eitaa logo
محمود میرزایی
309 دنبال‌کننده
129 عکس
22 ویدیو
0 فایل
کانال شخصی محمودمیرزایی #اعلام_جلسات #سخنرانی_ها #روضه_خوانی_ها برای ارتباط با ادمین اینجا پیام بدهید👇 @mirzaei_118 👆
مشاهده در ایتا
دانلود
♦️گوشه ای از مقتل حضرت رقیه (سلام الله علیها) 📚منبع : ریاض القدس: ۲/۳۲۳ 🔹در یکی از شب ها در آن منزل خرابه، شور دیدن پدر به سرش افتاد، و از هجران پدر اشک می ریخت، سر روی خاک نهاد آن قدر گریه کرد که زمین از اشک چشمش گل شد. در این اثنا به خواب رفت.خواب پدر دید، از خواب بیدار شد، فَبَک وَ تَقُول: وا أَبتاهُ، واقُرَّهَ عَیناهُ، واحُسَیناهُ، چنان صیحه کشید که خرابه نشینان پریشان شدند… هر چه خواستند او را آرام کنند ممکن نشد. امام زین العابدین علیه السلام پیش آمد و خواهر را در بر گرفت و به سینه چسبانید و تسلّی می داد. آن مظلومه آرام نمی گرفت و نوحه می کرد، آن قدر روی دامن حضرت گریه کرد«حَتّی غُشیَ عَلیهْا وَ انْقَطعَ نَفَسُها» «تا آن که غش کرد و نفس او قطع شد». 🔻امام به گریه درآمد. اهل بیت به شیون آمدند«فَضجُّوا بِالْبُکاءِ و جَدَّدُوا الْأَحْزانَ وَ حَثُّوا عَلی رُؤُسِهمُ التُّرابَ، وَ لَطمُوا الْخُدودَ وَ شَقُّوا الْجُیوبَ، وَ قامَ الصِّیاحُ». آن ویرانه از ناله اسیران یک پارچه گریه شد.دختر بیهوش افتاده بود و مخدّرات در خروش بر سر می زدند و به سینه می کوبیدند. خاک بر سر می کردند گریبان می دریدند، که صدای ایشان در قصر به گوش یزید رسید. 🔻طاهر بن عبدالله دمشقی گوید: سر یزید روی زانوی من بود. سر پسر فاطمه هم در میان طشت بود، همین که شیون از خرابه بلند شد، دیدم سرپوش از طبق به کنار رفت، سر بلند شد تا نزدیک بام قصر، به صوت بلند فرمود:«أُخْتی سَکِّتی اِبْنَتی» «خواهرم زینب، دخترم را ساکت کن».طاهر گوید: دیدم آن سر برگشت رو به یزید کرد و فرمود: یا یزید، من با تو چه کرده بودم، که مرا کشتی و عیالم را اسیر کردی؟! یزید از این ندا و از آن صدا سر برداشت، پرسید: طاهر چه خبر است؟ گفتم: نمی دانم در خرابه چه اتّفاق افتاده ولی دیدم سر مبارک حسین را که از طشت بلند شد و چنین و چنان گفت. 🔻یزید غلامی فرستاد که خبری بیاورد. غلام آمد و واقعه را برای یزید نقل کرد. آن ملعون گفت: سر پدرش را برای او ببرید تا آرام گیرد. آن سر مطهّر را در طشت نهادند و رو به خرابه آوردند، و در حالی که پرده بر روی آن سر بود، در حضور آن مظلومه نهادند، پرده را برداشتند. آن معصومه چون متوجّه سر پدر شد، «فَانْکَبَّتْ عَلیهِ تقَبَّلُهُ و تَبْکی و تَضربُ علی رَأسُها و وَجْهِها حَتّی امْتَلأَ فَمُها بِالدَّم» «خود را بر آن سر انداخت و صورت پدر را می بوسید و بر سر و صورت خود می زد تا اینکه دهانش پر از خون شد» برای دیدن بقیه ی مقاتل به کانال زیر بپیوندید👇 @mahmoodmirzaei110
