eitaa logo
🌙⁦مَہ رویـــٰــان
1.9هزار دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
819 ویدیو
87 فایل
انگشت به لب مانده ام از قاعده‌ی عشق... ما یار ندیده تب معشوق کشیدیم...🌹 رمان انلاین (( #طهورا 🌺)) به‌قلم⁩پاک‌وروان ⁦ خانم #محیا (#دل‌آرا) ⁦✍🏻 برای سوالات شما عزیزان من اینجام👇👇 @mahyaa2
مشاهده در ایتا
دانلود
گرم است دلم بہ دوست داشتنت شبیهے بہ هر چیزے ڪہ زیباست بہ هر چیزے ڪہ دل آدم را مے برد فرقے ندارد چہ روزے از چہ فصلی تو عجیب شبیهے بہ زندگی _معصومه صابر🌸 https://eitaa.com/mahruyan123456🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1_12278865214.mp3
3.85M
هر جا که به پرچمش نگاهت افتاد حرم رقیه است ... تنها حرمی که روضه خون نمیخواد حرم رقیه است ... 🖤 https://eitaa.com/mahruyan123456🍃
آنچنان که بارش بارانِ نم‌نم دیدنی است چشم خیس گریه‌کن‌های شماهم دیدنی است درمیان نامه‌ی اعمال در محشر فقط روزهایی که برایت گریه کردم دیدنی است شبتون حسینی https://eitaa.com/mahruyan123456🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به رسم با ادبان احتـرام اضافه کنیم برای عرض ارادت قیام اضافه کنیم به سمت حضرت ارباب خم شویم همه به ذکرصبح کمی هم سلام اضافه کنیم صبحتون کربلایی https://eitaa.com/mahruyan123456🍃
🍃🍃🍃🍃🍃🍃 یک نفر دلتنگ است يك نفر میبافد يك نفر ميشمرد يك نفر میخواند🌹 https://eitaa.com/mahruyan123456🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بوی غریب همراه با حزنی شیرین در شامش پیچید.. کوچه ها عجیب زیبا و دلفریب شده بودند.. رقص پرچم مشکی در باد عجیب دلبری میکرد.. عطری که بدون هزینه ی زیاد و مارک خارجی به جان می‌نشست فضا را معطر کرده بود.. حالا دلتنگی اش مضاعف و طاقتش طاق شده بود.. گاهی حسادت میکرد که عشق ابدی اش کرور کرور عاشق و بی قرار دارد.. حتی جوانک لاابالی محله که بی بندوباری اش نقل مجالس بود اینک خادم این عشق بود و پذیرایی مجلسش را به عهده داشت.. پیر و جوان و کودک همه با عشق خادم این خانواده بودند‌.. این چه عشقی ست که بی تلاش و از بدو تولد آتشی به جانش افکنده بود.. اینجا همه چیز حال دیگری داشت حتی چای این روز ها خوشمزه تر شده عطر عود و گلاب دلچسب تر شده حتی رنگ آسمان زیبا تر شده عاشقانه های این روزها بیشتر از روز های دیگر به جان می‌نشست گویی خدا میهمان زمین شده شاید آسمان به زمین آمده.. بله، حسین با علمدارش به میدان آمده.. السلام و علیک یا اباعبدالله(ع)♥️ https://eitaa.com/mahruyan123456🍃
پارت داریم🦋
🤍🦋🤍🦋🤍🦋🤍 🦋🤍🦋🤍🦋🤍 🤍🦋🤍🦋🤍 🦋🤍🦋🤍 🤍🦋🤍 🦋🤍 🤍 ساعت حدودای10شب بودومن هنوزتوی خیابون های تهران آواره بودم. احساس پشیمونی میکردم ازکاری که کردم ولی باوجوداین پشیمونی اگه دوباره بخوان زندگیم روخراب کنن همین کارومیکنم حتما تاالان متوجه غیبتم شدن ودارن دنبالم میگردن. دلم برای مامانم میسوزه که باید بادوری تنهادخترش سازش کنه. خونوادموخیلی دوس دارم اما.... همه ی بدبختیام از چهارماه پیش شروع شد. که عمم زنگ زدو قرارگذاشت فرداشبش بیان ومنوبرای تنهاپسرش که به قول مادرجون از فرنگ برگشته خاستگاری کنن. اونااومدن وبریدن ودوختن و داشتن تن منه بیچاره میکردن بابام خیلی به من وابسته بود ولی بخاطراینکه عمه فامیل بود وجزعی ازخانوادش. داشت زندگی منوخراب میکرد هرچی گفتم من نمیخوام کسی گوش نکرد. من اصن هنوز سنم به ازدواج نمیخوره من میخوام عین قبل خوشی هاموبکنم مهمونی برم بادوستام مسافرت برم ولی کسی گوش نکرد که نکرد. ومجبورشدم امشب که قراربود نامزدی من باشه از خونه فرارکنم والانم نمیدونم کجام. توهمین فکرابودم که صدای چندنفرمنوبه خودم آورد. سه تاپسرکه معلوم بود ازاون گردن کلفتان. خشکم زده بود ترس همه ی وجودموگرفت. یکی ازاون پسرا که انگارتازه متوجه من شدع بود. بایه لبخندکریه بهم نگاهی انداخت و صداشو کفت کرد. _ممداینجارو یه فرشته وسط جهنم پایین شهرچیکارمیکنه اون پسر دیگری که کمی لاغرتربود یه نگاه به من کردو گف _معلومه دیگه داش شهاب اومده امشب قلمروتو نورانی کنه بعدم هردوهرهر خندیدن ومن بیشترترسیدم اون یکی دیگری که انگارتوعالمی دیگه بود انگارداشت فیلم میدید اصن واکنشی نداشت. داشتن بهم نزدیک میشدن. _خب خوشگله اسمت چیه؟ _من....عا...من. یهواونکه فهمیدم اسمش ممدهست لبخندش بیشترشدوروبه شهاب گفت _سلطان صداشو پ زبونم داره بعدم دوباره خندیدن دیگه موندن جایزنبود یه نگاه بهشون کردم وآروم عقب رفتم که فهمیدن قصدم چیه قبل اینکه حرکتی کنن پابه فرارگذاشتم. کپی حتی با ذکرنام نویسنده حرام❌ https://eitaa.com/mahruyan123456🍃