eitaa logo
کانال شهدایی 《 ماهِ من 》
10.2هزار دنبال‌کننده
19.6هزار عکس
7.3هزار ویدیو
235 فایل
http://eitaa.com/joinchat/235732993Ccf74aef49e گروه مرتبط با کانال http://eitaa.com/joinchat/2080702475Cc7d18b84c1 بالاتر از نگاه منے آه "ماه مـــن " دستم نمےرسد بہ بلنداے چیدنتـــ اے شہید ... ڪاش باتو همراه شوم دمے ...لحظہ اے «کپی آزاد» @mobham_027
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از رنگارنگ 🌸
ساعتی دیوار کعبه باز شد🕋 یا علی گفتیم و ❤️ عشق❤️ آغاز شد (ع)🌺 🌺 @ranggarang
هدایت شده از رنگارنگ 🌸
50.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌺 (ع) 💐منی که از تولدم 💐تو کشوری بزرگ شدم 🎙 @ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💔 دیگه تو بهشت در کنار دخترشه ... 🔹 ‏"ابوحمزه سقر حسونا" که دو ماه قبل با دخترش خداحافظی کرد، به شهادت رسید و به فرزند شهید خود در بهشت پیوست... ◇ خانواده، نقطه ضعف غربه عطوفت پدرانه و کلیپ های پدر دختری این دو شهید، قلب ها را سوزاند و لطافت اسلام را به رخ جهانیان کشید... ◇ الهی به مظلومیت کودکان غزه و مردم ستمدیده‌ی غزه @mahman11
📌 توصیه های شهید صیاد شیرازی به دخترش 🔹 بابا در استفاده از وقـت خیلی منظـم بود و خساست به خرج می داد. مثلا شب ها از ساعت ۹:۴۵ تا ۱۱:۲۲ مطالعه میکرد. بماهم توصیه میکرد: «دوسـت دارم صبـح ها ورزش کـنید و همـه کارهاتون مرتب و منظم باشه و وقت تون را هدر ندید.» اما هیچ گاه وادارمان نمی کرد مثل خودش باشیم. 🔸 روی همین حساب، تلویزیون خیلی کم می دید. بیشتر اخبار و تحلیل های سیاسی را دنبال می کرد و بعضی سریال هایی مثل امام علی (ع) و مردان آنجلس. 🔹 حسرت به دلم مانده بود یکبار بیاید و همپای ما بنشیند فیلـمی، سریـالی نگاه کند. یکبار خیلی اصرارش کردم و قربان صدقه اش رفتم که بیاید همراه ما تلویزیون ببیند. بالاخره آمد و نشست. اما چه نشستنی؟! مثل اینکه روی میخ نشسته باشد. بعـد از یک ربـع گفـت: «ببخشـید! نمی خـوام ناراحـت تون کنم. امـا وقتی پـای تلویـزیون می نشینم انگـار وقتـم داره تلـف میشه؛ باید اون دنیا جواب بدم که وقتـم را بـرای چـی مصـرف کـردم. نمی تونم بنشینم و این برنامه را نگاه کنم! میشـه مـن بــرم؟!» .. معذرت خـواهی کـرد و رفت به اتاقـش! 🎙راوی: مریم صیاد شیرازی؛ دختر شهید 📚 «خدا می خواست زنده بمانی» بقلـم فاطمه غفاری / نشر روایت فتـح @mahman11
روز مرد نداشتند لیکن روزها را مردانه ساختند تنها جورابشان سوراخ نبود بلکه پیکری سوراخ شده از گلوله و ترکش داشتند! پاس می‌داریم یاد مردان مردِ سرزمینمان را روز مردان واقعی میهنم مبارک. ‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @mahman11
💔 هرگز المی چو فرقت جانان نیست... ما را به سخت جانی خود این گمان نبود.. 🔹 این روزها، روزهای بودن است، این روزها، روزهای خواستن بودن است خواستن بودن تو بودن و دیدنت، بودن و حرف‌هایت، بودن و دلگرمی‌هایت ◇ این روزها قاب عکست کارم را راه نمی‌اندازد.. چشمانت از پلک نزدن خسته نشد؟!!! تو اگر خسته نیستی،، من دیگر خسته‌ام... ◇‌ خسته‌ام، از نبودن و ندیدنت، خسته‌ام، از نشنیدن صدایت، خسته‌ام، از حرف زدن با عکسی که جوابم را نمیدهد. خسته‌ام، به اندازه تمام لحظه‌های نبودنت... ◇ این روزها، دستانم دستانت را میخواهد و دلم، حضورت را این روزها، چشمانم به دنبال بودنت میگردد... ◇ اما نیستی، نیستی تا مرهمی بر بی‌قراری‌هایم شوی، نیستی تا دل خوش شوم، از داشتن بابا این روزها،... ◇ بابا .... می‌شنوی ... ؟؟؟ باشد، و تو در کنارم نباشی.؟! امروز، روز بودن توست ... و من در حسرتِ تبریک یک روزِ پدر ... 🌷 📸 تصویر نازدانه زینبیون بازگشت پیکر بعد از دو سال از گمنامی @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مثل پدر | حساسیت شهید حاج قاسم سلیمانی درباره احترام به فرزندان شهدا @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مثل پدر وقتی حاج قاسم سلیمانی در هنگام نماز، دست فرزند شهید مدافع حرم را رد نمی‌کند و شاخه گلی را از او می‌گیرد. @mahman11