♦️ادامه مقتل حضرت رقیه (سلام الله علیها) 📚منبع : انوار الشهاده / ۲۴۴، ریاض القدس: ۲/۳۲۶ 🔹آمده است که او پدرش را مخاطب قرار داده می فرمود: 🔻«یا أبَتاهُ، مَنْ ذَاالَّذی خَضبکَ بِدِمائکَ» «پدر جان، کی صورت منوّرت را غرق خون ساخته؟». 🔻«یا أبتاهُ، منْ ذَا الَّذی قَطع و ریدَیْکَ!» «پدر جان، چه کسی رگهای گردنت را بریده است؟» 🔻«یا أبتاه، منْ ذا الَّذی أیْتمنی علی صغر سِنّی» «پدر جان، کدام ظالم مرا در کودکی یتیم کرده است؟». 🔻«یا أبتاهُ، منْ لِلْیَتیمه حتّی تَکْبُر» «پدرجان، کی متکفّل یتیمه ات می شود تا بزرگ شود؟». 🔻«یا أبتاهُ، منْ للنّساءِ الحاسرات» «پدر جان، چه کسی به فریاد این زنان سر برهنه می رسد؟» 🔻«یا أبتاهُ، منْ للْأَرامِلِ المسْبیّاتِ» «پدر جان، چه کسی دادرسی از این زنان بیوه و اسیر می کند؟». 🔻«یا أبتاهُ، منْ للْعیونِ الْباکیاتِ» «پدر جان، چه کسی نظر مرحمتی به سوی این چشمهای گریان (ما کند که شب و روز در فراق تو گریه) می کند؟». 🔻«یا أبتاهُ، مَنْ لِلضّایعاتِ الْغریبات» «پدرجان، کی متوجّه این زنان بی صاحب، غریب خواهد شد؟» 🔻«یا أبَتاهُ، مَنْ لَلشُّعورِ الْمَنْشورات» «پدرجان، کی از برای این موهای پریشان خواهد بود؟». 🔻«یا أبتاهُ، منْ بَعْدکَ واخَیْبَتاهُ» «پدر جان، بعد از تو داد از نا امیدی!». 🔻«یا أبتاهُ، منْ بَعدکَ وا غُرْبَتاهُ» «پدر جان، بعد ا زتو داد از غریبی و بی کسی!». 🔻«یا أبتاهُ، لَیْتنی کُنت لَک الْفِداء» «پدر جان، کاش من فدای تو می شدم». 🔻«یا أبتاهُ، لَیْتنی کنت قَبل هذا الْیَومِ عمیاءَ» «پدر جان، کاش من پیش از این روز کور شده بودم، و تو را به این حال نمی دیدم». 🔻«یا أبتاهُ، لَیْتنی وُسدتُ الثَّری و لا أری شَیبکَ مُخضَّباً بِالدّماء» «پدر جان، کاش مرا در زیر خاک پنهان کرده بودند و نمی دیدم که محاسن مبارکت به خون خضاب شده باشد». 🔹آن معصومه نوحه می کرد و اشک می ریخت تا آن که نَفَس او به شماره افتاد و گریه راه گلویش را گرفت، مثل مرغ سرکنده، گاهی سر را به طرف راست می نهاد و می بوسید و بر سر می زد، و زمانی به چپ می گذارد و می بوسید… 🔹پس آن نازدانه لب بر لب پدر نهاد، زمان طویلی از سخن افتاد گریست «فَنادیِ الرَّأسُ بِنْتَهُ، إلیَّ إلیَّ، هَلُمّی فَأنا لَک بِالانْتظار. فغُشیَ علیها غشْوهً لمْ تُفقْ بعدها، فحرَّ کوها فَإذا هیَ قدْ فارقتْ روحها الدُّنیا...»«آن رأس شریف دختر را صدا کرد که به سوی من بیا، من منتظرت هستم، او غش کرد و دیگر به هوش نیامد، چون او را حرکت دادند متوجّه شدند که روح شریفش از بدن مفارقت کرده و به خدمت پدر شتافته است». برای دیدن بقیه ی مقاتل به کانال زیر بپیوندید👇 @mahmoodmirzaei110