😊 #شوخ_طبعی
#خاطرات_جبهه
💠 آجیل مخصوص
🌸 شوخطبعیاش باز گل کرده بود. همۀ بچهها دنبالش میدویدند و اصرار که به ما هم آجیل بده؛ اما او سریع دست تو دهانش میکرد و میگفت: نمیدم که نمیدم.
🍀 آخر یکی از بچهها پتویی آورد و روی سرش انداخت و همگی شروع کردند به زدن. حالا نزن کی بزن. آجیل میخوری؟ بگیر، تنها میخوری؟ بگیر.
🌼 و بالاخره در این گیر و دار، یکی از بچهها در آرزوی رسیدن به آجیل دست توی جیبش کرد، اما آجیلِ مخصوص، چیزی نبود جز نان خشکِ ریز شده!
➖ همگی سر کار بودیم😂😂
🌴🥀🌹🕊🌹🥀🌴
#خاطرات_جبهه
#حفر_سنگر
عملیات کربلای ١٠ بعد از عملیات کربلای ٨ بود که در کردستان عراق انجام گرفت، من در گردان صاحب الزمان (عج) بودم، ما جایگزین نیروهای گردان مسلم شده بودیم، بیشتر ما را آورده بودند تا به پاتک های دشمن پاسخ بدهیم.
در طول ٩ روزی که در آنجا بودیم تعدادی طلبه و روحانی را دیدم که برای تبلیغ آمده بودند ولی وقتی دیدند ما نیرو کم داریم، لباس رزم به تن کردند و در کنار بقیه نیروها جنگیدند. تو دلم می گفتم: پشت جبهه به روحانیت چه می گویند؟! و من اینجا چه می بینم! دلم برای مظلومیت آنها سوخت.
یکی از ابتکاراتی که در آنجا ما انجام دادیم، این بود که با سکه دو تومانی برای خود سنگر کندیم، وقتی دیدیم از بیل و بیلچه خبری نیست، بیکار ننشستیم و با سکه های یک تومانی و دو تومانی برای خود سنگر کندیم، چون قله ای که روی آن مستقر بودیم سنگی بود، چند ساعت طول می کشید تا دور یک سنگ را از خاک خالی کنیم.
بعد با گرفتن سنگ، حفره ای در زمین ایجاد می کردیم، نمی دانم از بد شانسى و یا خوش شانسی ما بود که محل استقرارمان بیشتر به کمین می ماند تا خط مقدم؛ برای همین مواظب بودیم تا دشمن پی به سنگرسازی مان نبرد.
راوی :
یوسف حسین نژاد