eitaa logo
کانال شهدایی 《 ماهِ من 》
10.2هزار دنبال‌کننده
19.6هزار عکس
7.2هزار ویدیو
235 فایل
http://eitaa.com/joinchat/235732993Ccf74aef49e گروه مرتبط با کانال http://eitaa.com/joinchat/2080702475Cc7d18b84c1 بالاتر از نگاه منے آه "ماه مـــن " دستم نمےرسد بہ بلنداے چیدنتـــ اے شہید ... ڪاش باتو همراه شوم دمے ...لحظہ اے «کپی آزاد» @mobham_027
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹تصاویر شهدای جان‌برکف سقوط هواپیمای باری ۷۰۷ که در چنین روزی به درجه رفیع نائل گشتند 🕊شادی روح‌شان صلوات @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 روایت افسر ارتشی که کودک مصدوم حمله تروریستی را نجات داد @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇾🇪✊ مداحی حماسی در حمایت از یمنی‌ها بلاست که سر دشمن دمادم می‌بارد دمارشان را دارد یمن درمی‌آرد @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔شاید دل کوچیکش، ذوق پرکشیدن تا پیش قهرمانش را فهمیده بود 🌹شهید مهدی سلطانی‌نژاد 🌹مکالمه با مادر شهیدش @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚 هادی شدی که پیرو حیدر شویم ما 💚 گمراه شد هر آن‌که از این طایفه جداست علیه‌السلام @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از رنگارنگ 🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📝یارب از زهر جفا سوخت ز پا تا به سرم... 🎙روضه‌خوانی قدیمی و دلنشین حاج بمناسبت شهادت امام علی‌النقی(ع) در سال 81 📎 @ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺 از دست ندهیم شهید مدافع حرم نوید صفری در وصیتنامه‌ش گفته: هر کسی زیارت عاشورا بخونه و از طرف من به سید‌الشهدا علیه السلام ابراز ارادت کنه، یا حاجتشو می‌گیرم یا اون دنیا براش جبران می‌کنم. این شهید بزرگوار همچو شهید حججی، توسط وحوش داعشی اسیر می‌شود و سر ازبدنش جدا می‌کنند ولی خیلی رسانه‌ای نشد. @mahman11
✍پتوی خاکی... 🔹یادم است تازه با محمد حسین یوسف الهی آشنا شده بودم هنوز شناخت زیادی از ایشان نداشتم فقط می دانستم که در اطّلاعات عملیّات معاون برادر رمضان راجی (شهید) است. 🔸یک شب تازه از راه رسیده بود وقتی وارد سنگر شد دیدم خیلی خسته است. ّ 🔹موقع خواب بود و من اولیّن برخوردم با ایشان پیش خودم فکر کردم چون ایشان معاون واحد هستند حتماً باید امکانات بهتری برایشان فراهم کنم برای همین رفتم دو تا از بهترین پتوهایمان را بیاورم امّا در کمال تعجّب دیدم دو تا پتوی خاکی را از کنار سنگر برداشت آنها را خوب تکاند و بعد یکی را زیر سر گذاشت و دیگری را روی خود کشید و خوابید. 🔸با دیدن این صحنه حالم دگرگون شد خیلی ناراحت شدم با خودم گفتم ببین چه کسانی در جنگ زحمت می کشند من لااقل یک پتوی ساده توی خانه ام دارم امّا این بنده خدا از رفتارش مشخص است که خانواده اش حتّی همین پتوی کهنه ساده را هم ندارد... 🔹بعد از مدتی در مورد خانواده ایشان تحقیقاتی کردم تا در صورت لزوم اگر کمکی از دستم برآمد انجام بدهم. 🔸با پرس و جوی زیاد منزلشان را پیدا کردم امّا باورم نمی شد خانه بزرگی که من در مقابل خودم می دیدم با آنچه در ذهنم تصوّر کرده بودم خیلی فرق داشت حتّی یادم است یک ماشین هم داخل خانه پارک شده بود که رویش چادر کشیده بودند. 🔹وقتی برگشتم و با بعضی از دوستان مسئله را در میان گذاشتم تازه فهمیدم که وضع مالی ایشان نه تنها بد نیست بلکه خیلی هم خوب است آنجا بود که متوجّه شدم رفتار محمدحسین نشانه چیست در واقع بی اعتنایی او را به دنیا کاملاً حس کردم. راوی:آقای نصرالله باختری @mahman11
✍فرازی از وصیت سردار شهید حسینعلی عالی... 🔹خداوندا می‌خواهم که همچون شهدا مردانه به راه آنها قدم بردارم و تا آخرین قطره خون راه آن‌ها را ادامه دهم. 🔸می‌خواهم همچون دوستانم به سوی آن ستاره‌ای که نور امید به من بخشیده پر بکشم. 🔹خداوندا من نه بهشت می‌خواهم نه شهادت من ولایت می‌خواهم ولایت مولا علی علیه‌ السلام... 🔸مرا به ولایت مولایم علی علیه‌ السلام بمیران و آن جناب را در شب اول قبر به فریادرسی من برسان. @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ﻗﺒﻞ از ﺷﻬﺎدتش در ﻣﺤﻞ اﺳﺘﻘﺮار ﻟﺸﻜﺮ 5 ﻧﺼﺮ ﮔﻔﺖ: اﮔﺮ ﭘﺎﻫﺎﻳﻢ ﻗﻄﻊ ﺷﻮد ﺑﺎ دﺳﺘﻬﺎﻳﻢ و اﮔﺮ دﺳﺘﻬﺎﻳﻢ قطعﺷﻮد ﺑﺎ ﺧﻮﻧﻢ بہ ڪرﺑﻼ ﺧﻮاﻫﻢ رﻓﺖ. در ڪربلای 5 کربلایی شد ... @mahman11
