@mahruyan123456
#عشقیازجنسنور
#پارتصدونودودو:
با سر خوردگی و دل شکستگی از جایش بلند شد .
به طرف در رفت و لباس های رزمشرا پوشید
مرد سبز پوش من ....
دلم می خواست مانند قاب عکسی زیبا ساعت بنشینم و قد و قامت دلربای همسرم را تماشا کنم ...
اما امان از این غرور لعنتی که نگذاشت پا رویش بگذارم و مثل همیشه از زیرقران ردش کنم و چهار قل بخونم و دورش فوت کنم ...
نگاه سرسری و پر از دلخوری روانه ام کرد و رفت ...
در را محکم بست طوری که حسین از خواب پرید و ترسیده بود .
پسرکم را بغل کردم و آرام آرام لالایی خواندم تا دوباره به خواب برود .
گاهی اوقات انقدر حقیقت و وقایع زندگی تلخ هست که دلت می خواهد برای ساعتها هم که شده به خوابی عمیق فرو بروی ...
و در بی خبری محض به سر ببری ...
گاهی دانستن های زیاد اذیتت می کند ...
کاش آن روز به درمانگاه نمی رفتم تا از وجود بچه آگاه شوم ...
کاش که اصلا دکتر بهم نمی گفت ...
اما و ای کاش فایده ای نداشت ...
آب رفته به جوی باز نمی گشت ...
باید کاری می کردم ...
باید تمام عقلم را به کار می بستم تا بتوانم بهترین و راحت ترین تصمیم را بگیرم .
هر طور باید از شر این موجود کوچک و چند میلی متری خلاص میشدم ...
به هر قیمتی که شده بود ...
هنوز که یک ماهم بیشتر نشده بود و لخته ای خون بیشتر نبود...
باید تا کار از کار نگذشته بود در نطفه خفه ام می کردم .
هر طور شده باید سد راه آمدنش باشم ...
دستم را روی شکمم گذاشتم و محکم فشارش دادم ...
--تو باید بمیری ! این دنیا جای خوبی نیست تو نباید پا بزاری به زندگی من ...
هنوز نیومدی زندگی ما رو خراب کردی ...
ازت بدم میاد ... بدم میاد...بدم میاد ...
حرف هایم به هق هق تبدیل شده بود و دستم را مشت کرده بودم روی شکمم و می کوبیدم ...تا جایی که توان داشتم مشتم را محکم تر فشار می دادم ...
تو باعث شدی من از علی دلگیر بشم ...
تو از کجا پیدات شد آخه...
یهو از آسمون افتادی ....
مثل بلا نازل شدی روی آشیانه من ...
فریاد زدم و گفتم : نه کور خوندی من نمیزارم زنده بمونی و نفس بکشی ...
هر طور شده می کشمت ...
ادامه دارد ...
✍نویسنده:
ح*ر
#دلآرا
❌کپی رمان حرام است ❌
@mahruyan123456 🍃