مرد فقط آن‌ها که بدون غر و بهانه و با خون‌شان مردانه پای انقلاب پنجاه و هفت ایستاده‌اند... @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید سلیمانی: من شهادت می‌دهم پدرم در طول عمر یک گندم حرام وارد زندگی اش نکرد... @mahman11
"رمان 💞 صدرا حرفش را قطع کرد: چیزی رو که از دست دادید، با اما و ولی به دست نمیاد. ایلیا: کار ما اشتباه بود، میدونیم. شما هم ما رو درک کنید. ترسیده بودیم شما هم اشتباه درباره ما قضاوت کنید! زینب سادات جواب برادرش را داد: چند بار اینجوری شد؟ چند بار کارهاتون رو قضاوت کردیم؟ چند بار تنهاتون گذاشتیم؟ ایلیا سرش را پایین انداخت: هیچ وقت. زینب سادات: پس این بار شما دوتا ما رو قضاوت کردید! احسان گفت: زیاد بهشون سخت نگیرید. صدرا: سخت؟ محسن من رو ناامید کرد! یعنی اینقدر پدر بدی بودم که پسرم روی حمایتم حساب نکنه! صدرا بلند شد و به اتاقش رفت. رها سری به افسوس تکان داد: ما یک خانواده هستیم! پای درست و غلط کارهای هم هستیم. تنبیه شما هم باشه وقتی آروم شدیم تصمیم میگیریم. نمیخوام در ناراحتی تصمیم بگیرم. ایلیا: ببخشید خاله. رها: از خواهرت معذرت خواهی کن! * بیمارستان روز شلوغی داشت. احسان خسته مقابل سرپرستاری ایستاد. همین چند ساعت پیش زینب سادات را دیده بود، اما الان هیچ کجای بخش نبود. از یکی از پرستارها پرسید: خانم علوی رو ندیدین؟ پرستار به احسان نگاه کرد: کاری دارید من انجام میدم. احسان: نه. کاری ندارم. ندیدمشون تو بخش. پرستار: یک آقایی اومده بودن دیدنشون، رفت حیاط. احسان متعجب گفت: آقا؟ پرستار: بله. انگار از شهرستان اومده بودن. احسان مردد ایستاده بود که پرستار پرسید: شما خانم علوی رو میشناسید؟ احسان از فکر بیرون آمد. اندکی درنگ کرد و گفت: دختر خاله ام هستن. پرستار را متعجب بجای گذاشت و به سمت حیاط رفت. نیاز به گشتن نبود. زینب سادات با یک نامحرم در جای دور و خلوت نمیرفت. مرد را شناخت. آنقدر آشنا بود که چیزی مثل غیرت دردرونش بجوشد. صدای محمدصادق بلند و محکم بود: این آخرین باره که این رو میگم! بهتر از من برای تو نیست زینب. اشتباه نکن. زینب سادات آرام حرف میزد: من حرف هامو زدم. نظرم عوض نشده. محمدصادق: اگه مثل مامانت داری ناز میکنی، من بیشتر از ارمیا برات صبر کردم! ناز و ادا هم حدی داره. زینب سادات اخم کرد: بحث این چیزها نیست. ما هیچ تفاهمی با هم نداریم و جواب من منفیه. محمدصادق: من میخوامت و به دستت میارم. تفاهم هم خودش به وجود میاد. احسان جلو آمد: اتفاقی افتاده خانم علوی؟ محمدصادق به احسان نگاه کرد. فورا او را شناخت: سلام آقای دکتر! شما هم اینجا هستید؟ احسان: سلام. بله من هم اینجا مشغول کار هستم. محمدصادق رو به زینب سادات کرد: دلت رو به دکترهای اینجا خوش نکن! بچه سوسول هایی که از اسم خدمت سربازی هم میترسن و پشت کتابهاشون قایم میشن! احسان اخم کرد: ببخشید من اینجا ایستادم و میشنوم ها! محمدصادق سینه به سینه احسان ایستاد: گفتم که تو هم بشنوی، خیالاتی نشی. هر چند که گروه خونی تو به دخترچادری ها نمیخوره! تو کل خاندان شما جز رها خانم، کسی چادری هست؟ احسان: خیالات من به خودم مربوطه! تو هم زیاد به ایمانت دل نبند! مگه نشنیدی که هفتاد سال عبادت، یک شب به باد میره!؟ محمدصادق رو به زینب سادات کرد: تا فردا منتظر جوابت هستم. خداحافظ 🌷نویسنده:سنیه_منصوری ادامه‌ دارد .... ‎‎‌@mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️و نسبت به پدر و مادرش وظیفه شناس بود و ظالم نافرمان نبود.″ «وَبَرًّا بِوَالِدَيْهِ وَلَمْ يَكُن جَبَّارًا عَصِيًّا» @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨💚بســــم الله الرحمن الرحیــــم💚✨
🌷🤚🏻* بیــا عــدالت مطلق مسیــر مےخواهــد سپــاهِ منتظـــرانــت، امیــر مےخواهــد زمیــن و ڪل زمــان را بیا و زیبا ڪــن حڪومتِ علــوے را دوباره برپــا ڪــن @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای یار سفر کرده اگر که ز تو دوریم حس می‌کنم انگار که نزدیک ظهوریم ای نور که کعبه شده دل تنگ اذانت مردان جهادند همه منتظرانت... ای بودم از نبودِ تو نابود می شوم می سوزم از فراقِ تو و دود می شوم آقا بیا و با دَمِ عیساییت ببین نابودم و زِ بودِ تو موجود می شوم @mahman11
🤲خدایا ابتدای 🌤️صبـح که رزق بندگانت راتقسیم میکنی میشود رزق من امروز رفاقتی باشد از جنس 🕊️ باعطـر 🌷 @mahman11