eitaa logo
کانال شهدایی 《 ماهِ من 》
10.2هزار دنبال‌کننده
19.6هزار عکس
7.3هزار ویدیو
235 فایل
http://eitaa.com/joinchat/235732993Ccf74aef49e گروه مرتبط با کانال http://eitaa.com/joinchat/2080702475Cc7d18b84c1 بالاتر از نگاه منے آه "ماه مـــن " دستم نمےرسد بہ بلنداے چیدنتـــ اے شہید ... ڪاش باتو همراه شوم دمے ...لحظہ اے «کپی آزاد» @mobham_027
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بارها و بارها این خاطرات را بخوانیم 🌹 خاطره ای از ۱۸ سال اسارت سیدالاسراء، شهید سرلشگر خلبان حسین لشگری، اولین اسیر ایرانی در جنگ تحمیلی و آخرین اسیری که آزاد شد. وقتی بازگشت از او پرسیدند: این همه سال انفرادی را چگونه گذراندی؟ و او گفت: برنامه ریزی کرده بودم و هرروز یکی از خاطرات گذشته ام را‌ مرور می کردم. سالها در سلول های انفرادی بود و با کسی ارتباط نداشت، را کامل حفظ کرده بود، زبان انگلیسی می دانست و برای ۲۶ سال نماز قضا خوانده بود. 🌹حسین می گفت: از هیجده سال اسارتم ده سالی که تو انفرادی بودم سالها با یک "مارمولک" هم صحبت میشدم! 🌹بهترین عیدی که این ۱۸ سال اسارت گرفتم، یک نصفه لیوان آب یخ بود! عید سال ۷۴ بود، سرباز عراقی نگهبان یک لیوان آب یخ می خورد می خواست باقی مانده آن را دور بریزد، نگاهش به من افتاد، دلش سوخت و آن را به من داد، من تا ساعت ها از این مسئله خوشحال بودم، این را بگویم که من مدت ۱۲ سال ( نه ۱۲روز یا ۱۲ ماه)در حسرت دیدن یک برگ سبز و یک منظره بودم، حسرت ۵ دقیقه آفتاب را داشتم... ✍️خاطرات دردناک. رزمنده آزاده ناصر کاوه. @mahman11
کبوترانی که سکوی پروازشان سیم خاردار و خط مقدّم بود همان بی بدیلانی که با رنگ خون صفحه عاشقـــانه زندگی را نقاشی کردند وبا زمزمه دعوت یار لبیک گفتند التماس دعا @mahman11
●با ورود به سپاه منبع درآمدی پیدا کرد واو یاد گرفته بود که دست دیگران را بگیرد. به چند خانواده که فرزند یتیم داشتند کمک خرجی می رساند. ●اگر کسی مریض بود یا به وام نیاز داشت تا کسی ضامن شودحتما پیش قدم می شد ولی هیچ وقت از موقعیتش در محیط کار ودر جاهای دیگر سوء استفاده نمی کرد. همیشه راضی به حق خودش بود. ●در سال 1378 به عضویت رسمی سپاه شهید بروجردی درآمد ولی از کارها ومسئولیتش برای کسی حرفی نمی زد. در همان سال هیئت” یازینب(س)” را تاسیس کرد وخود مداحی و میانداری می کرد. 🌷 ولادت: ۱۳۵۵/۰۱/۲۰شهرری شهادت: ۱۳۸۰/۰۹/۲۶ ،فکه @mahman11
🔴 محبت اگه محبت واقعی باشه تو همه حالات هم محبت هست، شب اومد خونه چشماش از بی‌خوابی قرمز شده بود. رفتم سفره بیارم نذاشت. گفت: امشب نوبت منه، تو استراحت کن گفتم:تو بعد از این همه وقت خسته و کوفته اومدی... نذاشت حرفم تموم بشه بلند شد و غذا رو آورد. بعد غذای مهدی رو با حوصله بهش داد و سفره رو جمع کرد. بعد چایی ریخت و گفت: «بفرما». شهید_همت @mahman11
ز خون پاک جوانان چه سرخ مجنون شد چقدر مادر چشم انتظار دلخون شد چقدر پیکر بی جان ز هور آوردند چقدر در دل شب کوه نور آوردند چقدر پیرهن و کفش را نشان دادند به دست خسته ی هر مادر استخوان دادند @mahman11
