🌙مَہ رویـــٰــان
✨#بـانـوے_پـاک_مـن 🌹#قسمت_42 از کنار اتاق زهرا که رد شدم صدای هق هق گریشو شنیدم. یک لحظه انگار قلب
✨#بـانـوے_پـاک_مـن
🌹#قسمت_43
وقتی از خواب بیدارشدم،مامانو دیدم که رو صندلی جلو میز لب تابم نشسته.
باز اومده شکایت و گلایه و نصیحت..هوف
_کاری داری؟
طلبکارانه نگاهم کرد وگفت:شد یک بار بگی مامان؟شد یک بار بگی شما؟شد یک بار دل مادرتو به دست بیاری؟شد یک بار با رضایت من کاراتو انجام بدی؟
از حرفاش خونم به جوش اومده بود.
_حالام که بدون اجازه مادرت ازدواج کردی.اصلا مادر کیه؟مادر چیکاره است؟فقط بچه به دنیا بیاره و خلاص..آره؟؟
از رو تختم بلند شدم و روبروش ایستادم.
حرفایی که اینهمه سال تو دلم مونده بود رو گفتم،اونم باصدای بلند.
_مگه موقعی که من تو پارتی ها و مهمونیا سرگردون بودم شما اومدی به عنوان مادر دستمو بگیری ببری پیش خودت؟مگه منو پسرم صدا زدی که مامان بهت بگم؟مگه موقعی که با شوهرت به تیپ و تاپ هم زدین به من فکرم کردین؟مگه موقع طلاقت یک ذره به پسرت و خواسته اش اهمیت دادی که من به نظرت اهمیت بدم؟مگه موقعی که اومدیم ایران کمکم کردی که کار یا خونه پیدا کنم؟فقط سرکوفت زدی!مثل همیشه.نپرسیدی خب پسر تو چته انقدر تو همی و ساکتی؟نپرسیدی چی عذابت میده که اینهمه پریشونی؟مادری کردی برام انتظار داری وظیفه فرزندیمو به جا بیارم؟موقعی که اومدیم ایران انقدر درگیر فکر ارث و میراثت بودی که راحتی پسرتو فراموش کردی.
آره شیرین خانم اینام هست.
من برای کسی که برام مادری نکرده احتراممو خرج نمیکنم.۹ماه حملم کردی که اونم دستت درد نکنه پاداشش رو خدا بهت میده.
اصلا کاش به دنیام نمیاوردی اینجوری راحت تر بودم.
اینجوری مجبور نبودم بخاطر راحتی و آسایشم ازدواج کنم و دختر مردمو بدبخت کنم.
اگه مادرخوبی بودی برام نمیزاشتی چشمم دنبال هر کس و ناکس کشیده بشه و دنبال راحتی و امنیتم باشم.
بعد زدن حرفام احساس راحتی کردم.
بدون نگاه کردن به مامان از اتاق بیرون رفتم.
رفتم تو حیاط تا بادی به سرم بخوره خنک بشم.خیلی داغ کرده بودم و دست خودمم نبود.۲۷ساله به دوش میکشم اینهمه دردودل رو.
کم نیست!خسته شدم.
کمی که قدم زدم حالم بهترشد و برگشتم تو اتاقم اما دیگه هیچکس نیومد پیشم.
خوبه فهمیده بودن حالم خوب نیست گذاشتن تنهاباشم.
الان واقعا به یکی احتیاج داشتم که باهاش حرف بزنم.کی بهتر از همسرم؟
همسر؟هه
من اونو ازخودم رونده بودم مگه میشد برش گردوند؟
بیخیال شدم و گوشیمو کنار گذاشتم.
کاش الکی دختره رو پابند نمیکردم.کاش این تصمیم احمقانه رو نمیگرفتم.
من خودم تو زندگیم اضافیم زن دیگه چی بوده؟
کلافه دستی تو موهام کشیدم و رو تختم دراز کشیدم.
انقدر فکر کردم که بالاخره خوابم برد.
تو خواب دیدم یک خانم سفید پوش رو که صورتش معلوم نبود.
تو باغ بزرگی بودیم.اومد جلو و دستمو آروم گرفت.
نمیدونستم کیه اما آرامش خاصی بهم داد.
منو دنبال خودش کشوند و منم رفتم.کمی که راه رفتیم یک جا ایستاد.
وقتی برگشت سمتم نوزادی تو دستش بود که خیلی قشنگ و زیبا بود.
نوزاد رو به من داد و آروم گونشو نوازش کرد.
غرق زیبایی نوزاد بودم که صدای سم اسب هایی رو شنیدم.
برگشتم که مردی تنومند رو سوار بر اسبی رخشان دیدم.ابهت خاصی داشت و نمیشد ازش چشم برداشت.
صورت مرد هم نورانی بود.
نزدیک ما شد و آروم از اسب پیاده شد.
جلوتر اومد که یکهو ازخواب پریدم.
با عرق سردی که به صورتم نشسته بود،نفس نفس میزدم.خواب عجیبی بود!
ادامه دارد...
@mahruyan123456
🌷🌷🌷🌷
🌷🌷🌷
🌷🌷
🌷
#رماݩ_من_با_تو
#قسمت_43
بهار از آغوشم بیرون اومد و گفت:مطمئنى نمیخواے بیاے؟
گونہ ش رو بوسیدم و گفتم:میخواستم مے اومدم عزیزم،برو بهت خوش بگذرہ!
با حالت خاصے نگاهم ڪرد و گفت:باشہ خیلے دعات میڪنم!
چیزے نگفتم و لبخند زدم!
مثل بچہ ها لبش رو غنچہ ڪرد و گفت:هانے بدون تو خوش نمیگذرہ!
خواستم چیزے بگم ڪہ برگشت سمت راستش رو نگاہ ڪرد و بلند گفت:آقاے سهیلے!
سهیلے برگشت بہ سمت ما،آروم و سر بہ زیر اومد ڪنارمون!
_بلہ در خدمتم،فقط میشد چند قدم بیاید اون ور تر آروم صدام ڪنید.
همونطور ڪہ نگاهش بہ زمین بود با چاشنے لبخند اضافہ ڪرد:گوش هام سنگین نیست!
شاید اگر ڪسے دیگہ بود با شنیدن این حرف ها عصبے میشدم و چندتا حرف سنگین بارش میڪردم اما لحنش طورے نبود ڪہ ناراحت بشے لحنش آروم بود!
حتے بهار حساس،بہ جاے اینڪہ عصبے بشہ خجالت زدہ گفت:عذر میخوام!
سهیلے تسبیح سفید رنگش رو دور مچش پیچید و گفت:مثل اینڪہ ڪارم داشتید!
بهار بہ خودش اومد و سریع گفت:جا هست دوستم بیاد؟
سهیلے سریع گفت:بلہ اتفاقا یہ جاے خالے موندہ!
بهار با خوشحالے نگاهم ڪرد و گفت:ببین میگم قسمتتہ!
نفس عمیقے ڪشیدم،سرم رو تڪون دادم و گفتم:من دیگہ میرم،تو هم برو تا قطار نرفتہ! نگاهے بہ سهیلے انداختم،توقع داشتم با تعجب نگاهم ڪنہ یا نگاہ بدے بهم بندازہ ڪہ معنے نگاهش "بے لیاقت ڪافر" باشہ اما همونطور با چهرہ آروم نگاهش بہ زمین بود و خبرے از تعجب یا حالت دیگہ اے تو چهرہ ش نبود! آروم گفت:من دیگہ برم،شما هم سریع بیاید جا نمونید!
✍🏻 #لیلے_سلطانی
@mahruyan123456