eitaa logo
💕سردارشهیدمحمودکاوه💕
1.6هزار دنبال‌کننده
8.9هزار عکس
3.5هزار ویدیو
125 فایل
✨کاوه:فرزندکردستان ،معجزه انقلاب✨ 🌷امام خامنه ای:"محمود"زمان انقلاب شاگردمابودولی حالااستادماشد🌷 الفتی با خاک پاوه داشتیم🌹 مثل گل محمود کاوه داشتیم🌹 نی نوایی از دم محزون اوست🌹 خاک کردستان رهین خون اوست🌹 ارتباط باادمین کانال👇👇 @fadak335
مشاهده در ایتا
دانلود
حركت فرمانده تیپ 155 شهدا به سوی شهادت 🕊 در وضعیت فوق طاقت و شدت دشواری كه نیروهای عمل كننده خواه ناخواه با آن مواجه بودند و سبب شده بود پیروزی را نیز دور از دسترس ببینند، تیپ ویژه 155 شهدا، به خصوص آن ، مؤمنانه و شجاعانه در عرصه درگیری وارد شدند. شهید امیری مقدم، راوی مركز مطالعات و تحقیقات جنگ در این تیپ، در گزارش خودش از عملیات كربلای 2، درباره حركت نیروها برای ادامه عملیات و سرانجام آن، چنین روایت كرده است: «تغییرات انجام شده در طرح مانور و عدم موفقیت كامل تیپ ویژه 155 شهدا🕊 در عملیات شب گذشته، موجب تردید در مسئولان، خصوصاً فرماندهان این تیپ شده بود. این تردید اگرچه در خود فرمانده تیپ نیز وجود داشت ولی وی با توجه به حساسیت زمان و مصلحت كل عملیات، این تردید را بروز نمی داد و به همین دلیل تصمیم گرفت برای زدودن تردیدها و تقویت روحیه عملیاتی در افراد تیپ، به همراه نیروهای عمل كننده در منطقه درگیری حاضر شود. وقتی كه مسئولان تیپ از این تصمیم آگاه شدند درصدد برآمدند كه وی را از این عمل باز دارند. مكالمه زیر كه در آخرین دقایق قبل از عزیمت # برادركاوه به منطقه و در هنگام پوشیدن پوتین، بین وی و قائم مقام تیپ (برادر منصوری) انجام گرفت، بیانگر این واقعیت است كه ایشان چه قدر به رفتن و دیگران چه اندازه در بازداری وی مصمم بوده اند. متن مكالمه این چنین است: منصوری: رفتن شما نه به نفع اسلام است و نه به نفع... كاوه: نه منصوری: اگر نظر شما این است كه نیروهای عمل كننده آدم قوی تری می خواهند، من قوی نیستم ولی می روم جلو و یكی دیگر را اینجا می گذارم. كاوه: نه، من می خواهم امشب، شما اینجا باشید. منصوری: من نمی خواهم . كاوه: امشب كارها جور نمی‌شود. منصوری: خب، اگر جور نمی‌شود با رفتن شما هم جور نمی‌شود. كاوه: چه می‌گویم! جور می‌شود، ان شاءالله جور می‌شود. منصوری: البته اگر خدا بخواهد جور می‌شود. شما هم این جا كلی كار دارید: مسئله قرارگاه، هماهنگی توپخانه و..... كاوه‌: این‌ها همه‌اش‌ حل‌ می‌شود، این‌ها مشخص‌ است‌. منصوری‌ كه‌ از بحث‌ كردن‌ نتیجه‌ نمی‌گیرد، با پیش‌ كشیدن‌ تصمیم‌ خودش‌ برای‌ رفتن‌ به‌ جلو، می‌گوید: حالا در هر صورت‌ شما بروید، من‌ كار ندارم‌. من‌ هم‌ برای‌ انجام‌ مأموریت‌، گردان‌ امام‌حسین‌(ع‌) را برمی‌دارم‌ و می‌روم‌. كاوه‌: خُب‌، شما این‌ كار را بكنید. منصوری‌: ولی‌ این‌جا در مقر فرماندهی‌ تیپ كارها می‌خوابد. كاوه‌: مسئله‌ای‌ نیست‌، شما همین‌ اول‌ درگیری‌ كه‌ من‌ جلو هستم‌، این‌جا باشید. منصوری‌ وقتی‌ باز هم‌ نتیجه‌ نمی‌گیرد، به‌طور جدی‌تری‌ می‌گوید: آقای‌ ، می‌خواهید به‌ زور متوسل‌ بشویم‌؟ جلو رفتن‌ شما اصلاً درست‌ نیست‌، منطقی‌ نیست‌. كاوه‌: امروز با روزهای‌ دیگر فرق‌ می‌كند، من‌ یك‌ چیزهایی‌ می‌دانم‌، یك‌ چیزهایی‌ هست‌، می‌دانم‌ تردید هست‌. منصوری‌: خُب‌، تردید طبیعی‌ است‌، باید باشد. كاوه‌: خُب‌ اگر آدم‌ خودش‌ جلو باشد و یك‌ وقت‌ مسئله‌ای‌ پیش‌ آمد، می‌تواند هم‌ پیش‌ خدای‌ خودش‌ و هم‌ پیش‌ خلق‌ خدا و.... برادر كاوه‌ سكوت‌ می‌كند و برای‌ هدایت‌ گردان‌ امام‌حسین‌(ع‌) از سنگر فرماندهی‌ خارج‌ می‌شود.» راوی تیپ ویژه 155 شهدا سپس افزوده است :«به هنگام اعزام گردان‌ها برای انجام ماموریت، ابتدا گردان امام حسین (ع)، سپس گردان امام سجاد (ع) درحالی كه فرماندهی تیپ (محمود كاوه) پیشاپیش آنها قرار داشت، حركت خود را برای تصرف ارتفاع 2519 آغازكردند. طبق طرح مانور قرار بود گردان امام حسین (ع) پایگاه های 1 و2 وگردان امام سجاد (ع) پایگاه های 3و4 را تصرف كنند. حساسیت دشمن نیز نسبت
مسابقه (۱)🍃 آموزش مان در مشهد که تمام شد،نیروها را تقسیم کردند.هشت تا اتوبوس به جنوب فرستادند،چهارتا هم به کردستان. دلخور بودم که چرا اسمم تو لیست کردستان است.بیشتر به جنوب علاقه داشتم.در آن اعزام، هم که مربی پادگان بود با ما آمد.بدون توقف،یک سره آمدیم تا خود دیواندره.آنجا جلوی مان را گرفتند و مجبور شدیم شب را بمانیم.🌱 صبح شروع کردیم به جمع کردن پتوها که کم کم آماده حرکت شویم. خم شده بود و بندهای پوتینش را می بست. یک دفعه یکی از بچه ها به شوخی پتویش را پرت کرد طرفم.اسلحه از روی دوشم افتاد و خورد توی سر از چیزی که می دیدم،کم مانده بود سکته کنم.سر شکسته بود و داشت خون می آمد.با خودم گفتم:"الانه که یک برخورد ناجوری با من بکنه!"🍀 چون خودم را بی تقصیر می دانستم، آماده شدم که اگر چیزی بگوید،جوابش را بدهم.کاملاً خلاف انتظارم عمل کرد.یک دستمال از جیبش درآورد و گذاشت روز زخم سرش،بعد هم از سالن رفت بیرون. این برخورد از صدتا تو گوشی برایم سخت تر بود.دنبالش دویدم و در حالی که دلم می سوخت، با ناراحتی گفتم: "آخه یه حرفی بزن،چیزی بگو."🍃 همان طور که می خندید گفت:"مگه چی شده؟" گفتم:"من زدم سرت رو شکستم، تو حتی نگاه نکردی ببینی کار کی بوده!" همان طور که خون ها را پاک می کرد، گفت:"اینجا کردستانه.از این خون ها باید خیلی ریخته بشه‌.این که چیزی نیست." با این برخورد،هم کلی شرمنده ام کرد،هم مثل خیلی های دیگر،مرا چنان شیفته خودش کرد که بعدها اگر می گفت:"بمیر!" می مردم.🌿 پایان این قسمت راوی:ابراهیم پور خسروانی 📚 🆔@mahmodkaveh