💌 🔸قبل از انقلاب بود که باید برای ادامه خدمت، می‌رفت منزل جناب سرهنگ. همان اول، وضع زننده همسر او را که دید فرار کرد و برگشت پادگان. ۱۸ توالت بود که هر نوبت ۴ نفر باید تمیزشان می‌کردند. عبدالحسین برای تنبیه، باید جور همه را می‌کشید. 📆 یک هفته بعد، سرهنگ رو کرد به او و گفت: دوست داری برگردی همان‌جا، مگر نه؟ تاثیری روی او نداشت! گفت: «اگر تا آخر خدمت مجبور باشم همه کثافت‌های توالت را در بشکه خالی کرده و به بیابان بریزم، باز هم آنجا پا نمی‌گذارم!» ۲۰ روز دیگر به همان کار ادامه داد. مسئولان پادگان، خودشان خسته شدند و رهایش کردند. 🌷 📚کتاب بوستان حجاب @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 | آنهایی که رای آوردید و آقایان و خانم هایی که مسئولیت دارید هر روز این فیلم و صحبت های شهید فاتح را گوش کنید| 🔻🔻 شهید فاتح: «این کسایی که بعد از ما میان و مسئولیت قبول میکنن، لله .. وجدانی کار کنن.» 🔹 دوست شهید به رضا بخشی که به فاتح معروف است در این فیلم کوتاه خطاب به شهید می گوید: فکر کن شهید شدی نیستی چه حرفی برای مردم داری؟؟ 🔻 شهید بخشی می گوید: رفقای خودم همه رفتند و همه چیز را به خاطر شهدا تحمل می‌کنیم. ◇ همه دقت کنند خون کسانی که در این راه مقدس آمدند به خاطر اشتباه بعضی ها حیف و پایمال نشود. ◇ هرکسی مسئولیت قبول می‌کند وجدانی کار کند و خون هایی که ریخته شد و دست و پاهایی که قطع شد را فراموش نکنند. 🌷 شهید رضا بخشی،جانشین فرمانده فاطمیون در سال۱۳۶۵ به منطقه جاده سیمان مشهد به دنیا آمد. ◇ شهید بخشی دروس حوزوی را در «جامعه المصطفی العالمیه» دنبال کرد و در دانشگاه پیام نور فریمان نیز در رشته حقوق تحصیل کرد. ◇ این شهید به زبان های انگلیسی و عربی کاملاً مسلط بود. او بی آنکه پدر و مادر را از رفتنش به سوریه و مبارزه با تکفیری ها باخبر کند، به فاطمیون پیوست. ◇ خیلی از رزمنده‌های ایرانی و عراقی و سوری او را به خاطر موفقیت هایش به نام «فاتح» می خواندند. ◇ شهید بخشی ۹ اسفند ۱۳۹۳ در جریان آزادسازی تپه تل قرین در حومه درعا به شهادت رسید. ■ @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
(۲ / ۱) ! 🌷چند روزی را در آن برهوت بسر بردم و در طی این مدت از ترس هواپیماهای ایرانی لقمه‌ای به راحتی از گلویم پایین نرفت. در آن مدت با سرهنگ دوم «رحمان» که افسری از اهالی دیوانیه بود، آشنا شدم. او فردی باوقار و روشنفکر بود و در عین حال مقید به مقررات خشک نظامی که فرماندهی قرارگاه تیپ را برعهده داشت. این سرهنگ روزی از مخالفین رژیم به حساب می‌آمد. او نارضایتی خود را از جنگ کتمان نمی‌کرد و نظریات و تحلیل‌های سیاسی‌اش شنیدنی و منطقی بود. اما سرگرد «مهدی» فرمانده گروهان مخابرات از افسران کثیف بعثی بود که تنها به شکم خود و سرقت اموال مردم می‌اندیشید. او به دزدی و هتاکی شهرت یافته بود. تا جایی که او را «ابوفرهود» لقب داده بودند؛ و این کنایه از شخصی است که اموال و دارایی‌های مردم را می‌دزدد. 