eitaa logo
🌙⁦مَہ رویـــٰــان
1.9هزار دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
812 ویدیو
87 فایل
انگشت به لب مانده ام از قاعده‌ی عشق... ما یار ندیده تب معشوق کشیدیم...🌹 رمان انلاین (( #طهورا 🌺)) به‌قلم⁩پاک‌وروان ⁦ خانم #محیا (#دل‌آرا) ⁦✍🏻 برای سوالات شما عزیزان من اینجام👇👇 @mahyaa2
مشاهده در ایتا
دانلود
داستان📖 سوار تاکسی که شد از راننده خواست که نوارش را خاموش کند.💿❌ راننده که جوان خوش چهره ای بود ، گفت :« بابا بی خیال!😒 ما جوانیم، بزارید آزاد باشیم😚... محمود گفت:« شما اگر جایی آتش باشه، بنزین داخلش میریزید؟؟🔥 پسر جوان که از سوال تعجب کرده بود، گفت:« نه! اینطوری که آتش شعله ور میشه. محمود گفت:« خوب شما جوانی و آتش شهوت درونت شعله وره. دیگه نباید با این چیزا بیشترش کنید ،ممکنه به جایی برسه که دیگه نتونید جلوش رو بگیرید و دین و دنیاتون رو از دست بدید... 📝خاطره ای از شهید محمود سعیدی نسب @mahruyan123456
4_5900012113706878178.mp3
1.69M
🔊 صوت مهدوی 💽 ظهور نزدیک نسبی است! 👌سخنرانی بسیار شنیدنی 🎤 استاد_عالی 🎧 گوش کنید و نشر دهید📡 @mahruyan22345
سلام به همه اعضا سرور های ایتا دوباره کمی به مشکل خورده و قطع و وصل میشه🍃🌺 اگه امشب پارت ارسال نشد عذر ما رو بپذیرید 🙏 انشالله سرور های ایتا رو زیاد کنند تا کاربران انقدر مشکل نداشته باشند. @mahruyan123456
‌‌ شنبه‌هایے که‌بدون‌ مهدے شروع‌ میشوند تا‌ جمعه‌هایے که‌ بدون‌ او تمام؛ برزخے ست‌ به‌ نام‌ مرگ‌ تدریجے... @mahruyan123456
عاشقاݧ وقٺ نماز اسٺ... اذاݧ میگویند..♥️🙃 حی علی الصلاة🍃🌿 الٺماس دعاے فرج😇🌱
مداحی آنلاین - ای آرامش دل ارباب - کریمی.mp3
6.04M
🌸 میلاد حضرت علی اکبر(ع) 💐ای آرامش دل ارباب 💐مولانا علی الاکبر 🎤 👏 سرود 👌بسیار زیبا میلاد حضرت علی اکبر علیه السلام و روز جوان رو به همه تبریک میگم 🎀🎊
@mahruyan123456 : (مهتاب ) دلم میخواست زمین دهان باز می کرد و مرا می بلعید . علی قهقه های بلندم را دیده بود. حس شکست تمام وجودم را فرا گرفته بود. تمام امیدم نا امید شده بود. روزنه ی امیدی داشتم که آن هم امروز با این رفتارم دود شد رفت هوا. همین طور هم چشم دیدنم را نداشت . بغضی که راه گلویم را بسته بود سر باز کرد . بدون توجه به علی گریه می کردم. دیگر برایم اهمیتی نداشت چه در موردم فکر می کند. وقتی علی مرا نمی خواست دیگر این دنیا برایم ارزش ماندن نداشت . دل خوشی ام بود .... بهانه ی زندگی ام ... ماشین را نگه داشت و به عقب برگشت . -- حالتون خوبه مهتاب خانم ، چیزی شده ؟؟!! من این ترحم و دلسوزی را نمیخواستم . متنفر بودم از این که کسی از روی ترحم به من توجه کند. -- نه خیر چیزی نشده شما هم لطفا راه بیفت ... -- اما این گریه ی شما نشون میده که حال مناسبی ندارین ، مهتاب خانم ... چقدر قشنگ اسمم را صدا می زد اما ای کاش واقعا خانم بودم و لایق این خانم گفتن تو بودم ..‌. چقدر دلم می خواست در جوابش بگویم جانم تمام زندگی ام ... اما نتوانستم ... ✍نویسنده : ح.ر ( دل آرا) @mahruyan123456
