@mahruyan123456
#عشقی_از_جنس_نور
#پارت_صد_و_بیست_و_سوم
مدتیست که از رفتن عمه به دزفول می گذرد .
پدر اجازه رفتن دوباره نمی دهد .شوق را در چشمانش می بینم .
می دانم که سر از پا نمی شناسد .
تمام مدتی که خانه هستم سعی دارم دیدار هایم را به حداقل برسانم با این مادر و دختر .
هر وقت نگاهم به نگاهشان بیفتد جنگ اعصابی راه می افتاد.
امتحاناتم شروع شده و چند تایی را هر چند راضی از نتیجه اش نبودم اما دادم .
نمیدانم چرا مثل قبل نمی توانم تمرکز روی درس هایم داشته باشم !!
صبح بهاری دل انگیزی است این صبح زیبا .
نجواهای عاشقانه یا کریم ها ، شکوفه های درختان ، بوی عطر گل محمدی روحم را تازه می کند .
رفت و آمد مردم آن هم در صبح به این زودی برایم عجیب است !!!
مرد و زن ، پیر و جوان و کودک همگی در خیابان ها هستند .
یکی با پای برهنه ، دیگری با پیژامه، ویکی سینی به دست شربت تقسیم می کند !
همگی خوشحال هستند .زن جوانی با چادر رنگی لبخند زنان جلویم را می گیرد و سینی را به طرفم می گیرد وتعارف می کند .
-- ممنونم نذری هست ؟
-- بله هم نذر سلامتی رزمنده ها و هم شیرینی آزاد شدن خرمشهر .
-- با تعجب می پرسم مگه آزاد شده ؟
چادرش را با دست سفت تر زیر گلویش نگه می دارد و می گوید : کجای کاری دختر جون ، امروز تیتر همه ی روزنامه ها و رادیو و تلوزیون از آزادی خرمشهر میگه .
-- واقعا خدا رو شکر جای خوشحالی داره .
-- بله ، بالاخره خون شهدا به ثمر نشست واسه وجب به وجبش شهید دادیم ...
شربت خاکشیر را برداشتم و یک نفس سر کشیدم و تشکری کردم و دوباره به راهم ادامه دادم .
ماشین ها بی مقصد بوق زنان در خیابان ها دور می زنند .
جوان تر ها سوت و کف می زنند از شادی این پیروزی بزرگ .
بچه های کوچک بی آنکه بدانند چه اتفاق بزرگی افتاده از خوشحالی اشک شوق می ریزند .
بلند گوی بزرگ وصل شده به تیر چراغ برق با صدای بلند این شادی را به همه تبریک می گوید .و مردم هم نوا با هم الله اکبر می گویند .
صدای روح بخش امام در گوش همگی طنین انداز می شود هنگامی که می گوید خرمشهر ، خونین شهر را خدا آزاد کرد .
عده ای از شنیدن صدای امام اشک می ریزند و یک صدا صلوات می فرستند .
دوباره دلم برای علی پر می کشد او هم سهمی در این پیروزی دارد .
این پیروزی دست رنج همه ی رزمنده ها و شهدایی است که از جان شیرین شان گذشتند ، از دلبند هایی که در گوشه ی خانه چشم انتظار آمدن پدرهستند ، از همسرانی که با صبوری همچو سرو ایستاده اند اگر چه نقشی در نبرد ها ندارند .
اما در پشت جبهه خوب همسر داری می کنند .
مصداق مرد از دامن زن به معراج می رود گویای همین مسئله هست ...
ادامه دارد ...
✍نویسنده:
ح*ر
#دلآرا
❌کپی رمان حرام است ❌
@mahruyan123456 🍃
@mahruyan123456
#عشقی_از_جنس_نور
#پارت_صد_و_بیست_و_چهارم
شیر مادرتان گوارای وجودتان ،
شیرهای ژیان ، مردان نبرد و سختی
چه شیر زن هایی که دلاورانشان را به جبهه فرستادند .
پا گذاشتند روی عشق مادری و راهیشان کردند .
گرچه فراغ فرزند دردی بس دردناک است
اما تکیه کردند بر خدا و راضی شدند به رضای حق .
نصف راه مانده و حالی برایم نمانده تا پیاده بروم .
دست بلند کردم و ماشینی جلوی پایم نگه داشت .
سوار شدم و رادیو ی کوچکی روی داشبورش بود و نوایی دلنشین می خواند و راننده جوان هم زیر لب هم خوانی می کرد .