🌷خداوند سرانجام او را به کیفر اعمالش رسانید. منزل نوسازش در بغداد طعمه حریق شد و به تلی از خاکستر مبدل گردید. اساس آن خانه از حرام بنا شده بود. روز ۲۴ / اکتبر۲ / ۱۹۸۰ (مهر ۱۳۵۹) روزی آرام با هوایی ملایم بود. آرامش منطقه تا ساعت ۱۰ بامداد، بدین منوال ادامه یافت تا این‌که یک فروند هواپیمای مهاجم ایرانی از سمت جفیر ظاهر شد و با ریختن بمب‌های خود در نزدیکی قرارگاه تیپ ما سکوت دقایق پیش را برهم زد و در میان آتش پدافند هوایی نیروهای ما به سمت پادگان حمید رفت. پس از طی چند کیلومتر یکی از سربازان مستقر روی تانک آن را هدف قرار داد. هواپیما با همان وضعیت خود را به شمال غرب پادگان حمید رسانید و از انظار ناپدید شد. لحظاتی بعد صدای انفجار به گوش رسید و به دنبال آن قشر عظیمی از دود و آتش در فاصله ۵ کیلومتری مواضع ما به هوا رفت. 🌷جنگنده ایرانی سقوط کرده بود. نیم ساعت بعد، یک سرباز عراقی پیش سرهنگ دوم ستاد «عدنان» آمد. من کنار او نشسته بودم. سرباز گفت: «قربان این‌ها وسایل خلبان ایرانی است که هواپیمایش سقوط کرد.» سرهنگ پرسید: «پس خلبان کجاست؟» سرباز در جواب گفت: «بر اثر اصابت گلوله‌ای به سرش کشته شد و ساعت مچی و سلاح کمری‌اش نیز به یغما رفت.» سرهنگ عدنان وسایل را گرفت و گفت: «برو و جنازه او را در همان‌جا دفن کن!» پس از رفتن آن سرباز، دوستم شروع به زیر و رو کردن وسایل کرد. من مراقب او بودم. وسایل عبارت بودند از یک نقشه نظامی که هدف‌های از پیش تعیین شده‌ای روی آن مشخص شده بود. یک بطری محتوی مایع، یک جعبه حاوی پودر سفید و بالأخره کارت شناسایی خلبان. 🌷سرهنگ «عدنان» از من خواست عبارتی را که به زبان انگلیسی روی بطری نوشته شده بود، برایش بخوانم. من خواندم. محتویات بطری و جعبه در واقع مواد غذایی خلبان بود که چنان‌که هواپیمایش در صحرا سقوط می‌کرد، این مواد برای مدت ۲۴ ساعت او را کفایت می‌نمود. اما هویت خلبان: ستوان یکم عبدالحسین، متولد تهران. هواپیمای او از نوع f5 بود. سعی کردم این اطلاعات را به خاطر بسپارم. وقتی در سال ۱۹۸۲ (۱۳۶۱) در عملیات منطقه جنوب به اسارت درآمدم، وارد یکی از اردوگاه‌های اسرای تهران شدم. یکی از مسئولین اردوگاه به نام «ابومحمد» نزد ما آمد و در مورد مدفن شهدای ایرانی در جبهه اطلاعاتی خواست. من داوطلب شدم کلیه اطلاعات و از جمله مدفن آن خلبان شهید را بازگو کنم. سال‌ها بعد با یکی از خبرنگاران ایرانی روزنامه جمهوری اسلامی به نام «مرتضی سرهنگی» ملاقات کردم.... .... @mahman11
(۲ / ۲) ! 🌷....او با اسرا مصاحبه‌هایی انجام می‌داد و خاطرات آن‌ها را در جنگ و جبهه یادداشت می‌کرد. من خاطرات خود و داستان آن خلبان را برایش بازگو کردم. در سال ۱۹۸۷ (۱۳۶۶) نیز دو نفر از برادران سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به ملاقات ما آمدند و اطلاعاتی در رابطه با مدفن شهدای ایرانی در جبهه جویا شدند. من یک سری اطلاعات خصوصاً در ارتباط با آن خلبان را به انضمام نقشه محل حادثه و اطلاعات دقیقی که روی صفحه بزرگی ترسیم کرده بودم، در اختیار آن‌ها گذاشتم. ماه‌ها گذشت. روزی مسئول امنیتی اردوگاه به من اطلاع داد که با افرادی ملاقات خواهم کرد. او اسامی افراد مورد نظر را به من داد. به او گفتم: «هیچ کدام از این افراد را نمی‌شناسم.» او گفت: «بالأخره تو با آن‌ها ملاقات خواهی کرد.» یقین حاصل کردم که آن‌ها از مقامات ایرانی هستند. 