#پارتسیوپنج
واسه شوهر گریه نمیکنم احمق.
من دنبال شوهر نیستم من اونارو دوست داشتم....
همه
میگفتند گریه کردنم مثل بچه هاست.وقتی گریه میکردم دل سنگ هم نرم میشد.
با مهربانی
بغلم کرد وگفت:
-باشه با بابا حرف میزنم.خوبه؟
تند تند سر تکان دادم و کودکانه ذوق کردم.
با اشک وآه در جایم دراز کشیدم وطبق معمول این یک هفته با زینب درددل کردم.
تقریباً مطمئن
بودم از ازدواج من راضی است.
مسخره بود که التماسش میکردم برایم دعا کند تا خوشبخت شوم!
به همین سادگی خواب های دیده شده توسط خودم وامیراحسان را به هر آنچه که دلم میخواست
تعبیر کردم!
با پدر قهر بودیم! به یاد نداشتم در این بیست وچهارسال روزی باهم قهر باشیم.
حالا هردو با اخم وتَخم از کنار هم رد میشدیم.پدر گهگداری جوری که به در بگوید دیوار بشنود با
کنایه داستان هایی از بی وفایی فرزند برای مادر تعریف میکرد.
مثلا میگفت "نغمه؛پسر فلان
همسایمون یادته؟کلاه باباشو برداشته! ای بسوزه پدرت روزگار...اینم اول وآخر اولاد!"
تا اینکه
امروز نیش کلامش را به اوج اعلا رساند وعصبیم کرد:
-نسیم بیا روزنامرو بخون.
-کو بابا؟
-ایناها.صفحه ی حوادث...دختره با نامزدش دست به یکی کردن زدن بابا هرو کشتن واسه
پولاش...میبینی دنیارو خانوم...وفا نداره که...بچه بزرگ کن که..
با حرص گفتم:
-بسه بابا.دیوار شنید.
انگار منتظر جرقه باشد با خشم گفت:
-داری واسه یه غریبه با من جنگ میکنی؟
-من جنگ نکردم بابا.فقط ناراحتم.
واسه چی ناراحتی؟که غرورتو حفظ کردم؟
-باشه.حق با شماست..اتفاقاً کارم پیدا کردم،دیگه سرم گرمه.مثل اون اولا صبح خروس خون
میزنم بیرون تا بوق سگ کار میکنم میام میکپم.خیالتون راحت
الکی دنبال بهانه بودم.
نمیدانستم
چقدر حرف زشتی زده ام.ادامه دادم
به هرحال نون خور زیادی داشتن آدمو بدخلق
میکنه.ازوقتی کارمو از دست دادم؛عزّتمم از دست دادم...
وای که چقدر حماقت کردم.حس کردم
در همین چند دقیقه ده سال شکسته تر شد.چهره اش با درماندگی درهم پیچید وآرام گفت:
-چی بهار؟
نگاهم روی مادر ودوخواهرم چرخید.
انگار که به شدت دلخور بودند حتی مستی هم
برایم با تأسف سرتکان داد
پشیمانی سودی نداشت.
پدر با بهت به من خیره شده بود.
-بابا من منظوری نداشتم کلی گفتم.
آرام با صدای گرفته به مادرم گفت:
-نغمه جان،این دفعه اگه زنگ زدن،بگو قدمشون رو چشم.
با التماس گفتم:
-نه بخدا...بابا به قرآن همینجوری گفتم..
نماند.
بلند شد ورفت
همه کم کم رفتند و من ماندم و پشیمانی احمقانه ام.
من دقیقاً مثال ضرب المثل چرا عاقل کند
کاری بودم.
تمام عمرم غلط های اضافه کردم و تهش حسرت و پشیمانی برایم ماند.به امید انکه
پدر از یادش میرود بلند شدم وبه اتاقم رفتم.
نسیم خوابیده بود.کنارش دراز کشیدم و او با دلخوری پشتش را به من کرد.
-چیه؟
-خیلی رو داری.
-من فقط عصبانی بودم.
نویسنده:
🌼zed.a🌼