eitaa logo
کانال شهدایی 《 ماهِ من 》
10.8هزار دنبال‌کننده
20.7هزار عکس
7.5هزار ویدیو
235 فایل
http://eitaa.com/joinchat/235732993Ccf74aef49e گروه مرتبط با کانال http://eitaa.com/joinchat/2080702475Cc7d18b84c1 بالاتر از نگاه منے آه "ماه مـــن " دستم نمےرسد بہ بلنداے چیدنتـــ اے شہید ... ڪاش باتو همراه شوم دمے ...لحظہ اے «کپی آزاد» @mobham_027
مشاهده در ایتا
دانلود
داستان«ماه آفتاب سوخته» 🎬: عصر روز تاسوعاست، رباب همانند پروانه دور خیمه حسین می گردد،او می خواهد از لحظه لحظه وجود دلبر عالم هستی استفاده کند،هر چند این استفاده نگاهی از راه دور باشد. نا گاه میبیند که مولایش حسین جلوی خیمه آمد و نشست و سر بر زانو گذاشت، رباب لبخندی میزند و در دل می گوید: گویا مولایم متوجه دل بی قرار من شده و درست جلوی خیمه نشسته و سر به زانو گذاشته تا منِ بینوا سیر او را ببینم اما نمی داند که خواب اندکی امام را دررباییده.. صدای همهمهٔ سپاهیان بار دیگر بلند میشود و اینبار این صدا با نشان دادن برق شمشیرها همراه میشود. زینب که از هیاهو خاطره خوشی ندارد و ذهنش او را به روزگاری می کشد که هیاهویی در کوچه های مدینه بلند شد و مادرش زهرا را پشت در دید که شعله های آتش، درچوبی خانه را در برگرفته بود و از میخ در خون میچکید و زینب زیر لب میگفت: کاش خون سینهٔ مادر نباشد! زینب هراسان بیرون می آید و ناخوداگاه به سمت خیمهٔ برادر روان میشود و انجاست که میبیند در این هیاهوی دشمن، حسین چون طفلی تازه متولد شده ، سر به زانو گذاشته و خواب است. زینب کنار حسین قرار میگیرد، رباب که چشمش به زینب می افتد او هم به طرف خیمه می آید. زینب خم می شود و آرام بوسه ای از سر برادر می گیرد، ناگاه حسین سر از زانو برمی دارد و زیر لب می گوید: انا لله و انا الیه راجعون، گمان فصل بوسیدن رگ گردن رسیده... زینب که ترس دارد حسینش را از او بگیرند بوسه ای از دست حسین میستاند و میگوید:زینب به قربانت شود! چه میفرمایید برادر؟! حسین خیره به چهره زینب، این خواهری که بوی مادر میدهد و صلابت پدر را به یاد همگان می اندازد می نماید و میفرماید: لحظه ای خواب بر من غلبه کرد، جدم پیامبر را در خواب دیدم که فرمود: «ای حسین! تو به زودی میهمان ما خواهی بود» زینب نگاهی به حسین مظلومش میکند و نگاهی به سپاهیان پیش رو که عربده کشان عرض اندام می کنند، و بر سر زنان شروع به گریه می کند و رباب که شاهد این صحنه است می فهمد که زینب چیزی شنیده که فهمیده باید دل از حسین بکند...رباب طاقت از کف می دهد و نزدیک این خواهر و برادر می شود، روی می خراشد و شیون کنان قربان صدقهٔ حسین می رود. امام رو به انان می کند و میفرماید: آرام باشید سپاه دشمن به سمت حسین می آید و حسین به سمت عباسش می رود...گویا می خواهد به همگان بگوید، من تنها و مظلومم و سپاهم عباس است و به عباسش پناه میبرد.. حسین مظلوم رو به برادری که همیشه او را مولا خطاب می کند و ادب خجلت زده از ادب عباس است مینماید و میگوید: جانم به فدایت... امام به عباس می گوید جانم به فدایت...به قربان غریبی فرزندان علی که همیشه غریبند.. عباس! این شیر بیشهٔ حیدر ،که جامهٔ رزم به تن کرده، سر خم میکند و میگوید: امر بفرمایید مولایم... امام می فرماید: جانم به فدایت، برو ببین چه خبر شده؟ هنوز سخن در دهان حسین است که عباس با بیست مرد جنگی به پیش می رود، عباس نگو...حیدر کرار بگو با چهره ای مصمم و قامتی رشید به پیش می رود.. لرزه براندام لشکر سی هزار نفری ابن زیاد می افتد، کسی جرات نمی کند برای رویارویی جلو بیاید و عباس حکم از حسین دارد که شروع کننده جنگ نباشد و فقط خبر بگیرد صدای شیر ژیان ام البنین در صحرا میپیچید: شما را چه شده؟! هدف از اینهمه آشوب و هیاهو چیست؟! صدایی لرزان جواب او را میدهد: دستور از ابن زیاد است که اگر حسین با یزید بیعت نکرد، با او بجنگیم. عباس، چون باد برمی گردد و پیغام را به مولایش می رساند. امام نگاهی به کاروان می اندازد و میفرماید: عباسم! به سمت سپاه برو واز آنها بخواه تا یک شب دیگر به ما فرصت دهند، ما می خواهیم یک شب بیشتر با خدای خود راز و نیاز کنیم، فقط خدا میداند که حسین چقدر عاشق خواندن نماز است... پیغام به عمر سعد میرسد و او مردد است که چه کند، ناگاه عمرو بن حجاج فرمانده نیروهای محافظ فرات فریاد میزند: عجب مردمی هستید! به خدا قسم اگر کفار از شما اینچنین درخواستی می کردند، می پذیرفتید اکنون که پسر پیامبر چنین خواسته ای دارد چرا قبول نمی کنید؟! عمر سعد نگاهی به سپاهیانش می کند و متوجه میشود آنان با دیدن عباس بن علی که خاطرهٔ رشادت های پدرش را زنده کرده و بیست تن یاران او که همه چون حبیب و زهیر جنگاورانی قدر قدرت هستند روحیه شان را باخته اند، پس با زیرکی دستور عقب نشینی می دهد و حمله را میگذارد برای صبح عاشورا... ادامه دارد... 📝به قلم:ط_حسینی @mahman11