🌷به او گفتم: «شاید آن‌ها دوستان من هستند و با نام مستعار و به عنوان مهاجر وارد ایران شده‌اند.» به هرحال آن شب را نخوابیدم و خاطراتی را که در مورد دوستان و آشنایانم به یاد مانده بود، مرور کردم. صبح روز بعد بهترین لباس‌هایم را پوشیده و خود را معطر کردم و به مطب اردوگاه اسرا که محل فعالیت روزانه‌ام بود، رفتم و بی‌صبرانه در انتظار ملاقات نشستم. ساعت ۹ بامداد برادر «میرزائیان» مسئول امنیتی اردوگاه با چهره‌ای بشاش ظاهر شد و گفت: «ملاقات کنندگان تو آمده‌اند.» به اتفاق او به دفترش رفتیم. در بین راه به من اطلاع داد که آن‌ها دو تن از برادران ایرانی هستند و به خاطر اطلاعاتی که چند ماه قبل در مورد آن خلبان شهید به سپاه پاسداران ارائه کردی این‌جا آمده‌اند. و اضافه کرد: «آن‌ها نگران به نظر می‌رسند و باور نمی‌کنند یک اسیر جنگی آن‌ها را از سرنوشت فرزندشان مطلع سازد.» 🌷لحظه‌ای بعد وارد دفتر مسئول امنیتی شدم و دو فرد میانسال را روبروی خود دیدم. سلام کردم و با آن‌ها دست دادم. اولی پنجاه ساله می‌نمود که خود را به عنوان پدر شهید و یک خلبان مفقودالاثر معرفی کرد. در چهره‌اش آثار ایمان و وقار به چشم می‌خورد. او گفت که مدیر یکی از دبیرستان‌هاست. فرد دوم چهل ساله نشان می‌داد و سرهنگ نیروی هوایی و شوهر خواهر همان خلبان مفقودالاثر بود. پدر خلبان در ابتدای سخن گفت: «طبق اطلاعاتی که شما در مورد یک نفر خلبان شهید به پاسداران انقلاب داده‌اید، آن‌ها منطقه را جستجو کردند و جسد خلبانی را یافته‌اند. به من گفته‌اند آن جنازه بنابر اطلاعات شما پسر من است، اما من هنوز جسدی را تحویل نگرفته‌ام. می‌خواهم ماجرا را از زبان شما بشنوم تا قلبم آرام گیرد و رنج و اندوه و نگرانی را که سال‌هاست در دل دارم، برطرف گردد.» 🌷من حادثه را با تمامی جزئیاتش شرح دادم. به محض این‌که صحبت‌هایم به پایان رسید. پدر فریادی زد و گفت: «او فرزند من است!» به گریه افتاد. تمامی حاضرین در اتاق به شدت متاثر شدند. خم شد تا دستم را ببوسد. دستم را به سرعت عقب کشیدم. شهادت پسرش را به او تسلیت گفتم. آن مرد درحالی‌که اشک چشمانش را پاک می‌کرد از صمیم قلب از من تشکر کرد و گفت: «خوشحالم از این‌که پسرم به فیض شهادت رسیده است.» از آن‌ها خداحافظی کردم و درحالی‌که صدام و اربابان او که مسبب این همه کشتار و ویرانی بودند را لعنت می‌کردم، به اردوگاه اسرا برگشتم. : پزشک اسیر عراقی دکتر مجتبی الحسینی 📚 کتاب "هنگ سوم" خاطرات یک پزشک اسیر عراقی منبع: پایگاه خبری _ تحلیلی مشرق نیوز @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 نواهای ماندگار 🔹 با نوای حاج صادق آهنگران ای کاروان کربلا من هم رسیدم با امر رهبر من دل از دنیا بریدم @mahman11
