@mahruyan123456
#عشقی_از_جنس_نور
#پارت_صد_و_نوزدهم
از پله های ایوان بالا رفتم .در ورودی را باز کردم .
ورودم با خروجش یکی شد .
چادر پوشیده بود و سبد پلاستیکی اش هم دستش بود .با دیدن من گل از گلش شکفت و گفت :
الهی قربون قدمت دختر ؛ خوش اومدی . وقتی میای پاهام جون میگیره واسه راه رفتن ، چشمام سو میگیره برای دیدن ...
دخترم بیا و بمون .
خندیدم و گفتم : ماشاالله همین طوری جملات زیبا ردیف می کنی فرصت نمیدی که سلام کنم صفورا خانم .
-- فدای خنده هات ، وقتی می خندی از ته دل می خندی .سلام از ماست سر کار خانم .
-- قربون شما؛ حالا کجا میرین؟
-- میرم خرید ، شب مهمون داریم .
-- مهمون؟ من رو میگی ؟
دستی به صورتش زد و دستش را در هوا تکان داد و گفت : وا خدا مرگم بده !!!
این چه حرفیه اینجا خونه خودته .
آقا مهدی و میترا هستن .
از فکر مهدی و میترا دلم غنج رفت اما من آمده بودم سری بزنم نه این که شام بمانم .
عشق به مهدی سیلی اش را به دست فراموشی سپرد!
سیلی اش برایم حکم یک تلنگر داشت .
-- چه خوب !!! باشه صفورا خانم شما برو به کارت برس من هم میرم خونه تا بابا بیاد .
خدا حافظی کرد
لنگان لنگان از پله ها پایین رفت .حسابی پیر شده بود ...
نگاهی گذرا به پذیرایی انداختم .
پشتش به این طرف بود روی مبل تکی لم داده و تلوزیون نگاه می کند .
پاورچین پاورچین قدم برداشتم به طرف طبقه ی بالا ؛ که دهان به دهانش نشوم .پا گذاشتم روی پله اول که با صدایش همان جا مکث کردم :
-- آسه میری آسه میای که گربه شاخت نزنه !! دختره ی پر رو .
سرم را برگرداندم و از نظر گذراندم قیافه نچسبش را .
خواستم بروم و بی اعتنایش کنم ؛ با حرفی که زد سکوت معنا نداشت .
انگشت اشاره اش را به طرفم تهدید وار تکان داد و گفت : خوب گوش هات رو باز کن بچه یتیم تو دیگه اینجا جایی نداری پس بهتره دیگه حتی سایه ات هم روی این و خونه زندگی نباشه فهمیدی !!!
واقعیتی تلخ که همیشه همراهم بود و نامش بر زبان ها جاری .
آری من یتیم بودم اما سرنوشت اینطور برایم خواسته بود .
تقدیری که من دخالتی در بوجود آمدنش نداشتم .
چشمه اشک هایم در حال جوشیدن است اما نباید ضعف نشان بدهم حالا زمان گریه و زاری نیست .
باید جواب دندان شکنی به این دختر گستاخ بدهم .
هر چند قبل تر ها مراعاتش را می کردم چون فکر می کردم از یک خون و از یک ریشه ایم ...
اما حالا دیگر هیچ نسبتی نداریم نه سببی و نه نسبی .
زل زدم در چشمان بی پروایش و گفتم : خوب گوش هات رو باز کن سوری اینجا این تو هستی که جایی نداری و باید بار و بندیلت رو جمع کنی و بری .
تویی که با مادرت اومدی تو زندگی ما .
آره من بچه یتیمم نه پدر دارم و نه مادر .
اما وجدان دارم و هرگز دل دیگران رو نمی شکنم و شخصیت آدم ها رو له نمی کنم .
تویی که مادر داشتی و باید بهت یاد میداده که هر حرفی رو نباید زد باید بهت می گفته که زندگی همش در پول و لباس های آنچنانی خلاصه نمیشه.
انسانیت رو باید یاد بگیری سوری !!
حرف های تو و مادرت اونقدر تیز و برنده است که هزاران ضربه و رد های خونی شمشیر ماندگار تر و برنده تره .
اما همین جا تو و مادرت رو بخدا می سپارم و واگذارتون می کنم به خودش!
اون بالا سری بهتر میدونه چطور جواب ظلم های شما رو بده .
ادامه دارد ...
✍نویسنده:
ح*ر
#دلآرا
❌کپی رمان حرام است ❌
@mahruyan123456 🍃
@mahruyan123456
#عشقی_از_جنس_نور
#پارت_صد_و_بیستم
سریع از جلوی قیافه بهت زده اش رد شدم و به اتاقم رفتم .
چه روزها و شب هایی که در این اتاق سر کردم .
