eitaa logo
🌙⁦مَہ رویـــٰــان
1.8هزار دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
827 ویدیو
87 فایل
انگشت به لب مانده ام از قاعده‌ی عشق... ما یار ندیده تب معشوق کشیدیم...🌹 رمان انلاین (( #طهورا 🌺)) به‌قلم⁩پاک‌وروان ⁦ خانم #محیا (#دل‌آرا) ⁦✍🏻 برای سوالات شما عزیزان من اینجام👇👇 @mahyaa2
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹 🌹🍃 🌹 : نمی‌دونم چی شد ! که دیگه نتونستم در برابر حرفاش مقاومت کنم و فقط سکوت کردم . نگاهی زیر زیرکی به نیم رخ صورتش انداختم . نور ماه به نیم رخش تابیده بود و صورت مردانه و بی نقصش زیر نور برق میزد . موهای پر پشتش را هم به طرف بالا شانه زده بود و این بیشتر بر جذابیتش می افزود . منتظر حرفی از جانب من بود . آنشب برای اولین بار بود که با دیدنش دلم لرزید و احساسی جدید و نو در وجودم شعله ور شد . سکوت طولانی مرا که دید برگشت به سمتم و بی اینکه به چشمانم خیره شود همان طور که نگاهش را به پایین سر داده بود گفت : اینطور که پیداست سکوت علامت رضاست . ممنون از اینکه امشب بهم وقت دادی تا حرفام رو بزنم . بازم ممنون که بهم فرصت میدی و راجبم فکر می‌کنی ! فرصت بده بذار خودم رو بهت ثابت کنم . دستش را روی زانویش گذاشت و یا علی گفت و بلند شد . و در همان حال گفت : شب بخیر کتایون خانم ... و من گویی که زبان به سقف دهانم چسبیده باشد نتوانستم در جوابش کلمه‌ای حرف بزنم و تنها با نگاهم بدرقه اش کردم . *********************** آن شب و شب های بعدش به سرعت برق و باد بر من گذشت و من هرروز بیش از پیش به سهراب و حرف هایش فکر میکردم . هر چقدر فکر میکردم بیشتر به این نتیجه می رسیدم که او واقعا نمونه ی یک مرد ایده آل است و می‌شود در این روزگار پرفراز و نشیب ،که آدم های دو رو و ریا کار زیاد است . روی او ، و صداقتش حساب باز کرد . طی این مدت متوجه هواداری اش شده بودم و این برای زنی مثل من ، بسیار خوشحال کننده بود . در این مدت زمانی که من مشغول دودوتا چهار تا کردن بودم چند باری عروس های قدم خیر به آنجا آمدند و وقتی فهمیده بودند که سهراب یک پله به من نزدیک تر شده است شمشیر هایشان را از رو بسته بودند و از هیچ نیش و کنایه ای برای چزاندن من دریغ نمی کردند . گویی با این کار می خواستند مرا کاملا منصرف کنند و ضرب شصتی نشانم دهند . سهراب هم از آنجا که حواسش تمام و کمال به من معطوف شده بود چند باری متوجه حرف هایش شده بود و من به وضوح می دیدم که صورتش از شدت عصبانیت سرخ میشود . اما چیزی نمی گوید و خوب می‌دانستم قبل از اینکه او متعصب باشد بسیار مودب است و برای دیگران احترام قائل است و نمی خواست حرمت شکنی کند. و در همین ایام یک روز به طور ناخواسته متوجه صحبتش با مادرش شدم . داشت گلایه ی زن برادر هایش را به مادرش میکرد و می گفت :یه جوری جمعش کن اگر نتونستی خودم باید دست به کار بشم و به برادر هام بگم جلوی زن هاشون رو بگیرن ... و من چقدر ذوق کردم و به قول معروف قند در دلم آب شد . آن روز به معنای واقعی از سهراب خوشم آمد و در دل تحسینش کردم . مگر یک زن چه می خواهد از مردش؟ جز اینکه خیالش راحت باشد که هوایش را دارد ! و این برای یک زن یعنی تمام زندگی ... و اینجاست که زن به بودنش افتخار میکند و زنیت خود را بیش از پیش دوست دارد . ادامه دارد .... به قلم ✍🏻دل آرا ❌کپی رمان حرام است ❌ @mahruyan123456🍃