🌹 ورود پیکر شهید مدافع حرم رضا زارعی به بندرعباس ♦️ پیکر شهید مدافع حرم رضا زارعی عصر دیروز وارد هرمزگان شد و مورد استقبال مردم شهیدپرور این استان قرار گرفت. این شهید دلاور در ماموریت مستشاری و در پی حمله تروریست‌های صهیونیست در سوریه در بامداد جمعه آسمانی شد. @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گرامیباد یاد و خاطره شهدای حماسه ۱۲ اسفند جنگل آمل: ۱- شهید فتح اله شکری ۲- شهید عباسعلی برزگر فاضلی ۳- شهید حسن اسماعیلی ۴- شهید محمدعلی دلاپور ۵- شهید اسفندیار یوسفی ۶- شهید بهروز حسین زاده 🔺ستاد مردمی حماسه اسلام ششم بهمن و جنگل آمل @mahman11
🔺عملیات شیمی کوه پایانی بر شکست کمونیست‌ها / یاد و نام شهدای 12 اسفند 1361 جنگل آمل را گرامی می‌داریم. هرازنیوز: سردار شهید حسن اسماعیلی فرمانده طرح جنگل آمل و پنج تن از هم‌رزمانش شامل سردار فتح‌الله شکری، عباسعلی برزگر فاضلی، بهروز حسن‌زاده، محمدعلی دلاپور، اسفندیار یوسفی از شهدای دیگر شیم‌کوه بودند. البته بیشترین تلفات دشمن در درگیری‌های جنگل آمل(61-1360) مربوط به این عملیات بود. حسن اسماعیلی متولد سال 1338، از کودکی و نوجوانی در روستای چندرمحله آمل، اهل نماز و مسجد و همچنین در کار کشاورزی و خدمت به مردم فعال بود. او شخصیتی ویژه داشت؛ با بصیرت و غیرت دینی، صمیمی و فروتن و مردم‌داری‌اش و همچنین با منش پهلوانی و سلحشوری‌اش از او مجاهدی نستوه و فداکار ساخته بود. وی در مقابله با فساد دوران ستم‌شاهی و همچنین در برابر گروهک‌های جبهه کفر و نفاق، از اطرافیان متمایز و برجسته بود؛ به‌گونه‌ای که بارها تحت تعقیب و تهدید و حتی در معرض ترور قرار گرفت. نامبرده با انصراف از مشاغلی نظیرمدیریت یک کارگاه تولیدی تا خدمت در فرمانداری، پذیرش حرفه خبرنگاری صدا و سیما و خدمت در نیروی دریایی، بالاخره لباس مقدس سبز سپاه را برتن کرد و طی چند مرحله آموزش رزمی و تخصصی در چالوس و رامسر شرکت کرد. در جنگل رامسر و عملیات محرم در نقش فرماندهی، دو بار زخمی و بالاخره به عنوان فرمانده طرح جنگل آمل (و فرمانده عملیات شیم‌کوه) به اتفاق پنج تن از یارانش به درجه شهادت رسید. یاد و نام سردار شهید حسن اسماعیلی و (یاران شهیدش) سردار فتح الله شکری، عباسعلی برزگر فاضلی، بهروز حسین زاده، اسفندیار یوسفی و محمد علی دلاپور ؛ را یه‌همراه شهیدان علی اسماعیلی و نورالله توکلی (برادر و دامادش) را در جبهه جنوب با هم گرامی می‌داریم. روحشان شاد و راهشان پررهرو باد. @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
