#خون_برف_ازچشم_من 7⃣ من آمدم طرح دادم"ممکن است این گردان ها به درد #کاوه نخورند.بهتر است با هلی کوپتر🚁 ببریم شان نقده،توی ورزشگاه تجهیزشان کنیم،آماده شان کنیم،بعد با هلی کوپتر ببریم هلی بردشان کنیم توی یگان های دیگر."🌿 آقای شمخانی قبول کرد.#محمود دلخور بود ازم.رفت گفت"می روم.همین امشب می روم." توی قرارگاه بودم.دلم هوای #محمود را کرد.گفتم بروم دنبالش بگردم.به هرکس می رسیدم می گفتم"تو ندیده ای #محمود کجا رفته؟"🍀 -همین جا بود الان. به غریبه ترها گفتم"برادر#کاوه را ندیدید کجا رفته؟" رفتم کنار سنگر اجتماعی، پرده اش را زدم عقب گفتم"بچه ها! شما #محمود را ندیده اید؟"همه ساکت برگشتند نگاه کردند طرفی.🌱 کسی گفت"نه ندیده ام." خودش بود بغلش کردم.دو ساعت هم نبود از هم جدا شده بودیم.کشیدم آوردمش از سنگر بیرون.رفتیم با هم نشیتیم روی تخته سنگی.روی همان ارتفاع ۲۵۱۹.🍃 ادامه دارد... راوی:جواد حامد 📚#ردّخون_روی_برف

خداوندا فقط مي‌خواهم شهيد شوم شهيد در راه تو، خدايا مرا بپذير و در جمع شهدا قرار بده. خداوندا روزي شهادت مي‌خواهم كه از همه چيز خبري هست الا شهادت، ولي خداوندا تو صاحب همه چيز و همه كس هستي و قادر توانايي، اي خداوند كريم و رحيم و بخشنده، تو كرمي كن، لطفي بفرما، مرا شهيد راه خودت قرار ده. #شهید_احمد_کاظمی

🎼 ای مهدیِ صاحب الزمان، لبیک لبیک 🎤 میثم مطیعی #امام_زمان عج #عید_بیعت #آغاز_ولایت_امام_زمان

❣#سلام‌امام‌زمانم❣ 🔅 السَّلاَمُ عَلَى بَقِيَّةِ اللَّهِ فِي بِلاَدِهِ وَ حُجَّتِهِ عَلَى عِبَادِهِ... 🌾سلام بر مولایی که زمینیان، عطر خدا را از وجود او استشمام می کنند 🌾سلام بر او و بر روزی که حکومت خدا را روی زمین برپا خواهد کرد. #اَلَّلهُم‌عجِّل‌‌لِوَلیِڪَ‌‌الفرَج #لبیک_یاخامنه_ای 🆔@mahmodkaveh

خدامیدانددردفترامام‌زمان'عج' جزوچه‌کسانی‌هستیم؟! کسی‌که‌اعمال‌بندگان‌درهرهفته دوروزدوشنبه،پنجشنبه‌به‌او عرضه‌میشود،همین‌قدرمی‌دانیم آن‌طوری‌که‌بایدباشیم،نیستیم..! -آیت‌الله‌بهجت🌱 🆔@mahmodkaveh

🔰 توصیه امام زمان برای تعجیل در ظهور ♨️ کوچک‌ترین کاری که می‌توان برای #امام_زمان انجام داد! 💢 بهترین و ارزشمندترین دعاها! 🆔@mahmodkaveh

#خون_برف_ازچشم_من 8⃣ درست نشسته بودیم وسط منطقه عملیاتی. روبروی مان عراق وپشت سرمان بچه های خودمان.گفتم"تیر غیب این جا زیاد خیر می کنند،#محمود." ساکت بود.گفتم"حلالم می کنی؟🍀 " نگاهم کرد.زد روی شانه ام گفت"امشب آتش🔥 ادواتم کم است.محبت می کنی بگویی چند قبضه ۱۲۰ بدهند به ما؟" گفتم"یعنی حلالم نمی کنی؟" نفس عمیق کشید گفت" آتش را بهم می دهی یا نه؟"🌿 آتش را او به من داد که نگهش دارم تا حالا بنشینم از شعله اش بگویم که چطور سوزاندم با آن بوسه هایی که به صورتش زدم و نگاهی که به قله برگرداندش و صدایی که از پشت بی سیم از او می شنیدم،توی قرارگاه🍃 که می گوید "کله اسبی هم دست به دست شد و می خواهم خودم بروم ببینم چه خبر است." زمان جان می کند بگذرد تا بعد با رمز بشنوم"#کاوه مجروح شده." هرکسی بود می فهمید نباید جز این بگوید یا بشنود. دوساعت هم از رفتنش نگذشته بود.🌱 پایان این قسمت راوی:جواد حامد 📚#ردّخون_روی_برف