@mahruyan123456 سرش را پایین انداخته بود و سعی می کرد نگاهش به نگاهم نیفتد . اما من آرزوی نگاهش را داشتم . غرق شدن در آن دو گوی مشکی ... بی انصاف چرا نگاهت را ازمن دریغ میکنی ، اشک جلوی چشمانم را گرفته بود اما سعی در پس زدن اشک هایم داشتم . -- مهتاب خانم منم مثل برادرتون بدونید هر کمکی ازم بر بیاد دریغ نمیکنم. امروز کمر به قتلم بسته بود . چراکاخ آرزوهایم را ویران میکنی مگر نمی دانی دلم نمی خواهد تو برادر م باشی . میخواهم تکیه گاهم باشی ، مرد زندگی ام ... من برادری تو را نمیخواهم . بی توجه به حرفش گفتم . -- ممنون علی آقا لطف دارین من هم چیزیم نیست .بهتره زودتر راه بیفتین چون عمه نگرانم میشه . چشمی زیر لب گفت و راه افتاد. ✍نویسنده : ح.ر ❌ کپی رمان حرام است ❌ @mahruyan123456
انرژی مثبت :🌱 سیرت ممکن است عاشق زیبایی کسی شوید، اما یادتان باشد که در نهایت مجبورید با سیرت او زندگی کنید نه صورتش . @mahruyan123456
🌺 مژده ای دل که مسیحا پسری آمده است 🌺 بهر ارباب، چه قرص قَمری آمده است 🌺 ان یَکادست به لبهای ملائک، به فَلک 🌺 العجب، ماه تر از مَه، بشری آمده است میلاد باسعادت حضرت علی اکبر(ع)و روز جوان برشما عزیزان مبارک 🌹🌹 @mahruyan123456
°•○°•○°•○°•○ بی تو می‌رفتم، می رفتم، تنها، تنهای تنها... و صبوری مرا کوه تحسین می‌کرد °•○°•○●°•°○°•○
انرژی مثبت : درخت 🌳 به درخت نگاه کن... قبل از این که شاخه هایش زیبایی نور را لمس کند؛ ریشه هایش تاریکی را لمس کرده... گاه برای رسیدن به نور؛ باید از تاریکی گذر کرد. @mahruyan123456
@mahruyan1233456 ( مهتاب ) حس خستگی و کرختی تمام بدنم را فرا گرفته بود. احساس می کردم باری به اندازه یک کوه روی دوشم سنگینی می کند. عمه مثل هر روز به استقبالم آمده بود . و با بیحالی از پله ها بالا رفتم ، کوله را به دست عمه دادم و گفتم : سلام عمه ظهرت بخیر . نگرانی را از چشمانش می خواندم عمه عزیزم بازهم دل نگران برادر زاده نازک نارنجی اش شده بود. -- علیک سلام عزیزم خسته نباشی چرا انقد بی حال و گرفته به نظر می رسی ؟؟ لبخند بی جانی زدم و گفتم : نه عمه چیزی نشده امتحان امروزم خوب نشد واسه اون ناراحتم . زیر کانه نگاهم کرد عمه زن تیز و باهوشی بود . خودش می دانست یک امتحان حال مرا بهم نمی ریزد . با زیرکی پرسید : مهتاب جان، می دونم که دلیل حالت امتحانت نیست . کسی که شاگرد اول کلاس باشه این حرف رو نمی زنه در ضمن حتی اگه خوب هم نداده باشی که من باور ندارم نمره های سر کلاسی خوبی داری . بیا برو داخل لباس هات رو عوض کن . نفس راحتی کشیدم و از کنار عمه رد شدم. صدایش باعث شد در جایم میخکوب شوم . -- مهتاب ، وقتی دروغ می گی از چشمات می فهمم، اصلا دروغ گوی خوبی نیستی . دیگه هیچ وقت بهم دروغ نگو نه به من و نه به هیچ کس . اگر خواستی راستش رو نگی فقط بگو صلاح نیست بدونین این خیلی بهتر از دروغ گفتنه . به طرف عمه بر گشتم و خیره شدم در چشمان زیبایش ... -- چشم عمه جون ببخشید دیگه تکرار نمیشه . میترا خونه نیست ؟ -- خدا ببخشه عزیزم نه خونه نیست رفته خونه معصومه کمکش خیاطی . -- اهان پس خوبه ، باشه من میرم لباسم رو عوض کنم و بیام . -- مهتاب ؟؟ -- جانم عمه !! -- با کی اومدی ؟ -- خجالت می کشیدم اسمش را بیاورم با آوردن اسم علی حال زارم لو می رفت . من و منی کردم .... راستش عمه با پسر اصغر آقا اومدم. لبخند زیبایی چاشنی صورتش کرد و با خنده گفت : این پسر اصغر آقا مگه اسم نداره؟؟ -- چرا داره عمه بی سوالی می پرسی؟ -- حالا چرا با اون اومده بودی ؟ -- من هم نمی دونم از مدرسه که تعطیل شدم دیدم در اونجاست بعدشم گفت فردا صبح هم میاد دنبالم . -- باشه دخترم متوجه شدم از وقتی اومدی همش داری سوال های منو جواب میدی برو عزیزم ببخش معطل شدی . بلوز زرشکی یقه بسته ام را با شلوار مشکی ام پوشیدم . روسری هم روی سرم انداختم . نهایت حجابم بود این هم به خاطر عمو منوچهر بود .چون بدش می آمد حتی معصومه و میترا هم جلوی پدرشان با حجاب بودند... ✍نویسنده: ح.ر ( دل آرا ) @mahruyan123456
@mahruyan123456 ( علی ) تمام رفتارهایش برایم عجیب و غیر قابل پیش بینی بود. نه به آن قهقه زدن هایش نه به این گریه ها . واقعا دلیل رفتار هایش چه بود؟ یعنی برای جلب توجه این کار ها را می کرد ؟ نه باورش برایم سخت بود. دختری مثل او هرگز به دنبال جلب توجه امثال من نبود. من که چیزی نداشتم . جز یک خدای بالاسر و یک پدر پیر ... مدتی بود رفتار هایش ذهنم را مشغول کرده بود. گاهی خوشحال بود ، گاهی ناراحت احساس می کردم از چیزی رنج می برد‌. هر چه بود از خدا خواستم کمکش کند. ماشین را پارک کرده و به خانه رفتم. چند روزی بود آقام کسالت داشت . چقدر دوست داشت وقتی آقا صدایش می زدم . اما من آقا جون را بیشتر دوست داشتم. چون تمام جون و تنم بود جز او کسی را نداشتم‌. زیر کرسی خوابیده بود. و چیزی برای ناهار نداشتیم . چند شلغمی که تنها خوراکی فعلی بود را در کتری انداختم . روی چراغ علا الدین گذاشتم تا بپزد . وضویم را گرفته و عبای قهوه ای آقام رو روی دوشم انداختم . چقدر این عبا را دوست داشتم. حس روحانی و آرامش بخشی تمام وجودم را در برمی گرفت . تمام آرزوی بچگی ام در این عبای روحانی خلاصه می شد . چه شب ها و روزهایی که گریه می کردم و دوست داشتم زودتر بزرگ شوم تا مثل آقام این عبا را بپوشم و نماز بخوانم. مادر چه قربان صدقه ام می رفت و چه ذوقی می کرد از این که اولاد خلفی خدا نصیبش کرده. ای کاش بودی مادر... نمازم را خواندم. برای هزارمین بار از خدا خواستم دل پدر نرم شود تا به جبهه بروم ... ✍نویسنده : ح.ر ❌کپی رمان حرام است❌ @mahruyan123456