190 🔰 👈 محمد مهدی وقتی این خبر رو شنید سریع خودش رو به ساسان رسوند و گفت ساسان ساسان ، خبر رو شنیدی؟ 💠 ساسان در حالی که صورتش پر از اشک بود گفت : آره ، آره ، داداش این همون شهادت بوده ، پنجمین نشانه قبل قیام آقا ، و طبق روایات هم اومده که 15 شب بعد از شهادت ، ظهور امام اتفاق میوفته ! وای وای وای محمد مهدی، این همه صبر و انتظار این همه دعا و اصرار این همه گریه و ندبه این همه زاری و مویه ⬅️ بالاخره داریم به ظهور میرسیم ، همون چیزی که مدتها انتظارش رو داشتیم ، ای خدا ، یعنی میشه زنده باشیم و ببینیم ؟ ❇️ محمد مهدی : آره ، همون چیزی که خیلی آرزوش رو داشتیم، دیگه داره رخ میده ، این لعنتی هم فشار کار رو بیشتر کرده ، اما به لطف خدا پیروز این جنگ ما هستیم. 👈 در حال حرف زدن بودند که یک مرتبه صدای تیراندازی و خمپاره اونها رو به خودشون آورد ✅ جنگ تمام عیار شروع بود ،اما باز هم خودش در جنگ حضور نداشت و نیروهاش رو فرستاده بود عراق به پیشتیبانی نیروهای دیگه ای که بودند 👌 هواپیماهای ایرانی که آماده بودند برای پرواز ، به پرواز در اومدند، اما این بار لشکر سفیانی هم از هواپیماهای قوی ای استفاده می کرد، از موشک های پیشرفته تا سلاح های به روز این بار دشمن با دست پر اومده بود ، دیگه می خواست به هر نحو ممکن که شده جلوی ظهور علنی و قیام حضرت رو بگیره 👈 جنگ به سختی پیش می رفت 👈 ساسان هم باید تک تیراندازی می کرد و هم به گروه خمپاره انداز کمک می کرد، واقعا سخت بود 💠 محمد مهدی این بار در نقش اپراتور پدافند هوایی بود ، جایی حساس و مهم که در تیررس دشمن بود 🔰 حملات دو جانبه به سختی در حال ادامه بود که ناگهان یکی از هواپیماهای دشمن ، به سمت یکی از پدافندهای هوایی شلیک کرد ، آتش بزرگی به هوا بلند شد ، همه نگران شدن ساسان با چشم های نگران که نکنه دقیقا به واحد پدافند سیاری که در اون هست ، برخورد کرده باشه سریع خودش رو رسوند به اون منطقه ادامه دارد... ✍️ احسان عبادی ‌ @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ببینید چند روز پیش چه اتفاقی داخل کانال کمیل افتاده؟🥺🙂🦋 شمایی که در نشر این مطلب ما رو یاری می‌کنید، در ثواب سیره شریک هستید.. ✌️ نشرش با شما📲 @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حی علی الصلاة خوشا آنان که باشهادت رفتند و قنوتشان صعودشان شد. التماس دعای فرج و شهادت @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌴 إِنَّا لِلَّٰهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ . ▪️ امیر آزاده گان حاج علی ( کسی که به او لقب تک چشم را داده بودند و برای تعیین کرده بودند.) : در گذشت پدر بزرگوار تان مرحوم حاج محمد یوسف فردوس را به همه ی باز مانده گان خصوصاً جناب عالی به عنوان سردار بزرگ و فرمانده ی دلاور مان تسلیت عرض می نماییم.▪️ او که سال ها رنج و مشقت‌ دوران اسارت تان را با صبر و شکیبایی و اندوه فراوان، به خاطر خداوند و عنایت به اسلام و ایران عزیز پشت سر نهاده بود، اکنون در محضر بارئ تعالی آرام و قرار گرفته است تا نتیجه ی اخلاص و صبوری اش را شادمانه در یافت کند و روح اش شاد گردد. 🦋 برای روح آن عزیز سفر کرده، رحمت و مغفرت الهی و برای همه ی باز مانده گان و شما سردار آزاده ی عزیز صبر و اجر و عاقبت به خیری مسألت داریم.گروه فرهنگی پیشکسوتان یگان دریایی @mahman11