👆🏻👆🏻ادامه
چون کور و کر بودم .
هیچ چیز و هیچ کس رو ...
جز تو نمی دیدم .
فکر تو خواب و خوراک رو از من گرفته بود .
و من زندگی رو به کام اون زن بیچاره تلخ کردم .
اون بیگناه بود و مقصر اصلی پدرم بود که منو وادار کرد .
اما افسانه قربانی شد .
و حالا میدونم که برای زدن این حرف ها دیر شده اما میخوام تا زمانی که زنده ام و اون نفس می کشه براش جبران کنم .
تا بلکه عذاب وجدان ولم کنه .
با خودم گفتم : دیگه نوشدارو بعد مرگ سهراب چه فایده ای داره !
حالا که دیگه فلج شده ...
دیگه خودش قادر به انجام کارهاش نیست دیگه به چه دردش میخوره .
من زن بودم و جنس خودم را بهتر می شناختم و با تمام وجودم حس میکردم که باز هم او از ته قلبش افسانه را نمی خواهد و تنها به خاطر حس ترحم و وجدانی که حالا بیدار شده میخواهد مردانگی کند ...
هر چه که کمال الدین برایم بهترین مردی بود که می شناختم و خوشبختی را در کنار او میدانستم .
ادامه دارد ...
#رمانزیبایعاشقانهمذهبیواجتماعی
#طهورا
به قلم ✍دل آرا
❌کپی رمان حرام است❌
@mahruyan123456🍃