°•○°•●°•○°•● تا در دل من عشق تو اندوخته شد جز عشق تو هر چه داشتم سوخته شد عقل و سبق و کتاب بر طاق نهاد شعر و غزل دوبیتی آموخته شد °•○°•○°•○°•●°•○°•○
حدیث اول امروز 🌺🌱 پیامبر اکرم صل الله علیه و آله وسلم: زیبایی مرد به شیوایی سخن اوست . @mahruyan123456
حدیث دوم امروز 🌹🌹  پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم : هر كس از حرام دورى كند، خداوند به جاى آن عبادتى كه او را شاد كند نصيبش کند . @mahruyan123456
حدیث سوم امروز💜🌱 امام سجاد ع|♡ مردمانی که در زمان غیبت مهدی (عجّل الله تعالی فرجه) به سر می برند و معتقد به امامت او و منتظر ظهور وی هستند، از مردمان همه زمان ها برترند، زیرا خدایی که یادش بزرگ است به آنان خرد و فهم و شناختی ارزانی داشته است که غیبت امام برای آنان مانند حضور امام است... •{بحارالانوار، ج۵۲، ص۱۲۲}• @mahruyan123456
🌸🍃خداوند به حضرت آدم علی نبینا و آله و علیه السلام وحي كرد : 🔹من همه سخن (حکمت) را در چهار كلمه براي تو جمع مي كنم ؛ كه همين چهار دستور، جامع و فراگيرنده همه وظايف انساني و در بر گيرنده همه كمالات بشر است . آدم: آن چهار كلمه چيست؟ خداوند: ❣️يكي از آنها از آن من است ❣️و يكي از آنها، از آن تو است ❣️و سومي از آن ميان من و تو است ❣️و چهارمي ميان تو و مردم است. 🔸آدم: خدايا! برايم شرح بده تا بدانم . خداوند، چهار موضوع فوق را چنين شرح داد: 1️⃣ آن كه از آن من است، اين است كه " تنها مرا پرستش كني و كسي را شريك من نسازي." 2️⃣ آن كه از آن تو است، اين است كه " پاداش عمل نيك تو را بدهم، در آن هنگام كه از همه وقت، به آن نيازمندتر هستي." 3️⃣ آن كه بين من و تو است، اين است كه " تو دعا كني و من دعايت را به اجابت برسانم." 4️⃣ و آن كه بين تو و مردم است، آن است كه: " آنچه را براي خود مي پسندي براي ديگران بپسندي و آنچه را كه براي خود نمي پسندي براي ديگران نيز نپسندي." 📚کافی جلد2 @mahruyan123456
@mahruyan123456 ( مهتاب ) چند روزی بود که مهمان عمه بودم. جز محبت و خوبی چیزی ندیده بودم. گاهی آرزو می کردم ای کاش جزئی از این خانواده بودم. امتحان آخرم هم با موفقیت پشت سر گذاشتم . هرچند که تمام فکر و ذکرم علی بود. با چه شوقی آماده رفتن به مدرسه می شدم. مقنعه ام را کمی جلوتر می کشیدم برای منی که همیشه بیشتر موهایم بیرون بود سخت بود اما فقط و فقط به خاطر عشق عزیزم بود. چیزی تغییر نکرده بود. اخلاق خشک و جدی اش ، حتی احساس می کردم از قبل سخت تر شده ، هر چه من شیفته تر می شدم او دور تر می شد . اگر عاشقم بودی علی، مثل فرهاد کوه را هم برایت می کندم. اما حالا که نیستی چه کنم . زمین و زمان را بهم می دوزم تا تو سهم من شوی . با صدای میترا از فکر بیرون آمدم .انقدر غرق بودم که متوجه حضور میترا نشده بودم. _کجایی مهتاب !!یک ساعته اومدم اتاق و صدات می زنم . -- حواسم نبود ... خنده ی موزیانه ای کرد و گفت: راستش رو بگو حواست کجاست ؟ نکنه .... آره مهتاب ،؟؟ -- خب تو فکر بودم دیگه .توام گیر نده . -- مهتاب تا نگی ول کن نیستم به خدا باید بگی . -- از جایم بلند شدم .برای فرار از سوالات میترا . -- کجا !! بودی حالا ؟ مهتاب مگه من غریبه ام قبلا که منو مثل خواهرت می دونستی چی شده که دیگه با من هم حرف نمی زنی ؟ آهی کشیدم و گفتم: چی نشده مطمئن باش هنوز هم از خواهر برام عزیز تر هستی . دستش را روی شانه ام گذاشت و خیره شد به چشمانم . -- مهتاب من می دونم که یه چیزی تو دلته یه چیزی که تو از اون رنج می بری من می فهمم وقتی حالت گرفته است . خیال میکنی متوجه نیستم شب ها تا صبح خوابت نمیبره و کلافه ای ببین هر مشکلی هم هست بهم بگو گاهی باید با یکی مشورت کرد واقعا درد ودل کردن لازمه . -- مهتاب ؟ -- جانم میترا جان ! -- جانت سلامت عزیزم ، به خدا قسم اصلا نمیتونم ناراحتیت رو ببینم تو از معصومه هم برام عزیزتری . بگو شاید مشکلت حل شد . اصلا اگه منو محرم نمی دونی به مامان بگو .فقط خودت رو خالی کن ... ✍نویسنده : * ح* * ر* ( دل آرا ) @mahruyan123456
🌙⁦مَہ رویـــٰــان
@mahruyan123456 #عشقی_از_جنس_نور #پارت_سی_و_سوم ( مهتاب ) چند روزی بود که مهمان عمه بودم. جز م
امشب یک پارت رمان تقدیم نگاه زیباتون شد 🌺🍃 انشالله اگه خدا توفیق بده شب های بعد پارت های بیشتری رو در خدمتتون قرار میدیم 🌹 شبتون زیبا🌙⭐️
آرزویم شده بی رنگ شود فاصله ها در مسلمانی ما ننگ شود فاصله ها بارالها برسان آن مه در پرده غیب فرجی کن که کمی تنگ شود فاصله ها @mahruyan123456
🔻 همسر شهید 🌹آقا محمد(مرتضی) بسیار قدرشناس و صادق بودند، به نحوی‌که طی 10 سال زندگی مشترک، هیچ‌گاه از همسرم دروغ نشنیدم، همیشه به دنبال رفاه و آسایش خانواده بودند، حتی اگر خودشون در سختی قرار می‌گرفتند 🌹همیشه می‌گفتند: از امام حسین (ع) شرم دارم که در کربلا به فکر آسایش همسر و خانواده‌ام باشم، به همین خاطر هیچ‌گاه با هم کربلا نرفتیم 🌹همسرم ارادت ویژه‌ای به حضرت زهرا (س) داشتند و می‌گفتند: چادر، حجاب حضرت زهرا (س) است، اگر مشاهده می‌کردند خانم چادری به زمین می‌خورد، همان‌جا ایستاده و گریه می‌کردند 🌹آقا محمد علاقه بسیاری به امام رضا (ع) داشتند، مدتی بود که دایم می‌گفتند: دلتنگ زیارت امام رضا (ع) هستم، اما می‌ترسم اگر به مشهد بروم از اعزام جا بمانم 🌹رفتند سوریه موقعی که پیکر مطهر شهید بازگشت، زمانی‌که داخل معراج شهدا بودیم، به یاد حسرت زیارتی که بر دل شهید مانده بود افتادم نمیدونستم که روز خاکسپاری که مصادف با شهادت امام رضا (ع) بود، پرچم حرم امام رضا (ع) را برای او می‌آورند.✨ مرتضی عبداللهی🌷 @mahruyan123456
مهدے جان❤️ دلنگرانی ام بابٺ تأخیر تو نیسٺ! میدانم می آیی... یوسف زهرا(س) دلم شورمیزند برای خودم…! براے ثانیہ اے ڪہ قرارمیشود بیایی ومن هنوز با تو قرن ها،فاصلہ دارم.. @mahruyan123456
