روز عاشورا وقتی کار تمام شد و اصحاب بر روی زمین بودند و امام حسین(ع) شهید شدند ملائک در عرش به فغان آمدند و به خدا گفتند این انسان برگزیده توست که بر زمین افتاده ،خداوند در آنجا حضرت قائم را به فرشتگان نشان داد و فرمود به وسیله این از کشته راه خدا انتقام خواهم گرفت و اینجا بود که ملائک آرام گرفتند و همه عالم منتظر این قیام نهایی هستند و ما باید اگاه باشیم حال که زمینه ای قیام آماده شده جزء یاران منتقم خون ابا عبدالله باشیم.
ظهر عاشورا، زمين كربلا بود و حسين
پيش خيل دشمنان، تنها خدا بود و حسين
هر طرف پَرپر گلى از شاخه اى افتاده بود
و اندر آن گلشن، خزان لاله ها بود و حسين
داشت در آغوش گرمش، آخرين سرباز را
زآن همه ياران، على اصغر به جا بود و حسين!
آخرين سرباز هم غلطيد در خون گلو
بعد از آن گل، خيمه ها ماتمسرا بود و حسين
يك طرف جسم علمدار رشيد كربلا
غرقه در خون، دستش از پيكر جدا بود و حسين!
عون و جعفر، اكبر و اصغر به خون خود خضاب
كربلا چون لاله زاران باصفا بود و حسين
تيرباران شد تن سالار مظلومان «فراز»!
هر طرف از شش جهت تير بلا بود و حسين
#غارت
🏴 بخشی از غارت خیام، در بیان جانسوز دختر امام حسین علیه السلام. ( آجرک الله یاصاحب الزمان )😭😭😭😭😭😭😭😭😭
▪️فاطمه صغرا گوید: من بعد از شهادت پدر بزرگوار خود مدهوش و حيران بر در خيمه ايستاده بودم. پدر و برادران و خويشان خود را در ميان خاك و خون مى ديدم و در احوال خود متفكّر بودم كه اشقياى بنى اميّه با ما چه خواهند كرد. آيا خواهند كشت يا اسير خواهند كرد؟ ناگاه ديدم سواره اى پيدا شد و نيزه در دست داشت، و بر پشت زنان مى زد و ايشان مى گريختند و آنچه داشتند غارت مى كرد و ايشان فرياد مى كردند كه: وا جدّاه وا أبتا وا عليّا وا قلّة ناصراه وا حسيناه، آيا مسلمانى در ميان اين گروه نيست كه ما را يارى كند؟ آيا مؤمنى در ميان اين جماعت نيست كه ما را پناه دهد؟ من از مشاهده اين حال بر خود لرزيدم و عمّه هاى خود را مى جستم كه بر ايشان پناه برم. ناگاه ديدم كه نظر آن لعين بر من افتاد و من گريختم. ناگاه ديدم كه سنان نيزه اش بر ميان كتف من آمد و بر صورت افتادم. پس گوش مرا دريد و گوشواره مرا برداشت، و مقنعه از سر من كشيد، و مرا گذاشت و متوجّه خيمهها شد، و من بيهوش شدم. چون به هوش آمدم ديدم عمّهام بر سر من نشسته و مى گريد. گفت: برخيز كه برويم و ببينيم كه بر سر ساير دختران و برادر بيمار تو چه آمد. گفتم: اى عمّه چادرى از براى من نيست. گفت: من نيز مثل توام. چون به خيمه در آمديم ديديم كه همه اسباب را غارت كرده اند، و برادرم امام زين العابدين عليه السّلام از بيمارى و تشنگى بر رو افتاده و بر احوال ما مى گريد.
📜 جلاء العیون ص ۹۳
◼️جهت سلامتی و تعجیل در فرج حضرت ولی عصر ارواحنافداه صلوات ◼️
#شام_غریبان
@mahmobarak
مرحوم میرزا اسماعیل دولابی می فرمود:
در فرازی از حدیث داوود فرمود: ای داوود، تو چیزی را اراده میکنی، من هم چیزی را. این نمیشود، الاّ آن چیزی را که من اراده میکنم. اراده خدا مقدّم است، چون او به ما حیات داده است و ما را بهتر از خودمان میشناسد. اگر نپذیری در فتنه میافتی. اغلب شنیدهاید که گلایه میکنند و میگویند: هر چه ما میخواهیم، خدا نمیخواهد. هرچه ما نمیخواهیم، خدا میخواهد. مچش را بگیر، حتّی اگر مچ خودت باشد. بگو آیا این خوب است؟ اِن هِیَ الافتنتُکَ این یک فتنه است. فتنه یعنی چالههای زیاد، چاله پس از چاله. خسته میشوی. آیا میدانی تا چه زمانی در این چاله هستی؟ وقت آن را هم تعیین کرده است. میگوید: تا زمانی که تسلیم شوی. وقتی تسلیم شدی، هر کاری را که تو بخواهی، من هم همان کار را میکنم. هر کاری هم که من بخواهم تو انجام می دهی. ببینید جنگ به آن شدیدی تبدیل به صلح به این لطیفی شد: گفت؛ خدایا چقدر تو آمادهای، هر کاری را که من میخواهم تو هم همان کار را انجام میدهی. خدا هم اگر بخواهد پاسخ دهد میفرماید: بنده من، تو هم هر کاری که انجام میدهی همان است که من میخواهم. ما با هم صلح کردیم. پیشتر همهاش جنگ بود. تا وقتی که انسان علم ندارد چیزهایی را میخواهد که ممکن است برایش ضرر داشته باشد. اما وقتی علم پیدا کرد، هرچه او میخوهد، خدا هم همان را انجام میدهد و بدین ترتیب صلح ایجاد میشود. گفت: چهل سال با خدا جنگیدیم، شکر که دیشب میان من و او صلح افتاد.
✍️کتاب طوبای محبّت ج 2 – ص 50