eitaa logo
کانال شهدایی 《 ماهِ من 》
11.4هزار دنبال‌کننده
22.7هزار عکس
8.2هزار ویدیو
276 فایل
🔮 بالاتر از نگاه منی آه #ماه_من دستم نمی‌رسد به بلندای چیدنت ای #شهید ...🌷کاش باتو همراه شوم دمی...لحظه ای ✔️گروه مرتبط با کانال👇🏻😌 http://eitaa.com/joinchat/2080702475Cc7d18b84c1 تبلیغات،تبادل 👈🏻 @tablighat_mahman11 خادم الشهدا 👈🏻 @zsn2y00
مشاهده در ایتا
دانلود
3.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 ؛ 🌹تماس تلفنی شهید سلیمانی با مادر شهیدان علی و حسین محمدی پور 🌷 حاج قاسم سلیمانی به مادران شهدا ارادت می ورزید و احترام خاصی برای آنان قایل بود. سردار شهید مقید بود (علیرغم گذشت سه دهه از دوران جنگ تحمیلی) چندین نوبت در سال به دیدار خانواده های شهدا برود. چرا حاج قاسم سلیمانی (فرمانده لشکر ثارالله در دوران دفاع مقدس)اینچنین خاضعانه از مادر سالخورده شهیدان محمدی پور دلجویی نموده و با مهربانی با او صحبت می کند؟ ▫️... چون فرمانده مخلص گردان او، شهید علی محمدی پور، تربیت شده چنین مادری ست. لشکر ، در دوران دفاع مقدس، توانست علیرغم کاستی ها و سختی های جنگ؛ دشمن تا دندان مسلح را زمین گیر کند .... و این نبود جز ایمان، اخلاص و از جان گذشتگی رزمنده ها و فرماندهان شاخصی چون: شهیدان محمدی پور، یوسف الهی، عابدینی، حاجبی و ... (ع) -- کرمان @mahman11
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 💠زندگی نامه وخصوصیات اخلاقی💠 🌷🌷🌷 در پنجمین روز مرداد سال 1366 در روستای (شهرستان تیران و کرون) به دنیا آمد. در یک خانواده روستایی و با ایمان قد کشید. در دوران نوجوانی رفتن بر سر و خواندن بود. تحصیلاتش را تا مقطع در روستای خیرآباد به پایان رساند و سال 1381 ساکن شدند. در تمام این سال‌ها عضو فعال بسیج بود و فعالیت می‌کرد. سال 1385 سربازی‌اش را در (پادگان مالک اشتر ارومیه) گذراند و بعد از گذراندن دوره نظامی در پادگان به سپاه درآمد و لباس مقدس سپاه را به تن کرد و در زرهی 8 نجف اشرف نجف‌آباد مشغول به فعالیت شد. یکی از نیروهای گردان پیاده لشکر8 در جنگ با 29 اسفند 1393 در کشور (شیخ هلال) در سن 28 سالگی بر اثر به سر به درجه رفیع نائل آمد و پیکر مطهرش بعد از انتقال به نجف‌آباد در گلزار این شهر به خاک سپرده شد. همسر در مورد اخلاق و منش این گفت: نوری و بود و همیشه به لب داشت، بعد از هم کسانی که از او یاد می‌کنند از رو بودنش می‌گفتند. او بود و معمولا از کسی ناراحت نمی‌شد. همیشه با دیگران را متوجه اشتباهشان می‌کرد، از و بیزار بود و را در زندگی سرلوحه خود قرار داده بود. آزاده عشوری افزود: طوری رفتار می‌کرد که مطمئن بودم می‌شود، حتی زمانی که وسایلش را جمع می‌کرد و گفت می‌خواهم به بروم، من گریه می‌کردم و می‌گفتم تو اگر بروی می‌شوی. وی ادامه داد: او خیلی خوشحال بود، چون پنج یا شش بار درخواست رفتن داده بود ولی قبول نکرده بودند. این دفعه که موافقت کرده بودند خیلی خوشحال بود و می‌گفت من نخواهم شد، می‌روم و دوباره برمی‌گردم. الان هم می‌گویم اگر تقدیرش بوده، خدا را شکر که با از دنیا رفت. 🌹 @mahman11