به نگاه شما
" سلام "
و به زیبایی لبخند شما🕊
"صبح بخیر" ...
#صبحتون_شهدایی🌷
@mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹نوجوانان ایرانی برای اعزام به جبهه اشک میریختند
🔹علت گریه و التماس این نوجوان رو میدونید؟
🔹فرماندهاش با اعزامش مخالفه و میگه چون برادرت اسیر بعثیهاست، نمیتونم بذارم بری جبهه.
عاقبت با گریهوزاری تونست فرماندهان و خانواده رو متقاعد کنه اما به شرطی که فقط برای یه دوره سهماهه به جبهه اعزام بشه و نه بیشتر!
به هر ترتیب به جبهه رفت و توی عملیات بدر به شهادت رسید.
🌷شهید محمدرضا مکاری
🌷هدیه به روان پاکش صلوات...
@mahman11
27.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 بی خوابی های شهید آقا حمید باکری
🌹 شهیدی که از شدت بیخوابی مویرگهای چشمش پاره شده بود و از آن خون میآمد!!
🌷 شهید حمید باکری
@mahman11
📌 اجابت نذر مادر به امام زمان (عج) با شهادت سیدجعفر
[ مـادرانـه.. ]
🔷️ مادر شهید سید جعفر سید صالحی می گوید: نذر کرده بودم ؛ غرقِ در عشق امام زمان (عج) پرورش بدهم فرزندم را
◇ گفتند شهیدگمنام است تا اینکه عینک غواصیاش را که آوردند ، فهمیدم نذرم قبول شده ....
🔻 سید جعفر ششم فروردین ۱۳۴۱، در تهران چشم به جهان گشود. پدرش سیدیوسف، نقاش ساختمان بود و مادرش،رباب نام داشت.
◇ در رشته اقتصاد دیپلم گرفت و با شروع جنگ به عنوان بسیجی به جبهه رفت.
◇ دوم آذر ۱۳۶۱، غواص بود و در کرخه بر اثر اصابت ترکش به سینه اش شهید شد.
◇ مزار این شهید در قطعه ۲۸ بهشت زهرای تهران واقع است.
#شهید_سیدجعفر_سیدصالحی
@mahman11
📌 شادمانی شهدا در شب نیمه شعبان ...
🔷️ حسینیه الوارثین در اردیبهشت ماه سال ۱۳۶۵ در جشن ولادت حضرت مهدی(عج)
◇ بچهها آن شب خیلی شاد بودند چرا که در مقام سربازی امام زمان (عج) خود را برای شهادت آماده میکردند؛ و چند روز بعد، شش نفر از آنها به درجه شهادت رسیدند.
#رزمندگان_تخریب
#لشکر۱۰_سیدالشهداء
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@mahman11
20.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌 ای لشکر صاحب زمان
آماده باش ، آماده باش
🔹 اجرای مشترک:
صادق آهنگران
رضا راشد (درتومی)
بهرام پائیز
◇ کاری از ستاد کنگره
۳۰۰۰ شهید استان خراسان شمالی
@mahman11
🌹یا ابا صالح المهدی ادرکنی (عج)
همواره دلم به این ندای جانبخش خوش بوده و هست
هر بار که به جبهه اعزام می شدم، دو سه تا ماژیک رنگی می خریدم و با خودم می بردم
لباس های مان را که تحویل می گرفتیم، بلافاصله شروع می کردم به نوشتن پشت پیراهن خودم و بقیه که التماس دعا داشتند:
یا ابا صالح المهدی ادرکنی
اینقدر این نوشته برایم قوّت قلب داشت و انرژی مثبت می داد که عاشقش بودم.
در میانۀ نبرد تن با تانک، آنجا که چیزی نمانده بود ترس بر ایمانم غلبه کند، پنداری امام عصر مستقیم نشسته جلویم و حرف دلم را می شنود
در سخت ترین شرایط جنگ، انگاری خود آقا سرم را در آغوش می گرفت و بهم آرامش می داد
و در میانۀ بارش تیر و ترکش و خمپاره، وقتی بدن زخم خورده ام، نه می سوخت و نه درد می کرد، مطمئن بودم از قدرت و قوّت این کلام زیباست:
یا ابا صالح المهدی ادرکنی
این عکس را تابستان 1362 در سقّز کردستان، روستای حسن سالاران، "سید احمد جلالی پروین" دوست و بچه محلم، با دوربین ساده و معمولی خودم ازم گرفت.
این عکس دو نکتۀ قشنگ دارد:
نوشتۀ پشت پیراهنم
پوکۀ گلوله که در هوا معلق است!
و در این دوران وانفسا، برایم دنیایی از خاطرات دلنشین و ایمانبخش در دل این عکس ها جاریست.
✍حمید داودآبادی
@mahman11