حرکت جوهره‌ی اصلی انسان است و گناه زنجیر من سکون را دوست ندارم؛ عادت به سکون، بلای بزرگِ پیروان حق است. سکونم مرا بی‌چاره کرده... خدایا! به حرمت پای خسته‌ی رقیه سلام الله علیها به حرمت نگاه خسته‌ی زینب سلام الله علیها به حرمت چشمان نگران حضرت ولی عصر عج الله به ما حرکت بده. شهید عباس‌ دانشگر شادی روح همه ی شهدا صلوات🌹 @mahman11
همیشہ ماندن دلیل‌برعاشق‌بودن‌نیست خیلۍ‌هامی‌روند تاثابت‌کنندکہ‌عاشقند‌ . . .(:🌿 ومن‌میدانم‌که‌او‌می‌بیند می‌شنود می‌خرد. @mahman11
"رمان 💞 زهرا خانم ادامه داد: درد ندونستن اینکه کی هستی و چرا نخواستنت، خیلی بیشتر از دردی هست که تو تجربه کردی. اما ارمیا نشکست! خم شد، اما نشکست. به خدا ایمان پیدا کرد و روز به روزخودش رو بیشتر بالا کشید. فخرالسادات، مادر سیدمهدی، مادر شد براش. مادری کرد بدون مادر بودن. مهر ریخت بدون زاییدن. مادر شدن و مادری کردن، به محرم بودن و نبودن نیست پسرم! رها خیلی وقته تو رو پسرخودش میدونه. رها برات نگرانی هاشو خرج میکنه! برات دلواپس میشه! تو رو جدا از پسرهاش نمیدونه! با خیال راحت دل بده به مادرانه هاش. این مادرانه هارو سالهاست که برات داره. این مادرانه هارو بی منت خرجت میکنه. دنبال دلیل و سند نباش. تو جزئی از ما هستی، خودت رو جدا نکن از ما. زهرا خانم رفت و احسان چشم بست به رها فکر کرد. به روزهایی که نگرانش میشد. به تماس های همیشگی اش، به کودکی های پر از رهایش. رها همه جا هوایش را داشت. رها همیشه حتی در اوج خستگی با لبخند برایش وقت میگذاشت. رها همیشه مادری میکرد، شاید نامش را مادری نمیگذاشت، اما بی شک رها مادری کرده بود برایش. از همان روزی که پا در این خانه گذاشت، مادر بود برایش. مهدی مقابل معصومه نشسته بود و میوه اش را پوست کند. معصومه نفس عمیق کشید: نوش جونت عزیزم! مهدی نگاه زیر چشمی به مادرش کرد و گفت: هنوز نمیخوای به من بگی چرا با قاتل بابام ازدواج کردی؟ معصومه سر به زیر انداخت، با انگشتان دستش بازی کرد و بعد مدتی طولانی گفت: فکر کردم عاشق شدم، برای همین با بابات ازدواج کردم، اما بعد مدتی فهمیدم فقط یک کشش ساده بوده و هیچ عشق و عاشقی وجود نداره. زیاد به همدیگه توجهی نداشتیم و فقط تو یک خونه زندگی میکردیم و وقتی تو جمع دوستان و خانواده بودیم، ادای زوج های عاشق رو در می آوردیم. بابات که فوت کرد مهدی حرف مادرش را برید: کشته شد. معصومه اول با تعجب نگاهش کرد و بعد به تایید سری تکان داد: آره، بابات که کشته شد، ببشتر از ناراحتی برای مرگش، برای خودم گریه میکردم. برای اینکه حالا با یک بچه چکار کنم؟ اگه نبودی میتونستم برم دنبال زندگی خودم ولی وجود یک بچه، همه چیز رو سخت میکرد. به بهونه داغ دار بودن، هی با مشت میزدم به شکمم تا بچه بیفته. مهدی بغض داشت اما آن را مردانه عقب راند. خوب میدانست دنیا پر از درد و نامردیست. معصومه بی توجه به حال مهدی باز هم گفت: بعد از یک مدتی پیغام پسغام های رامین شروع شد و هر وقت مرخصی میگرفت، میومد سراغم و از عشقش به من می گفت. فکر کردم عشق واقعی رو پیدا کردم. فکر کردم عاشق شدم اما بعد از مدتی فهمیدم عاشقی سراب بود. همش فریب بود تا باهاش ازدواج کنم! هر روزی که از ازدواجمون میگذشت، اخلاق و رفتارش بد و بدتر شد، تا جایی که شک داشتم اون عاشق روزهای اول کجا رفته؟ مگه میشه اینقدر فیلم بازی کرد؟ اینقدر دروغ گفت؟ یک روزایی رسید که راضی به مرگم شدم. همه راه ها برام بسته بود. راهی نداشتم ازش فرار کنم و طلاق بگیرم. من از تو گذشتم چون فکر کردم عاشقم اما همش خیال بود. یک روزی به خودم اومدم و دیدم من قلبی برای عاشق شدن ندارم! هر کسی به من میگه دوستت دارم، منم از اون خوشم میاد و توهم عاشقی میزنم! تصمیم گرفتم اگه خدا به من فرصتی داد و از دست رامین راحت شدم، برگردم سراغت و دور هر چی مرد و نامردی هست خط بکشم. خیلی سالهای عمرم رفت و سوخت. روزهایی که نه همسر داشتم و نه پسرم رو. همش چوب اشتباهات خودم بود که خوردم. 🌷نویسنده:سنیه_منصوری ادامه‌ دارد ... ‎‎‌‌‎@mahman11