eitaa logo
🌙⁦مَہ رویـــٰــان
1.9هزار دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
813 ویدیو
87 فایل
انگشت به لب مانده ام از قاعده‌ی عشق... ما یار ندیده تب معشوق کشیدیم...🌹 رمان انلاین (( #طهورا 🌺)) به‌قلم⁩پاک‌وروان ⁦ خانم #محیا (#دل‌آرا) ⁦✍🏻 برای سوالات شما عزیزان من اینجام👇👇 @mahyaa2
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹 🌹🍃 🌹 : شوهری که هیچ وقت درکم نکرد. سعی میکرد با زور و قلدری حرفاش رو پیش ببره . و به محض مخالفت شروع میکرد کتک کاری ! و زندگی را به کامم تلخ میکرد . تلخ تر از زهر ... طوری که روزی هزار بار آرزوی مرگ می کردم . اما من ته دلم دوستش داشتم . با تمام این چیزا بازم دوستش داشتم . و به خودم اینو می گفتم که غلام ، هر چقدر هم بد باشه بازم شوهرمه و داره برای این زندگی زحمت می‌کشه . اینو که به خودم می گفتم آروم میشدم و منم پا به پاش تلاش می‌کردم تا این که بعد کلی دعا خدا ترو بهمون داد و زندگیمون از قبل کمی شیرین تر شد و تو شدی نور چشم هر دوتامون . اما بازم اخلاق های تند و گندش رو داشت اما دیگه وقتی می اومد خونه با تو سرش گرم میشد . و من گاهی اوقات بهش حق میدادم که عصبی بشه . شب تا صبح انگار روی یخ می دوید آخر سر هم چیزی دستش رو نمی گرفت . و مجبور بود جلوی اتابک ظالم و خائن برای امرار معاش و سیر کردن شکم زن و بچه اش سر خم کنه . متکا را از پشتش بیرون آورد و روی پایش گذاشت. احمد را که خسته ی خواب بود روی پایش گذاشت و آرام شروع کرد، به تکان دادن ... و من مشتاق شنیدن ! _آره دخترم اینا همه که گفتم می‌خوام بهت بگم من چطوری تا اینجا اومدم . سختی های خیلی زیادی پشت سر گذاشتم . بخوام کوچک ترینش رو بگم که به نظر من برای زن خیلی بزرگ و سهمگینه همین کتک زدن بود . و با هر ضربه ای که میزد قلبم می شست و تکه تکه میشد . و من بی هوا سوالی به ذهنم خطور کرد و پرسیدم : چرا طلاق نگرفتی مادر!؟ آخه چرا این همه خودت رو عذاب دادی ؟؟ نگاه عاقل اندر سفیه ای بهم انداخت و با تامل گفت : در عجبم که چرا این حرف رو زدی ؟! دختر من !! کتایون ! ازت بعید بود . مگه تا توی زندگیت مشکلی بوجود آمد باید سریع کم بیاری و بری تو فکر جدایی ! نه مادرجان ! زندگی همه چیز با هم داره خوب و بد ، تلخ و شیرین ! وقتی که گفتی بله باید همه رو با جان و دل تحمل کنی . من تحمل کردم و تا اینجا که رسیدم . سخت بود اما بهت گفتم پدرت رو دوست داشتم . و از همه مهم تر تو ثمره ی زندگیم بودی و به خاطر تو هم که شده بود باید زندگی میکردم . زن اگر گذشت داشته باشه و یکم صبوری به خرج بده خیلی از مشکلات حل میشه . همه ی اینایی که گفتم برای این بود که بهت بگم ! عزیزم ، تو داری وارد زندگی میشی که یک دهم سختی هایی که من کشیدم هم نداره . مردی که همه جوره پات وایساده و دوستت داره . اونی که من دیدم حاضره برای خاطر تو جونش هم بده . قدر دان باش دختر گلم . مثل سهراب کم گیر میاد . دیگه حواست رو بده به زندگیت ... به آینده ات. درسته کمال رو خیلی دوست داشتی و کسی نمیتونه جاش رو بگیره اما اون رفت تمام شد ! با تقدیر کنار بیا . من یقین دارم که خدا برای بنده اش بد نمی خواد . خدا ترو به واسطه ی مرگ کمال از اون زندگی نکبت بار نجات داد . اون همه محبت به حمید و افسانه کردی آخرش چی شد ! اون جمال بی آبرو ، هم که می خواست حیثیتت رو بر باد بده و تو تا آخر عمر میخواستی تو سری خور باشی و حرف زور اونها رو تحمل کنی . شاکر باش ، خدا مرد خوبی سر راهت قرار داده ... دل به دلش بده . اگر کمال نتونست ترو خوشبخت کنه مطمئنم این خوشبختت می‌کنه . «اصطلاح روی یخ دویدن یک اصطلاح عامیانه در زبان لری می باشد که من در رمان به کار بردم و منظور ، یعنی کار بی فایده است » ادامه دارد ... به قلم ✍🏻دل آرا ❌کپی رمان حرام است ❌ @mahruyan123456🍃