eitaa logo
کانال شهدایی 《 ماهِ من 》
11.3هزار دنبال‌کننده
22.7هزار عکس
8.2هزار ویدیو
276 فایل
🔮 بالاتر از نگاه منی آه #ماه_من دستم نمی‌رسد به بلندای چیدنت ای #شهید ...🌷کاش باتو همراه شوم دمی...لحظه ای ✔️گروه مرتبط با کانال👇🏻😌 http://eitaa.com/joinchat/2080702475Cc7d18b84c1 تبلیغات،تبادل 👈🏻 @tablighat_mahman11 خادم الشهدا 👈🏻 @zsn2y00
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 بسیار بود، و بشاش و بذله گو و شادی بخش در خانواده و دوستان بود، ایشون برای همه خانواده و دوستان خیلی کننده و اطمینان بخش بود. 💠 به خانواده های نیازمند و کمک میکرد یا از جایی تهیه میکرد. 💠مهمترین ویژگی شهید اخلاص در و رفتارشون بود که همه دوستان، ایشون بسیار شجاع و باهوش و بابصیرت بودند، چه معرفت به امام و انقلاب و جهاد در 15 سالگی و چه معرفت به وظیفه بسیجی در دوران هجمه سکولارها در دوره بعد از جنگ آشنا کردن جوانان در با امام، شهادت، روحیات شهدا، عمیق مفهوم فقیه، دشمن شناسی، تفکرات عرفانی سیاسی شهید آوینی، جریانات سیاسی، تاریخ انقلاب، مسائل روز، داشتن ملاک و میزان اسلام ناب برای شناخت حق و باطل، همه از عملکرد و عالی ایشون و جاذبه خاص شخصیت این شهید بود.
‍ پاوه که بودیم صبح‌ها بعد از نماز ما رو به ارتفاعات شهر می‌برد و توی اون برف و یخبندان، باید از کوه بالا می‌رفتیم وقتی برمی‌گشتیم حاج احمد همیشه روی پلی که کنار کوه بود با یک جعبه خرما می‌ایستاد و به بچه‌ها خسته نباشید می‌گفت و از اونها پذیرایی می‌کرد... یکبار که در حال برداشتن خرما بودم، گفتم: مرسی برادر گفت: چی گفتی؟ فهمیدم چه اشتباهی کردم گفتم: هیچی گفتم: دست شما درد نکنه گفت:گفتم چی گفتی؟ گفتم: برادر گفتم خیلی ممنون دوباره گفت: نه اون اول چی گفتی؟ من که دیگه راه برگشتی نمی‌دیدم، گفتم خرما رو که تعارف کردین، گفتم مرسی... گفت:بخیز! سینه خیز رفتن در آن شرایط با آن سرما و گل و برف ساعت ۸ صبح، واقعاً کار دشواری بود اما چاره‌ای نبود باید اطاعت امر می‌کردم بیست متری که رفتم، دیگه نتونستم ادامه بدم انرژی‌ام تحلیل رفته بود روی زمین ولو شدم و گفتم دیگه نمی‌تونم حاج احمد گفت: باید بری گفتم:نمی‌تونم نمی‌تونم بعد با ضربه‌ای به پشتم زد که نفهمیدم از کجا خوردم ظهر که همدیگر رو دوباره دیدیم، گفتم:حاج احمد اون چه کاری بود که شما با من کردی؟ مگه من چی گفتم؟ به خاطر یک کلمه برای چی منو زدین؟ گفت: ما یک رژیم رو با فرهنگش بیرون کردیم ما خودمون داریم، زبان داریم شما نباید نشخوار کننده کلمات فرانسوی و اجانب باشید به جای این حرف‌ها بگو خدا پدرت رو بیامرزه.... از سردار مجتبی عسگری ای کاش کسی از تو خبر داشته باشد... @mahman11
‍ پاوه که بودیم صبح‌ها بعد از نماز ما رو به ارتفاعات شهر می‌برد و توی اون برف و یخبندان، باید از کوه بالا می‌رفتیم وقتی برمی‌گشتیم حاج احمد همیشه روی پلی که کنار کوه بود با یک جعبه خرما می‌ایستاد و به بچه‌ها خسته نباشید می‌گفت و از اونها پذیرایی می‌کرد... یکبار که در حال برداشتن خرما بودم، گفتم: مرسی برادر گفت: چی گفتی؟ فهمیدم چه اشتباهی کردم گفتم: هیچی گفتم: دست شما درد نکنه گفت:گفتم چی گفتی؟ گفتم: برادر گفتم خیلی ممنون دوباره گفت: نه اون اول چی گفتی؟ من که دیگه راه برگشتی نمی‌دیدم، گفتم خرما رو که تعارف کردین، گفتم مرسی... گفت:بخیز! سینه خیز رفتن در آن شرایط با آن سرما و گل و برف ساعت ۸ صبح، واقعاً کار دشواری بود اما چاره‌ای نبود باید اطاعت امر می‌کردم بیست متری که رفتم، دیگه نتونستم ادامه بدم انرژی‌ام تحلیل رفته بود روی زمین ولو شدم و گفتم دیگه نمی‌تونم حاج احمد گفت: باید بری گفتم:نمی‌تونم نمی‌تونم بعد با ضربه‌ای به پشتم زد که نفهمیدم از کجا خوردم ظهر که همدیگر رو دوباره دیدیم، گفتم:حاج احمد اون چه کاری بود که شما با من کردی؟ مگه من چی گفتم؟ به خاطر یک کلمه برای چی منو زدین؟ گفت: ما یک رژیم رو با فرهنگش بیرون کردیم ما خودمون داریم، زبان داریم شما نباید نشخوار کننده کلمات فرانسوی و اجانب باشید به جای این حرف‌ها بگو خدا پدرت رو بیامرزه.... از سردار مجتبی عسگری ای کاش کسی از تو خبر داشته باشد... @mahman11