کرایه را به طرفش گرفتم و گفتم : بفرمایید آقا .خیابون بعدی پیاده میشم .
برنگشت همان طور که به جلو نگاه می کرد گفت : بزار تو کیفت آبجی، امروز کرایه از هیچ کس نمی گیرم صلواتیه شما هم صلوات بده واسه بچه های خط .
-- ممنونم دست تون درد نکنه .
از ماشین پیاده شدم .قدم هایم سست شد با دیدنش ، دلم میخواست راه آمده را با سر بدوم و به عقب برگردم اما گیر امتحانم بودم .
در مدرسه تکیه بر ماشین داده بود و با پوزخند مرا نگاه می کرد.
تصمیم گرفتم بی اعتنا به او به مدرسه بروم .
چشمانم را بستم و شروع کردم به صلوات فرستادن .
پایم به در مدرسه نرسیده بود که کیفم کشیده شد .
برگشتم به عقب و با هر چه در توان داشتم سعی کردم کیفم را از دستش بگیرم .
اما قوی تر از این حرفا بود .
هر کدام از بچه ها که رد می شدند نگاه ناجوری می انداختند و می رفتند.
دلم میخواست فریاد بزنم و کمک بخواهم ....
-- تقلا نکن ، آهوی گریز پای من ، دیگه این دفعه اون جوون ریشوی عقب افتاده نیست که بیاد نجاتت بده خبر دارم که رفته ...
حرف علی که به میان می آمد دیگر هیچ چیز را نمی فهمیدم صدایم را بلند کردم و گفتم : حرف دهنت رو بفهمم مرتیکه بیشعور .
شراره های خشم در چشمانش دیده می شد دستش را بالا برد و بر دهانم فرود آورد...
ادامه دارد ...
✍نویسنده:
ح*ر
#دلآرا
❌کپی رمان حرام است ❌
@mahruyan123456 🍃
#عارفانه
#باز_نشر
✨در دستِ که داده باز امشب غمِ خود،
🌧زین گونه که باز مےچکد ماتمِ خود؛
✨هر شب به سحر ستاره ها مےگریند،
🌧هر شب که نخواندست تو را محرمِ خود؛
✨من ماه و غزل، سکوت و شبِ بیدارے،
🌧غم عرضه کند تمامِ شب مقدمِ خود؛
✨لایق به سلوک و سیرِ آفاق نبود،
🌧آنکس که نکردست دلش آدمِ خود؛
✨این قصّه ےِ غم سرِ درازے دارد،
🌧با گریه نمےشود کنے مرهمِ خود؛
(مهدیـه_گودرزے)
@mahruyan123456 🍃
سلام
صبح همگی بخیر و خوشی💐
انشالله روز خوبی رو در پیش داشته باشید
اعضای جدید هم خوش اومدید به کانال ما🌼🌼
@mahruyan123456🍃
✨🌼✨
مي گويند ؛
خداوند داستان ابليس را تعريف کرد ،
تا بداني که نمي شود به عبادتت ،
به تقربت و به جايگاهت اطمينان کني!
خدا هيچ تعهدي براي آنکه
تو هماني که هستي بماني ، نداده است
شايد به همين دليل است که
سفارش شده وقتي حال خوبي داري
و مي خواهي دعا کني ،
يادت نرود عافيت و عاقبت بخيري بطلبی
پس به خوب بودنت مغرور نشو
که شيطان روزي مقرّب درگاه الهي بود.
@mahruyam123456🍃
اینــ چادر مشڪـے📿
ضمانت امنیتــ منـ استــ.✌️🏻
خواهرمـ🌙
معنـے آزادے رو درستــ🌸
متوجہ نشدے❗️
آزادے یعنـے: 🍃
مطمئن باشـی
اسیر نـگاه ناپاکان نیستـے😌
@mahruyan123456🍃
#مجیدسوزوکی
-به ریش نیست که...
به ریشه است...
+به شرطی که ریشه آدم
تو خاک باشه
نه آب...🤞
نه افراط⇜
نه تفریط↝
یه کلوم:
آدم باشیم...
تمام...✋
سر و تهش حرف دله❥
اهل دلاش بسم الله...➳
اومدی↯
دمت گرم
نیومدی↯
خدا به همرات
https://eitaa.com/majidsouzoki
بخشش گذشته را دگرگون نمی سازد
ولی سبب گشایش آینده می شود ...🍃
#انرژی
@mahruyan123456 🍃