خشت های این اتاق ؛ ترک های دیوارش هم شاهد غم ها و دلتنگی هایم بود.
از همیشه مرتب تر و تمیز تر .
صفورای مهربان حتی در غیابم هم از یادم غافل نبوده .
دل نداشتم به پشت پنجره بروم و مثل همان وقت ها به گوشه ی حیاط خیره شوم .و آمد و رفتش را چک کنم .
اما نیرویی قوی مرا به آن سو می کشد .و این قدرت عشق است که گاهی در نبودش هم میخواهد وفاداری و ثابت قدمی ام را به رخ بکشد .
دستی به روی پرده کشیدم و لمسش کردم نرم و لطیف .مانند برگ گل های یاس و ارغوان .
کمی از پرده را کنار کشیدم .حیاط سوت و کور خبری از آن باغبان دلسوز نیست ...
خبری از دست های سیاه روغنی پسر زحمتکشش نیست .
اما ردش خوب بر دلم جا مانده رد پایی که با هیچ چیزی پاک نمی شود نه با آب و جارو ، نه پارو ، و نه پاک کن .
ردش ماندگار است .
خدا به حال دلم رحم کرده که اینجا نیستم .
وگرنه در نبودش دق می کردم.
فاصله ها سلام قلبم را به قلبش برسانید .
پلک زدم و آخرین تصویر زیبایش را جلوی چشمانم به تصویر کشیدم.
چشمانم را بستم و برای لحظه ای رفتم به دنیای خیالات کودکانه ام.
دنیایی که از بچگی همراهم بود .
میگم علی جان !!
-- جان دلم خانومم !
خودم را لوس می کنم و به آغوشش پناه می برم و مست می شوم از نوازش های بی حد و مرزش.
جرعه جرعه نگاهش می کنم با عشق .
-- دنیای منی مهتابم !
وقتی به آسمون نگاه می کنم ترو میبینم
چشمای غزالی تو خواب و قرار منه ...
بیشتر در آغوشش فرو میروم و گوش فرا می دهم به زمزمه هایی که در گوشم می نوازد .
-- تو تموم نا تمام منی ، هر لحظه بیشتر پایبندت میشم قلبم دیوانه وار در سینه ام می کوبد .
سرم را تکان دادم باید پس بزنم این رویا ها را بیرون بیایم از دنیای شیرین خیالات .
اگر برسد آن روز ؛ روز وصال یار
دگر آرزویی ندارم .
ادامه دارد ...
✍نویسنده:
ح*ر
#دلآرا
❌کپی رمان حرام است ❌
@mahruyan123456 🍃
سلام وقت بخیر دوستان ☺️
انشالله که حال دلتون خوب باشه و سر حال باشین .
به پارت صد و بیست رسیدیم با همراهی شما عزیزان .
پارت های خوب و عاشقانه اش در راهه .🌹
امید وارم تا بدین جا لذت برده باشین .
#دلآرا
@mahruyan123456 🍃
🌸السلام علیک یاعین الله فی عرضه✋
ای یوسف گمگشته کنعانی ما
ای منجی این جهان و حیرانی ما
باید که بیایی و ز غم باز کنی
این حال بد و سخت پریشانی ما
منجی جهانی و جهان در کف تو
بنگر تو به روز و حال بحرانی ما
شیعه شده همنشین و همسایه غم
پس کی برسی به درد ویرانی ما
بی تاب شده یار خراسانی تو
امید بده به قلب ایرانی ما
اوضاع جهان ریخته بر هم بنگر
دستی برسان تو یار پنهانی ما
صد مالک اشتر زمان در ره تو
جان داده چو سردار سلیمانی ما
📝محمود حاجی محمدی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@mahruyan123456🍃
5.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عزیز زهرا بیا که یه دنیا نیاز داره به بودن شما
@mahruyan123456🍃
#آقاۍخوبےها🍃
میگھ به اقایبهجت گفتم:
نفســم خیلے اذیتم میکنه...💔
چیکار کنـم؟!
گفت:
شکایتشو پیش امام زمان"عج"کن:)
شکایتنفستروپیشمولاکن...!
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@mahruyan123456🍃
🌺 #امــام_ رضــا_(ع)_فــرمــودنــد:
به تــقــدیــر#خــداونــد
خــوش ــبــیــن بــاشــ،
زیــراهرڪــه بــه خــداونــد خــوشــبــیــن بــاشــد،
#خــداوندطــبــق گــمــانــش رفــتــار خــواهد ڪــرد.
@mahruyan123456 🍃
به هوای تو تمنا شده ام می دانی
گم شدم در تو و پیدا شده ام می دانی
<صلي الله عليک یا اباعبدالله الحسین>
@mahruyan123456 🍃