقه 15) تهران.
تدريس عربي ابراهيم زياد طولانی نشد. از اواسط همان سال ديگر به مدرسه راهنمائي نرفت! حتی نمیگفت که چرا به آن مدرسه نميرود!
يک روز مدير مدرسه راهنمائي پيش من آمد. با من صحبت کرد و گفت: تو رو خدا، شما که برادر آقاي هادي هستيد با ايشان صحبت کنيد که برگردد مدرسه! گفتم: مگه چي شده؟!
کمي مکث کرد و گفت: حقيقتش، آقا ابراهيم از جيب خودش پول ميداد به يکي از شاگردها تا هر روز زنگ اول براي کلاس نان و پنير بگيرد!
آقاي هادي نظرش اين بود که اينها بچههاي منطقه محروم هســتند. اکثراً سر کلاس گرسنه هستند. بچه گرسنه هم درس را نميفهمد.
مدير ادامه داد: من با آقاي هادي برخورد کردم. گفتم: نظم مدرسه ما را به هم ريختي، در صورتي که هيچ مشکلي براي نظم مدرسه پيش نيامده بود. بعد هم سر ايشان داد زدم و گفتم: ديگه حق نداري اينجا از اين کارها را بکني.
آقاي هادي از پيش ما رفت. بقيه ساعتهايش را در مدرسه ديگري پرکرد.
حاال همه بچهها و اوليا از من خواستند که ايشان را برگردانم.
همه از اخلاق و تدريس ايشان تعريف ميکنند. ايشان در همين مدت كم، براي بسياري از دانش آموزان بیبضاعت و يتيم مدرسه، وسائل تهيه کرده بود که حتی من هم خبر نداشتم.
با ابراهيم صحبت کردم. حرفهاي مدير مدرسه را به او گفتم. اما فايدهاي نداشت. وقتش را جاي ديگري پر کرده بود.
ابراهيم در دبيرستان ابوريحان، نه تنها معلم ورزش، بلکه معلمي براي اخلاق و رفتار بچهها بود.
دانشآموزان هم که از پهلوانیها و قهرمانیهاي معلم خودشان شنيده بودند شيفته او بودند.
در آن زمان كه اكثر بچههاي انقلابي به ظاهرشان اهميت نميدادند ابراهيم با ظاهري آراسته و كت وشلوار به مدرسه میآمد.
چهره زيبا و نوراني، کلامي گيرا و رفتاري صحيح، از او معلمي کامل ساخته بود.