🌸ویژگی های شهید🌸 1️⃣همیشه با مهر کربلا نماز می خواند و اگر با مهر دیگری نماز می خواند،پیشانی ایشان ورم و پوسته پوسته می شد.. 2️⃣روی صفحه گوشی خود حک کرده بود غیبت ممنوع🚫 3️⃣اخلاق اسلامی او و احترامش به والدین و نیکی به مردم به برجستگی شخصیت والای او می‌افزود. 4️⃣برای کمک رسانی به هم نوعان خود بسیار کوشش می کرد وکمک های خود را شبانه و مخفیانه به فقرا می رساند👌 5️⃣صله رحم را با همه حتی با کسانی که ایشان را آزرده خاطر می کردند به جا می آورد👌 6️⃣همانند برادران حضرت زینب « سلام الله علیها» بی سر، بی دست، سوخته و... به دیار حق شتافت😭 شهید مدافع حرم حیدر ابراهیم خانی🌹 @mahruyan123456
🌷شهید مرتضی آوینی: دیندار آن است که در کشاکش بلا دیندار بماند وگرنه در هنگام راحت و فراغت و صلح چه بسیارند اهل دین🌷 شهید سید مرتضی آوینی @mahruyan123456
سلام شهدایی 🍃 می گـویند : شهـدا رفتند تا ما بمانیم ... ولـــی من می گویـم : " شهـدا رفتند تا ما هم به دنبالـشان بـرویـم " آری ! جـامانـده ایـم ... دل را بایـد صـافــ کـرد ! رزقڪ‌شهـادت سلام‌برشهدا @mahruyan123456
امروز روز بهترین‌هاست روز دوباره برخواستن ، روز دوباره فریاد زدن … پرهای عقاب‌گونۀ خود را باز کن. و به بلندای گیتی پرواز کن… تو محشری دوست پر قدرتم… تو آتشفشانی از جنس عشق و امید هستی… امروزت را زندگی کن بخاطر تمام آنانی که در کنارت هستند… امروزت را عاشقانه پرواز کن در آسمان قلبت… تو تولدی دوباره یافتی در صبح امروز تولدت مبارک ای مهربان ... یه حس خوب ، یه صبح خوب، یه روز خوب ، همه اینها آرزوی منه برای شما دوستان عزیز @mahruyan123456
°•○°•○°•●°•○°•● ﺳﺮ ﻭ ﻫﻤﺴﺮ ﻧﮕﺮﻓﺘﻢ ﮐﻪ ﮔﺮﻭ ﺑﻮﺩ ﺳﺮﻡ ﺗﻮ ﺷﺪﯼ ﻣﺎﺩﺭ ﻭ ﻣﻦ ﺑﺎ ﻫﻤﻪ ﭘﯿﺮﯼ ﭘﺴﺮﻡ ﺗﻮ ﺟﮕﺮ ﮔﻮﺷﻪ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺷﯿﺮ ﺑﺮﯾﺪﯼ ﻭ ﻫﻨﻮﺯ ﻣﻦ ﺑﯿﭽﺎﺭﻩ ﻫﻤﺎﻥ ﻋﺎﺷﻖ ﺧﻮﻧﯿﻦ ﺟﮕﺮﻡ ﻣﻦ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻋﺸﻖ ﻧﺮﺍﻧﺪﻡ ﺑﻪ ﺟﻮﺍﻧﯽ ﻫﻮﺳﯽ ﻫﻮﺱ ﻋﺸﻖ ﻭ ﺟﻮﺍﻧﯿﺴﺖ ﺑﻪ ﭘﯿﺮﺍﻧﻪ ﺳﺮﻡ ﭘﺪﺭﺕ ﮔﻮﻫﺮ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺯﺭ ﻭ ﺳﯿﻢ ﻓﺮﻭﺧﺖ ﭘﺪﺭ ﻋﺸﻖ ﺑﺴﻮﺯﺩ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺁﻣﺪ ﭘﺪﺭﻡ ﻋﺸﻖ ﻭ ﺁﺯﺍﺩﮔﯽ ﻭ ﺣﺴﻦ ﻭ ﺟﻮﺍﻧﯽ ﻭ ﻫﻨﺮ ﻋﺠﺒﺎ ﻫﯿﭻ ﻧﯿﺮﺯﯾﺪ ﮐﻪ ﺑﯽ ﺳﯿﻢ ﻭ ﺯﺭﻡ ﺳﯿﺰﺩﻩ ﺭﺍ ﻫﻤﻪ ﻋﺎﻟﻢ ﺑﻪ ﺩﺭ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺍﺯ ﺷﻬﺮ ﻣﻦ ﺧﻮﺩ ﺁﻥ ﺳﯿﺰﺩﻫﻢ ﮐﺰ ﻫﻤﻪ ﻋﺎﻟﻢ ﺑﻪ ﺩﺭﻡ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﻭ ﺩﺭﺵ ﺗﺎﺯﻩ ﮐﻨﻢ ﻋﻬﺪ ﻗﺪﯾﻢ ﮔﺎﻫﯽ ﺍﺯ ﮐﻮﭼﻪﯼ ﻣﻌﺸﻮﻗﻪﯼ ﺧﻮﺩ ﻣﯽﮔﺬﺭﻡ °•○°•○°•●°•●
🚨بصورت زنده 🔰سخنرانی تلویزیونی رهبر انقلاب روز نیمه شعبان برگزار خواهد شد 🔻حضرت آیت‌الله خامنه‌ای رهبر انقلاب اسلامی روز پنجشنبه، ۲۱ فروردین ۱۳۹۹ مصادف با نیمه‌ی شعبان، سالروز ولادت باسعادت قائم آل محمد (عجل الله تعالی فرجه الشریف) با ملت شریف ایران مستقیم سخن خواهند گفت. 😍🌿♥️🍃 @mahruyan123456